جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گزین های واپسین (1)

زمان مطالعه: 10 دقیقه

برترین مقصد تربیت، آماده کردن انسان برای به کار آوردن توانایی هایی است که آفریدگار در طبیعت او به ودیعه نهاده است.

»پستالوزی«

بی هیچ گفت وگو، تربیت یک مقصد دارد و بس؛ و آن، پروردن طبیعت حقیقی و خدایی انسان و نمایان کردن جنبه ی ابدی و بی پایان او در زندگانی است. انسان را باید از آغاز تولد در پرتو این اصل نگریست.

»فروبل«

مایه ی کار مربی، یعنی چیزی که مربی باید آن را به شکلی آفریننده در‌آورد، طبیعت انسان، یعنی شاهکار آفرینش است. از این رو مربی باید کل هستی او را بشناسد و مراقب او باشد، همچون پرونده ی یک گیاه کم یاب که از آغاز رشد تا هنگامی که گیاه گل می دهد، مراقب آن است.

»پستالوزی«

هر گونه تربیت که فقط مکانیکی (تصنعی) باشد با خطاها و نقص هایی بسیار همراه خواهد بود، ‌ زیرا بر اصل مطمئنی استوار نیست. اگر تربیت، شکوفاندن طبیعت آدمی است تا به غایت خود دست یابد، باید نیروی قضاوت بار آورد.

»امانوئل کانت«

هر موجودی را کمالی است و کمال بعضی موجودات در فطرت با وجود مقارن افتاده است و کمال بعضی از وجود متأخر، صنف اول اجرام سماوی و مثال دوم مرکبات ارضی

»خواجه نصیرالدین طوسی«

هر چیزی ‍[از طبیعت کودک] به صورتی که از جانب قدرت آفریدگار جهان صادر می شود، خوب است.

»ژان ژاک روسو«

رواقیان گویند:

همه ی مردمان را در فطرت، بر طبیعت خیر آفرینند و به مجالست اشرار و تجربه ی شهوات و عدم تأیب به جایی رسند که در حسن و قبح امور فکر نکنند تا به تدریج طبیعت بدی در ایشان راسخ شود.

قلب آدمی از امر ربانی نشأت گرفته است و گرایش و علاقه ی او به بدی و مقتضیات شهوت، نسبت به طبع او بیگانگی دارد.

»امام محمد غزالی«

در «تربیت طبیعی«، کودک حتی اگر آن چه را هم که می خواهد به او ندهند، با حوصله و آرامش در برابر اراده ی شما تسلیم خواهد شد، زیرا آن ها فطرتاً در مقابل مشکلاتی که زاییده ی طبیعت است صبر و حوصله می کنند و فقط سوء نیت آدمیان را تحمل نمی نماید.

»ژان ژاک روسو«

دقیق ترین پاسخ کودک، در خود انگیخته ترین موقعیت و طبیعی ترین شرایط حاصل می شود.

»ژان پیاژه«

دانش به تنهایی به کسی آموزش نمی دهد. آموزش و پرورش باید ارزش های اخلاقی را نیز در برگیرد. اینک شکل جدیدی از اخلاق پا می گیرد که بشر را به زندگی هماهنگ با طبیعت تشویق می کند.

»فرانس بکت«

مدت ها معتقد بوده ام که «طبیعت» انسان تقابلی است از آن چه درون پوست است و آن چه بیرون از آن است و به طور قطع در درون ما به هم پیچیده نشده، بلکه چگونگی یکی بودن با همگنان ما و جهان ماست. نام این اعتقاد را فرضیه ی زمینه نهاده اند.

»گاردنر مورفی«

انسان برای مطالعه در موجودات و مشهودات خویش عادت بدی دارد و آن این است که دائماً اشیا را از حالت طبیعی و مرکب خود خارج ساخته و آن ها را به عناصر ساده تجزیه می نماید و این عناصر ساده را مطالعه می کند. این عادت عیب بسیار بزرگی دارد و آن این است که پیوستگی، سیال بودن و حیات درونی این عناصر را که در طبیعت آن ها جاری است و در عمل تجزیه از دست می رود، مورد ملاحظه قرار نمی دهد.

