والدین هوشیار نسبت به هیجان خود، می توانند این هوشیاری را در هماهنگ کردن خود با احساسات فرزندانشان نیز بکار گیرند- مهم نیست که این احساسات تا چه حد محسوس، مبهم و شدید باشند. اگر چه، حساس بودن نسبت به هیجان ها الزاما بدین معنا نیست که همیشه می توانید به سادگی احساسات فرزندتان را درک کنید.
معمولا کودکان هیجان های خود را به شیوه غیر مستقیم و گیج کننده برای والدین بیان می کنند. با این وجود، اگر با دقت و پذیرش به کودکان گوش بدهیم می توانیم پیام های ناهشیار پنهان در تمایلات، بازی ها و رفتارهای روزمره آنان را رمزگشایی کنیم.
یکی از پدران در گروه های والدینی به نام دیوید گفت که چگونه بروز پیشامدی با دختر هفت ساله اش او را در شناخت ریشه های خشم دخترش یاری کرد و به او نشان داد دخترش به چه چیزی نیاز دارد. او می گفت کارلی تمام روز «بدخلقی» می کرد، به دنبال دعوا با برادر چهار ساله اش بود و از همه رفتارهای برادرش دلخور می شد، برای مثال می گفت: «جیمی دوباره به من نگاه کرد«، گر چه جیمی ظاهرا هیچ رفتاری از خود نشان نمی داد ولی او همیشه جیمی را بی ادب می خواند. وقتی دیوید از کارلی دلیل عصبانیت او از برادر بی آزارش را پرسید پاسخ کارلی تنها سکوت و اشک بود. هر چه دیوید بیشتر دلیل ناراحتی اش را جستجو می کرد مقاومت کارلی بیشتر می شد.
در پایان روز دیوید به اتاق کارلی رفت تا او را برای آماده شدن برای خواب یاری کند. کارلی همچنان اخم کرده بود. دیوید کشو را باز کرد تا لباس خواب کارلی را بیاورد ولی تنها یک دست لباس تمیز در آنجا بود- لباسی کوچک و پاره که انتهایش جای پا داشت. دیوید همانطور که لباس را به دست گرفته بود و به دختر بلند قدش نگاه می کرد با لبخند از او پرسید: «به نظرت این لباس اندازت می شه؟«. دیوید و کارلی انتهای بسته لباس را با هم قیچی کردند تا کارلی بتواند آن را به تن کند. او به دخترش گفت: «باورم نمی شه اینقدر بزرگ شدی.» او را در آغوش گرفت و ادامه داد: «دیگه داری دختر بزرگی می شی.»
پنج دقیقه بعد کارلی برای خوردن وعده قبل از خواب به آشپزخانه آمد. دیوید در گروه گفت: «او بچه دیگری شده بود، سرحال بود و پرحرفی می کرد و حتی با برادر کوچکش شوخی می کرد.«
دیوید به پدر و مادران دیگر گفت: «اتفاقی در رابطه با لباس خواب روی داد ولی نمی دانم چه بود.» با این وجود، پس از بحث و بررسی این مورد در گروه پاسخ برای او
روشن تر شده بود. کارلی دخترش جدی و حساس بود و همیشه به برادر خوش خنده و دوست داشتنی اش جیمی حسودی می کرده. به دلایلی، به ویژه در آن روز نیاز به دلگرمی دوباره داشت تا جای خاص او در خانواده به او یادآوری شود. شاید می خواست بداند پدرش او را به شیوه متفاوت از جیمی دوست دارد و شاید گفته پدرش در مورد اینکه به سرعت رشد کرده تأثیر گذار بوده است. نکته چهارم این است که کودکان- مانند همه انسان ها- برای هیجان های خود دلیل دارند، چه بتوانند این دلایل را به شکل روشنی بیان کنند و چه نتوانند. وقتی فرزندان مان بر سر موضوعی که کم اهمیت به نظر می رسد خشمگین یا ناراحت می شوند، بهتر است به عقب برگردیم و ببینیم چه اتفاقی در زندگی آنها رخ داده است؛ کودک سه ساله نمی تواند به شما بگوید: «معذرت می خوام مامان این روزها خیلی عصبانی هستم، چون از وقتی که به مهد کودک جدید رفتم فشار عصبی زیادی رو تحمل می کنم.» کودک هشت ساله به شما نمی گوید: «وقتی بحث شما و بابا رو در مورد مسائل مالی می شنوم احساس تنش می کنم.»
