همانگونه که ذکر شد کودکان از درگیری های والدین خود شدیدا ناخشنودند. خانواده ای آن چنان را خانواده ای سرد و نامأنوس و آن را مرکز رنج و
بدبختی خود به حساب می آورند. احساس شان این است که پدران و مادران با ایجاد چنین شرایط و زمینه هائی با سعادت و امیدشان دارند بازی می کنند.
موضع کودکان موضع سردرگمی است و موضع نفاق، نمی دانند و این گیر و دار باید چه کنند؟ جانب کدام یک را بگیرند؟ از پدر حمایت کنند یا از مادر؟ ناگزیر اگر بنای موضعگیری باشد گاهی به این سو کشانده می شوند و گاهی به آن سو و این خود رفتاری نفاق آمیز است.
موضع آنها گاهی موضع یأس است. حساب می کنند عاقبت خوشی در انتظارشان نیست، هستی و امید خود را در خطر می بینند، سرور و اعتماد خود را از دست می دهند، زیرا خود را در زیربار آن له شدن بحساب می آورند، خود را ناگزیر می بینند که به همین وضع ادامه حیات دهند.
زمانی موضع آنها موضع احساس گناه است. تصورشان این است آنها هستند که زمینه را برای اختلاف و درگیری فراهم می آورند، از بداخلاقی های گذشته شرمگین اند و این شرمساری به هنگامی شدیدتر می شود که پدر و مادر گاهی گناه شان را به رخ شان بکشند.