»هانری برگسن«

امپراتوری ها و ملت ها ممکن است از میان بروند ولی طبیعت انسان از بین رفتنی نیست و قوانین آن همیشگی است.

»پستالوزی«

از آن جا که انسان، باشنده ای است دریابنده و خردمند، باید به حقیقت طبیعت خود، آگاهی یابد و جنبه ی خدایی خویش را‌آشکار کرده، در زندگانی به کار بندد. از این رو تربیت همانا پرداختن به انسان است، چون موجودی که تحول او، همان دریافتن خود و آگاهی از خود است.

»فروبل«

کودک از راه پاسخ های طبیعی که به محیط و چیزهای پیرامون خود می دهد، آن ها را می شناسد. برای کودک این پاسخ یا فعالیت طبیعی همان بازی کردن است. بازی است که آگاهی به محیط را در کودک پدید می آورد. بازی کردن طبیعی ترین راه آگاهی به محیط و آگاهی به خود است، زیرا بازی آزادترین فعالیت است و همه ی هستی کودک چون یک کل، در آن جلوه گر می شود. آزادی و خودکاری و فعالیت برترین جنبه ی آدمی است، زیرا از نظر آزادی است که خداوند انسان را به صورت خود‌ آفریده است و بازی به طور لازم کودک را به جهات بزرگ تر می پیوندد.

»فروبل«

هیچ چیز را نمی توانیم تغییر دهیم مگر آن که آن را بپذیریم. محکوم کردن، آزادگی نمی آورد. فشار وارد می کند. . . اگر پزشکی

بخواهد به انسان کمک کند باید بتواند او را هم چنان که طبیعتش اقتضا می کند، بپذیرد، و این کار را وقتی می تواند با واقعیت انجام دهد که پیش از آن خود را همچنان که هست دیده و پذیرفته باشد. شاید این مطلب بسیار ساده جلوه کند ولیکن چیزهای ساده همیشه بسیار دشوارند. در زندگی طبیعی ساده بودن مستلزم هنرمندی بسیار است.

»کارل گوستاویونگ«

(به نقل از «آلن واتز«)

. . . راه فقط وقتی مشخص می شود که خود ما آن را در طبیعت خویش بیابیم و بپیماییم. هیچ دستور عمل عمومی موجود نیست که چه گونه باید آن کار را کرد.

»یونگ» (همان منبع)

هیچ گروهی از انسان ها زبان حواس را نمی فهمند. پرندگان هوا و درندگان جنگل بر حسب نوع خود آن را می فهمند. بنابراین انسان ممکن است آن چه از او خلع کرده اند و آن چه در خلق مجدد قرار است بازیابد، منعکس کند، چرا که در زبان حواس، همه ی روح ها با هم صحبت می کنند. دیگر به زبان نیازی ندارند، چرا که زبان حواس، زبان «طبیعت» است.

»جاکوب بوهم«

هر گونه اقدامی که تفکر کودک را از مسیر «طبیعی» آن منحرف سازد، پاسخ کودک را به تصنع و تظاهر تبدیل می کند.

»ژان پیاژه«

پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: «این فرزند توست. تربیتی هم چنان کن که یکی از فرزندان خویش«. ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چون بر او سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. ملک دانشمند را مؤاخذت فرمود که: «وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی«. گفت: «بر رأی خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسان است و طبایع مختلف«.

»سعدی«

به طبیعت توجه کنید و راهی را که برایتان ترسیم می کند، دنبال نمایید. طبیعت، بدون وقفه، کودکان را تمرین می دهد. بنیه ی آن ها را به وسیله ی همه گونه آزمایش، تقویت می کند. خیلی زود معنای درد و رنج را به آن ها می آموزد. . . چرا به قانون طبیعت تجاوز می کنید. آیا متوجه نیستید که به تصور اصلاح طبیعت، کار آن را منهدم می کنید و اثر کوشش هایش را از بین می برید.