معمولا سر نخ های احساسی کودکان هفت ساله یا کوچکتر در بازی های خیالی آنان آشکار می شود. کودکان با استفاده از بازی های تخیلی و انفرادی، جای گرفتن در قالب شخصیت های مختلف، بازی های نمایشی و ابراز بازی می توانند هیجان های خود را بیان کنند. دخترم موریا را به یاد می آورم که در چهارسالگی به این شیوه با عروسکش بازی می کرد. وقتی با عروسکش در وان حمام بازی می کرد به من گفت: «مامان، وقتی عصبانی می شی باربی خیلی می ترسه.» این روش او، آغازی برای گفتگوهای بین من و او در مورد آنچه من را خشمگین می کرد، وقتی عصبانی هستم چقدر با صدای بلند صحبت می کنم، و اینکه چه احساسی در او به وجود می آید، شد. این فرصتی برای گفتگو با او بود، من به باربی دخترم اطمینان دادم که نمی خواستم او را بترسانم و عصبانیت به معنای دوست نداشتن او نیست. از آنجا که موریا احساس خود را در قالب باربی بیان می کرد، مستقیما با عروسک صحبت کردم و او را آرام کردم. به نظر من موریا با این شیوه راحت تر می توانست به صحبت در مورد احساسش هنگام عصبانیت من ادامه دهد.
رمزگشایی همه پیام های کودکان به همین سادگی نیست و کودکان معمولا ترس هایی چون ترس از ترک شدن، بیماری، آسیب یا مرگ را به وسیله بازی ابراز می کنند. (آیا جای تعجب دارد که کودکان دوست دارند وانمود کنند نیرو و قدرت جادویی دارند؟) والدین هوشیار با گوش دادن به صحبت های کودک در حین بازی می تواند به سرنخ هایی از ترس در فرزندشان پی ببرند و سپس این ترس ها را بشناسند و به فرزندان خود دلگرمی دوباره بدهند.
همچنین گاهی نشانه های تنش هیجانی کودکان در رفتارهایی چون پرخوری، از دست دادن اشتها، کابوس های شبانه و شکایت از سردرد یا معده درد نمایان می شوند. کودکانی که از پوشک گرفته شده اند نیز گاهی به یکباره شروع به شب ادراری می کنند.
اگر فکر می کنید کودک تان احساس ناراحتی، خشم یا ترس می کند بهتر است تلاش کنید خودتان را به جای او قرار دهید تا دنیا را از دیدگاه او ببینید. این امر چالش برانگیزتر از آن چیزی است که به نظر می رسد، به ویژه وقتی در می یابید که نسبت به فرزندتان در زندگی چه تجارب بیشتری داشته اید. برای مثال، در جریان مرگ یک حیوان خانگی شما می دانید که با گذشت زمان اندوه از بین می رود اما کودکی که برای اولین بار چنین تجربه ای دارد بیش از شما تحت تأثیر قرار می گیرد.
گر چه نمی توان تفاوت بین تجربه شما با فرزندتان را نادیده گرفت، اما بهتر است به یاد داشته باشید فرزندتان با دیدگاه های تازه تر، ناپخته تر و آسیب پذیرتر با دنیا رو به رو است.
وقتی احساس می کنید قلب تان برای فرزندتان می تپد، وقتی می دانید آنچه فرزندتان احساس می کند را احساس می کنید، در این صورت با او همدلی می کنید که این امر اساس آموزش هیجان است. اگر هنگام بروز هیجان در کنار فرزندتان باشید- گر چه گاهی این احساس ممکن است سخت و ناخوشایند باشد، اما می توانید به گام بعدی شناخت که لحظه هیجانی، به عنوان فرصتی برای ایجاد اعتماد و راهنمایی کردن است قدم بگذارید.