به هنگامی که پدر از دنیا می رود وظیفه خویشان و بستگان و آنهائی که با والدین کودک رابطه الفت و انس دارند سنگین تر می شود. اگر پدربزرگی مادری یا پدری برای کودک باشد که طبق معمول در این خانواده آمد و شد و حتی اقامت دارند دشواری و مسئولیت نسبتا کمتر خواهد بود. زیرا بچه ها با پدربزرگها مأنوسند، قصه گوئی های پدربزرگ بازی های آنها با کودکان، همراه بر آن کودک در سر بازار و گردشگاهها خود موجب احساس ولایت و سرپرستی برای کودک است و او ناگزیر می شود تا حدود زیادی خود را با آنها تطابق دهد.
گفتیم که اگر پدربزرگ زنده و در خانواده این کودک، پیش از مرگ پدرش ساکن باشد مسأله کمتر است. آنها به سادگی می توانند این خلاء را برای کودک پر کنند و با ظرفیت روانی و تجاربی که دارند کودک را به سوی خود جلب کنند. همه چیز پدربزرگ برای کودک جلب کننده و شادی آفرین است، سخن گفتنش، عینک زدنش، راه رفتنش، عصا بدست گرفتنش و. . . کودک می تواند مدتها سرگرم او و کارهایش باشد و آن خلاء را احساس نکند، حتی برای آنها که در سطوح دبستان و راهنمائی هستند پدربزرگ نقش ارزنده ای برای ضبط و کنترل
آنها ایفا می کنند.
اگر در خانواده پدربزرگ نباشد وظیفه عمو، دائی، گاهی هم برادر ارشد سنگین می شود آنها باید آن خلاء را پر کنند. مثلا عموی کودک یا دائی او هر روز باید فرصتی ولو محدود در اختیار کودک بگذارد و خود را با او مأنوس کند و با معاشرت و بازی و گردش کم کم در دل او نفوذ کرده و باب ملاحظه یا محبتی را به روی او بگشاید.
تجارب نشان داده اند چنین کودکان با چنین دیدارهائی آرام می گیرند و سکون پیدا می کنند حتی به خاطر محبت و ملاحظه ای که فیمابین خود و آنان احساس می کنند مراقبند دست از پا خطا نکنند و بالاخره خود را بی سرپرست و بی صاحب ندانند.