»ژان ژاک روسو«

وقتی می گوییم این ملاک ها «فطری» است، یعنی از ذات انسان می جوشد و انسان موجودی است که بذر این ملاک ها در عمق وجودش کاشته شده است و وجود دارد.

»شهید مطهری«

انسان طبیعی برای خود همه چیز دارد. واحدی عددی و کل است که فقط به خودش یا به مشابهش بستگی دارد. انسان اجتماعی فقط یک واحد کسری است که به مخرج بستگی دارد و ارزش آن را باید در نسبتش با کل که همان توده ی اجتماعی است، جست و جو نمود.

»ژان ژاک روسو«

انسان به نوعی از جبلت و سرشت و طبیعت آفریده شده است که برای پذیرش دین آمادگی دارد و اگر به حال خود و به حال طبیعی رها شود، همان راه را انتخاب می کند، مگر این که عوامل خارجی و قسری او را از راهش منحرف کرده باشد.

»شهید مطهری«

کنفوسیوس در حال نگریستن به آبشار لولیانگ بود. آب از دویست پایی می ریخت؛ نهری کف آلود به طول سی میل می ساخت. آن جا مکانی بود که ماهی ها و لاک پشت ها و سوسمارها نمی توانستند

شنا کنند ولی او «کنفوسیوس» فردی را در حال شنا دید. به گمان آن که او در حال غرق شدن است و می خواهد بمیرد، شاگردی را به لب آب فرستاد تا او را بیرون بکشد. اما پس از چندین صد ذرع شنا مرد بیرون آمد و هم چنان که موهایش از پشتش آویزان بود آوازخوانان پرسه زد. کنفوسیوس قدم جلو گذاشت و از او پرسید: «من گمان کردم که تو روحی، اما حالا که به سر و بالایت چشم می اندازم می بینم تو انسانی. می توانم از تو بپرسم که آیا شیوه ی خاصی برای گذشتن از آب داری؟«. او گفت: «نه، شیوه ی خاصی ندارم. من زندگی ام را در محیطی آشنا آغاز کردم. در آن چه با طبیعتم سازگار بود پرورده شدم و با اعتماد به سرنوشت به بلوغ رسیدم. با ریزش و سرریز آب به گرداب داخل شدم و از شیوه ای که آب داشت پیروی کردم، نه آن که مسیر خود را به آن تحمیل کنم؛ چنین است که گذشتن از آب را می دانم«. کنفوسیوس گفت: «منظورت از این که زندگی ام را در محیطی آشنا آغاز کردم، در آن چه با طبیعتم سازگار بود پرورده شدم و با اعتماد به سرنوشت به بلوغ رسیدم، چیست؟«. او پاسخ داد: «من که روی زمین زاده شده ام روی زمین در امانم. این با طبیعتم سازگار است. این کار را بی آن که بدانم چگونه، انجام می دهم. این اعتماد به سرنوشت است.

»کتاب لیه – تسه«

[خطاب به انسان خارج شده از طبیعت خویش:]

دیگر احساس انسان بودن نمی کنی

ناگهان به مقام شیء نزول کرده ای

شیء زنده و لیکن نه دیگر شخص. . .

چون به رفتن میهمانی لباس در برکرده ای

و از پلکان پایین می روی و همه چیز گرد تو

ترتیب یافته تا تو را در نقشی که برگزیده ای پشتیبانی کند

آن گاه چون گاهی به پله ی آخر می رسی

یک پله ی دیگر مانده است که پای تو انتظار نداشته

و با تکان به پایین می جهی

درست یک لحظه تجربه می کنی شیء بودن را

در پناه لطف پلکان بدکار

»نقل از میهمانی کوکتیل«

فلاسفه ای که درباره ی سرنوشت انسان و هدف حیات به تفحص و بحث پرداخته، متوجه نشده اند که طبیعت، خود، جواب این معما را به طور صریح و روشن در دسترس ما قرار داده است.

