بسیاری از پیامدهای مثبتی که در کودکان با هوش هیجانی و آموزش دیده هیجان در سنین هفت و هشت سال مشاهده کردیم، نتیجه ویژگی است که آن را «خاصیت ارتجاعی بالا در عصب دهم (عصب ریوی((1)» می نامیم. این اصطلاح برگرفته از عصب واگوس(2) می باشد، عصبی بزرگ که از مغز فرمان می گیرد و وظیفه کنترل عملکردهای بخش بالایی بدن از جمله ضربان قلب، تنفس و گوارش را به عهده دارد. عصب واگوس مسئولیت بسیاری از عملکردهای بخش پاراسمپاتیک در سیستم عصبی خودکار را به به عهده دارد. گرچه وقتی فرد تحت استرس است بخش سمپاتیک
عملکردهایی چون ضربان قلب و سرعت تنفس را بالا می برد، اما بخش پاراسمپاتیک نقش کنترل کننده دارد و ترمزی برای عملکردهای ناخواسته است و بدن را از واکنش سریع خارج از کنترل سیستم ها محافظت می کند.
اصطلاح «خاصیت ارتجاعی عصب دهم» را برای توصیف توانایی فرد در مهار کردن فرایندهای روان شناختی ناخواسته در سیستم عصبی خودکار به کار می بریم. همانگونه که کودکانی که عضلات آنها خاصیت ارتجاعی بیشتری دارد در ورزش از دیگران پیشی می گیرند، کودکانی که عصب دهم در آنها خاصیت ارتجاعی بالایی دارد نیز در پاسخ به تنش هیجانی و بازگشت به حالت پیشین عملکرد بهتری دارند. برای مثال، ضربان قلب چنین ورزشکارانی در پاسخ به برخی ترس ها و هیجان ها به طور موقتی بالا می رود، اما به محض اینکه شرایط اضطراری از بین می رود بدن آنان به سرعت به حالت اول باز می گردد. همچنین کودکانی این چنین، به راحتی می توانند آرامش خود را به دست آورند و تمرکز کنند، به طوری که وقتی از آنها خواسته می شود، کاری را که در حال انجامش هستند کنار می گذارند.
برای مثال، دانش آموزان کلاس اولی که خاصیت ارتجاعی عصب دهم بالایی دارند مشکلی در تمرین آتش نشانی(3) مدرسه ندارند. آنان می توانند به سرعت همه چیز را کنار بگذارند و با نظم و ترتیب از مدرسه خارج شوند. این کودکان پس از پایان تمرین می توانند دوباره به جای خود بازگردند و به راحتی بر درس ریاضیات متمرکز شوند. اما کودکانی که خاصیت ارتجاعی عصب دهم کمی دارند، بیشتر در طول تمرین گیج و مبهوت می شوند. (»چی؟ همین الان اینجا رو ترک کنیم؟ حتی وقتی برای استراحت هم نداریم؟«) و سپس زمان برگشتن به کلاس درس به سختی می توانند از هیجان ها رها شوند و به درس بپردازند.
در آزمایش بازی ویدیویی، کودکانی که والدین آنها آموزشگر هیجان بودند نشان دادند که قهرمانان خودکار بودند. در مقایسه با کودکانی که والدین آنان آموزشگر
هیجان نبودند، کودکان گروه اول پاسخ های فیزیکی بیشتری به تنش ها نشان می دادند و سریع تر به حالت اولیه باز می گشتند. آنچه کودکان گروه دوم را آشفته می کرد ایراد گرفتن و مسخره شدن از سوی پدر بود، رفتاری که در خانواده های کودکان گروه اول روی نمی داد. شاید این موضوع دلیل واکنش سریع کودکان گروه اول بود. در این پژوهش با وجود اینکه شدت پاسخ های فیزیکی در برابر تنش در گروه اول بیشتر بود، اما آنها به سرعت می توانستند از این حالت خارج شوند.
چنین توانایی در پاسخ به تنش و بازگشت به حالت اول در کودکی و دوره های بعدی زندگی برای این کودکان تأثیر مثبت داشته است. این بخشی از هوش هیجانی است که به کودکان اجازه می دهد حواس خود را جمع کنند و بر تکالیف درسی خود تمرکز کنند. زیرا هوش هیجانی حساسیت و واکنش هیجانی و خویشتنداری(4) لازم برای برقراری ارتباط را به کودک می دهد، این حساسیت و خویشتنداری برای پیدایش و بقای دوستی سودمند است. کودکان با خاصیت ارتجاعی بالا در عصب دهم، به سرعت نشانه های هیجانی کودکان دیگر را متوجه می شوند و نسبت به آنها واکنش نشان می دهند. آنان همچنین می توانند در ناسازگاری های شدید، پاسخ های منفی خود را کنترل کنند.
این ویژگی ها در یکی از جلسه های بازی سی دقیقه ای ضبط شده بین دو کودک چهار ساله به عنوان بخشی از پژوهش ما نشان داده شده است. بین دو کودک- یک دختر و یک پسر- اختلاف نظر وجود داشت. زیرا پسر می خواست سوپرمن باشد و دختر می خواست خاله بازی کند. پس از اینکه چند دقیقه نخست هر یک خواسته اش را با صدای بلند عنوان کرد، پسر بچه آرام گرفت و پیشنهادی سازشی داد که وانمود کنند در خانه ی سوپرمن هستند. به نظر دختر بچه این پیشنهاد خوبی بود و هر دو از این بازی وانمودی لذت بردند.
