طلاقی است که بهر علت پدید آمده و یا مرگی است که گریبان همسرتان را گرفته و اینک او در سرای دیگر است. این مسائل بیش یا کم، دیر یا نزدیک برای افراد پدید می آید. اگر طلاقی است بالاخره با تصمیم و اراده ای واقع شده و شما ممکن است آن را آزادانه قبول کرده و یا مجبور به پذیرش آن شده باشید. اگر مرگی است شما را در انتخاب آن چاره ای نبود. فرد عاقل در آنجا که راه و روش چاره جوئی باز است به چاره جوئی می پردازد و در آنجا که راه بازگشت بسته است سعی دارد از کانال دیگری حرکت کند و هدف خود را تعقیب نماید.
اینک شمائید و فرزندان تان و یا تنهائید و بیکس، این هر دو ایجاب می کند که خود را از وضعی که درآنید رهائی بخشید و برای آینده خود و فرزند بیندیشید. آری، اگر مسأله در این حد باشد که آدمی مطمئن است پس از بروز این حادثه غیر منتظره فردا خواهد مرد. در چنان صورت به دردسرش نمی ارزد که آدمی به دنبال همسر و تشکیل خانواده جدید بپردازد. ولی مسأله برای همه افراد از این قبیل
نیست. ما اغلب می خواهیم زنده بمانیم، آن هم نه تنها برای یک سال و دو سال، بلکه برای چندین سال. عقل به ما اجازه نمی دهد که در این مدت تنها بمانیم.
از سوی دیگر اگر صاحب فرزند باشیم آنهم برای ما مسأله ای است. سر و سامان دادن زندگی کودک امری نیست که ما را به تنهائی از عهده آن برآئیم، حتما نیاز به مصاحب و یاوری داریم و مخصوصا فرزندان ما برای دستیابی به تعادل حیات به چنان وضعی نیاز دارند. و این هر دو مسأله ایجاب می کند که ما تن به ازدواج مجدد دهیم.