»هانری برگسون«

در علوم حکمت مقرر است که مبادی اصناف حرکات که مقتضی توجه باشند به انواع کمالات، یکی از دو چیز بود: طبیعت یا

صناعت. اما طبیعت مانند مبدأ تحریک نطفه در مراتب تغییرات مترتب و استحالات متنوع تا آن گاه که به کمال حیوانی برسد و اما صناعت مانند مبدأ تحریک چوب به وسائط ادوات و آلات تا آن گاه که به کمال تختی برسد. و طبیعت بر صناعت مقدم است، همه در وجود و هم در رتبت. چه صدور او از حکمت آگهی محض است و صدور صناعت از محاولات و ارادات انسانی به استمداد و اشتراک امور طبیعی پس، طبیعت به منزله ی معلم و استاد است و صناعت، متعلم و تلمیذ و چون کمال هر چیزی در تشبه آن چیز بود به مبدأ خویش پس کمال صناعت در تشبه او بود به طبیعت و تشبه او به طبیعت چنان باشد که در تقدیم و تأخیر اسباب و وضع هر چیزی به جای خویش و تدریج و تربیت نگاه داشتن به طبیعت اقتدا کند تا کمالی که قدرت الهی طبیعت را به طریق تسخیر متوجه آن گردانیده است از صناعت بر وجه تدبیر حاصل آید.

»خواجه نصیرالدین طوسی«

زراره از امام باقر (ع) می پرسد: کلمه ی «حنفاء لله» یعنی چه؟ ما الحنیفه؟ امام می فرماید: حنیفیت یعنی فطرت. باز ارجاع کرده اند به یک امر تکوینی و طبیعی.

»شهید مطهری«

»فرق است بین پروراندن و بار آوردن، بار آوردن مفهومی است که برای پدید آوردن دگرگونی های معینی که دیگری با دیگران آن را مطمح نظر دارند، تلقی می گردد. یعنی در‌ بارآوردن، طبیعت درونی یا اساساً در نظر گرفته نمی شود و یا فرع بر خواسته ها و اهداف برونی است و اما در پروراندن، اصل و بنیاد مایه های تربیت و جهت گیری های آن از درون نشأت می گیرد و مربی همچون پرورش دهنده ی گل و گیاه آن را مراقبت می کند تا از گزند آسیب های احتمالی بر حذر ماند تا به طبیعت خویش رشد یابد. از این جاست که چه بسا میان طبیعت از یک سو و هدف های از پیش تعیین شده ی بزرگ سال از سوی دیگر، ناسازگاری هایی نمایان می شود و کار آموزش و پرورش به صورت ستیزه ی دائمی با طبیعت درونی کودک در می آید.

پس، پروراندن فراهم آوردن زمینه برای نمایان شدن توانایی ها می باشد که بر اساس فعالیت آزاد پرورش یابند شکل می گیرند، اما بارآوردن شکل دادن طبیعت کودک بر اساس قالب ها و هدف های ساختگی و تصنعی از بیرون است که غالباً به شکل فرمان دادن، تحمیل کردن، عادت دادن، شرطی کردن و در نتیجه با محدود کردن فعالیت آزاد طبیعی همراه است و روش آن بیش از هر چیز تلقین و تکرار و نیز واداشتن و بازداشتن است؛ آن هم بدون میل و اراده و آگاهی پرورش یابنده.

در ذات و طبیعت هر موجودی غایتی نهفته است که با او آفریده شده است، ولی این مقصود به خودی خود واقعیت نمی یابد. این کار بسته به کوشش و تربیت است. بدین سان کار تربیت گشودن این طومار پیچیده و عیان کردن آن معنای درونی و به کار آوردن توانایی های نهفته است.(1)

معرفت فطری، اساس معرفت آدمی است. تصدیق حق و حسن، اولین دلیل وجود معرفت فطری است و اساس حرکت عقلی و قوت داوری و امکان نظر و حکم مکتبی می باشد.

زمینه های مساعد تربیت کودک را عوامل طبیعی زیر فراهم می آورد.