چنین سازش خلاقی بین دو کودک چهارساله نیازمند مهارت اجتماعی بالایی است، از جمله توانایی گوش دادن به صحبت های یکدیگر، همدلی با موقعیت
یکدیگر و حل مشکلات با یکدیگر. اما آنچه کودکان از آموزش هیجان می آموزند چیزی فراتر از چنین مهارت های اجتماعی است و توصیف جامع تری از هوش هیجانی را در بردارد که بعدها در میانه کودکی (بین هشت تا دوازده سال) نشان داده می شود، وقتی که پذیرش همتایان با توانایی کودک به «خونسرد» بودن و خودداری هیجانی سنجیده می شود. روان شناسان دریافته اند ابراز احساسات، همانگونه که والدین و کودک در آموزش هیجان انجام می دهند، در این گروه سنی می تواند برای کودکان این سن نقطه ضعف به شمار رود. در عوض آنچه مهم است توانایی کودک در مشاهده و پی بردن به نشانه های اجتماعی است که کودک با استفاده از آنها می تواند بدون جلب توجه با شرایط همسان شود. یافته های ما حاکی است کودکانی که در اوایل دوره کودکی آموزش هیجانی می بینند بعدها گونه ای از مهارت اجتماعی در آنها شکل می گیرد که آنان را در پذیرش از سوی همسالان و دوست یابی یاری می کند.
هوش هیجانی کودک تا حدودی تحت تأثیر خلق و خوی او قرار می گیرد – که شامل ویژگی های شخصیتی است که کودک با آنها به دنیا می آید- اما این ویژگی ها به وسیله تعاملات کودک با والدینش شکل می گیرند. این تأثیرات در نخستین روزهای زندگی نوزاد آغاز می شوند، وقتی سیستم عصبی ناپخته کودک در حال شکل گرفتن است. به این ترتیب، تجربه هیجانی کودکان و سیستم عصبی پاراسمپاتیک آنان که هنوز در حال شکل گرفتن است نقش به سزایی در شکل گیری خاصیت ارتجاعی عصب دهم- و در نتیجه سلامت هیجانی آنان در دوره های بعدی زندگی دارد.
بنابراین، والدین فرصت های بسیار زیادی برای تربیت فرزندان خود دارند، تا با یاری آنها در آرام سازی خود(5) بر هوش هیجانی فرزندان تأثیر بگذارند. هر چند هم که کودکان ناتوان باشند، اما می توانند از پاسخ های ما نسبت به ناراحتی شان دریابند که هیجان جهت دارد و می توان از احساس های شدیدی چون نگرانی، خشم و ترس
به سوی احساس آرامش و بهبودی حرکت کرد. از سوی دیگر، کودکانی که نیازهای هیجانی آنها نادیده گرفته می شود فرصت آموختن این درس را ندارند. وقتی از ترس، ناراحتی یا خشم گریه می کنند، تنها ترس، غم و خشم بیشتری را تجربه می کنند. و در نتیجه احتمال دارد بیشتر وقت ها منفعل باشند و احساسات خود را بازگو نکنند. به این ترتیب، وقتی ناراحت می شوند کنترلی بر رفتار خود ندارند. آنان هرگز راهنمایی ندارند تا آنان را از تنش به سوی آرامش هدایت کند. بنابراین نمی توانند خود را آرام کنند و در عوض، اضطراب و ترس این کودکان را مانند گردابی به درون می کشند به شیوه ای که راه فراری از آن برای آنها وجود ندارد.
مشاهده کودکان که راهنمای هیجانی دارند جالب است، این کودکان به تدریج رفتارشان با پاسخ آرام کننده مراقب خود همانند می کنند. شاید این نکته را در بازی های فرزند خودتان دیده باشید، کودکان معمولا در بازی های حقیقی با همبازی یا بازی با عروسک موقعیت هایی که یکی ترسیده است و دیگری نقش آرام کننده یا قهرمان را بازی می کند را وانمود می کنند. چنین بازی هایی در مواقع تنهایی و غم، آنان را در ایجاد و تمرین الگوهایی برای مدیریت هیجان و آرام شدن یاری می کنند. با داشتن چنین تجاربی کودکان می توانند به شیوه ای بر اساس مبانی هوش هیجانی به یکدیگر واکنش نشان دهند.
نخستین گام والدین برای تربیت کودکانی با هوش هیجانی، شناخت شیوه رویارویی و پرداختن به هیجان ها در خودشان و تأثیر این شیوه بر کودکان آنها است که این موضوع بحث فصل دوم است.
1) high vegal tone.
2) vagus nerve.
3) تمرینی که در ساختمان های بزرگ، بیمارستان ها، مدارس و غیره برای وضع اضطراری آتش سوزی انجام می شود (مترجم(.
4) self- control.
5) self- soothing.