1. خودشکوفایی فطری

2. کنجکاوی درون زا

3. رغبت های آزاد و سیال

4. حسن جمال دوستی و خیرجویی

5. حس خداپرستی و عشق به ابدیت خواهی

کودکان مانند نهال هایی هستند که طبیعت، نیروی حیاتی رشد

و کمال را در درون آن ها به ودیعه نهاده است و این نیروها به طور طبیعی با پیمودن مراحل طبیعی جلوه گر می شوند. از این رو نقش تربیت باید واگذارنده (Permissive) باشد و نه بازدارنده (Inhibitor(، یعنی به نیروهای نهفته در کودک، اجازه ی شکفتن بدهد و این شکفتن یعنی به کار آمدن یا واقعیت یافتن، به وسیله ی فعالیت خود کودک صورت می گیرد و کار مربی، تنها راهنمایی و هدایت است. برای رسیدن به خود آگاهی حقیقی، هدایت نقشی مهم دارد، زیرا بدون آن خواندن رمز طبیعت بسی دشوار خواهد بود.

درون دادهای طبیعی مجموعه ای است دارای اصالت فطری و دارای وحدت معنایی که پایه ی کار شناخت، هدایت و تربیت آدمی قرار می گیرد.

در تربیت طبیعی هرگز تزلزل، انفعال، بی هویتی، بی ثباتی، تعارض و تشتت راه ندارد.

درس هایی که از نگاه بر طبیعت می توان گفت، پایه های اصلی درس خداشناسی و خداپرستی است. تماشای زیبای طبیعت، با نگاهی طبیعی و فطری، با اندیشه ای ناب و زلال و دست نخورده.

هر آن چه در طبیعت روی می دهد همراه با نظم وجودی است

که از اصول زیر پیروی می کند:

1. طبیعت، هر کاری را در زمانی مناسب انجام می دهد.

2. در طبیعت نخست ماده است و سپس صورت، چنان که نخست تخم و یا جنین است که بی شکل و به سان ماده است و پس از آن موجودی با شکل معین ظاهر می شود.

3. طبیعت راه خود را گام به گام می پیماید، همچون رودخانه ای که در حرکت تدریجی اش بستر خود را خود می گستراند.

4. تحول طبیعی همواره از درون صورت می گیرد.

5. طبیعت در پدید‌ آوردن چیزها، از حالت کلی و بی تعیین آغاز کرده و به سوی حالت متعین و جزئی می رود.

6. نطفه ی دانش و فضیلت و پارسایی در طبیعت آدمی است ولی تنها رویاندن آن کار تربیت است.

»تربیت کردن» و «تربیت شدن» اساساً دو چیز متفاوت و دو عمل مغایر هستند:

در اولی، تربیت «کسب» می شود و در دومی، تربیت «کشف» می شود.

در اولی، متربی «منفعل» است و در دومی، متربی «فعال» است.

در اولی، متربی «تقلید» می کند و در دومی، متربی «خلق» می کند.

در اولی، متربی تربیت را به عاریت می گیرد و در دومی، تربیت را از طبیعت خویش می آفریند.

در اولی، اطاعت منفور و در دومی اطاعت مطبوع حاصل می شود.

در اولی، تربیت مسدود و در دومی، تربیت مفتوح است.

در اولی، تربیت بیرونی و در دومی، تربیت درونی است.

بازگشت به تربیت طبیعی و به عبارتی بازگشت به خویشتن خویش، کنشی ضروری است تا آدمی بتواند به قوانین طبیعی حیات دست یابد و سرچشمه ی سادگی، خلوص، پاکی، یک رنگی، اصالت و خوبی را در آن ها بیابد.

زیبایی معصومیت کودکی آن گونه که طبیعت کودک می نمایاند، تحسین برانگیز است، زیرا در این ایام، جاودانگی، صداقت و صمیمیت در طبیعت رفتار، نگاه و احساس او موج می زند.

آدمی تنها در شرایط طبیعی می تواند مجذوب طبیعتِ

خوبی ها و طبیعت نمودهای هستی شود تا به مدد این طبایع به شکوفایی غنای طبیعی خویش بیفزاید.«(2)


1) به نقل از کتاب «تربیت چه چیز نیست؟» تألیف نگارنده، انتشارات تربیت، 1378.

2) کریمی، عبدالعظیم، مجموعه مقالات.