»کرکیگارد«، فیلسوف اگزیستانسیالیست، که در دو اثر مهم خود با عنوان «پاره های فلسفی» و «پی نوشت های غیر علمی«، بنیادهای فلسفی و سازه های علمی را در نقدی مناقشه آمیز به چالشی جنجال برانگیز فراخوانده است، تعبیر ظریف و در عین حال گزنده ای در تمایزگذاری میان «مسیحی بودن» و «مسیحی شدن» دارد که می تواند مخاطبان این اثر را در شناخت افتراقی «تربیت طبیعی» و «تربیت عاریه ای» و یا «تربیت کردن» و «تربیت شدن» یاری کند. او می گوید: مسیحی بودن «مقام» است و مسیحی شدن «حال«. در «مسیحی بودن«، دین داری آدمی صرفاً در گرو غسل تعمید و حفظ ظواهر شریعت و تن دادن صوری و انضباطی به آیین های شکلی مسیحیت بدون ایمان قلبی و تجربه ی وجودی است، اما در «مسیحی شدن» افزون بر فرم و ظاهر می توان به لذت ایمان باطنی و حلاوت تجربه ی قدسی از «دین داری» نیز دست یافت؛ همین معنا را می توان در قلمرو «تربیت طبیعی» و تفاوت آن با «تربیت عاریه ای» تعمیم داد.
تربیت طبیعی به این معنا یک «فرایند درونی، خودانگیخته، تجربی، فاعلی و اکتشافی است، حال آن که تربیت عاریه ای یک
فراورده ی بیرونی، دگرانگیخته و اکتسابی است. در تربیت طبیعی «جان آگاهی» جانشین «خودآگاهی» می شود و «جان بینی» به جای «جهان بینی» می نشیند.
چون که بر جان رفت جان دیگر شود
جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
مراد از «تربیت طبیعی«، شکوفایی «تمامیت خود» در «ذات خود» از «درون خود» و برای خداگونه شدن «خود» است. این راهی است که نقشه ی آن در درون مایه های فطرت به زیباترین و طبیعی ترین شکل آن وجود دارد، و بنا نیست که از بیرون دریافت شود؛ عوامل بیرونی صرفاً زمینه ساز، مهیا کننده و تسهیل کننده هستند.
در تربیت طبیعی، طبیعت پاک کودک با طبیعی ترین روش ها و در طبیعی ترین موقعیت ها به شکوفایی و فعلیت می رسد. در این جا مربی تربیتی صرفاً در حد بیدارکننده ی شرایط رشد است. او نمی تواند و نباید حقیقت را به متربی منتقل کند؛ او فقط می تواند محرک ها و عواملی را فراهم کند که متربی به بیداری دست یابد، و کیست که نداند وظیفه ی مربی در این روش بسیار دشوارتر، پیچیده تر و حساس تر از روش های مستقیم است. در این روی کرد، دانش، جهل است و حجاب، اما «شناخت» نور است و اشراق. اگر وظیفه ی مربی انتقال دانش و اعطای حقیقت به مخاطب بود، این کار، بسیار ساده بود. اما حقیقت قابل انتقال نیست، بلکه قابل اکتشاف است و راه ها و
وسیله های نامرئی، غیر مستقیم و بعضاً غیر کلامی را می طلبد تا مخاطب با تمایل قلبی به آن دست یابد.
اما در «تربیت عاریه ای» و یا در «تربیت تصنعی» که با نگاه صنعتی به کودک او را از رفتار طبیعی، منش فطری و شناخت درونی محروم می کنند، بیش از آن که در دایره ی «وجود خویش» خود را تجربه کند، در مدار خواسته و سلیقه ی دیگری نقش می گیرد. او یاد می گیرد که چگونه اقتباس و تقلید کند و از هر گونه ابتکار، اعتماد، هویت، استقلال و تمایز یافتگی خودداری ورزد.
به تعبیر عارف بزرگ معاصر هندی، «آچاریا«: «در این گونه نظام های آموزشی و تربیتی، کودک باید خودجوشی و مهرورزی را فراموش کند. او باید برای بقای خویش، احساسات خود را بکشد؛ هر کودکی چنین است: کم یا زیاد؛ تفاوت تنها در شدت آن است. هر کودکی باید برای بقای خود، حیله گری بیاموزد، و حقه ی اصلی این است: «هرگز خودجوش نباش، رسمی باش. هرگز طبیعی نباش، زیرا طبیعی بودن تو، تنبیه و تحقیر حتمی در پی دارد و رسمی بودنت پاداش و تحسین«.
والدین، روشی بسیار ظریف را اعمال می کنند: اگر کودک حقیقت را بگوید، در او ترس ایجاد می کنند. هیچ کس نمی خواهد که کودک حقیقت را بگوید و کودک هنوز قادر به دروغ گویی نیست، ولی باید این را بیاموزد.
کودکان تماشاگران دقیقی هستند: نظاره گرهایی که آن چه را در اطراف رخ می دهد، تماشا می کنند. البته حس هایشان بسیار شفاف و ناآلوده است. آنان حقیقت را فوراً می بینند.
تو نمی توانی کودک را گول بزنی. او فوراً خواهد فهمید. فهم او شهودی است. او آن قدر معصوم است که برایش غیر ممکن است رسمی رفتار کند.
ولی برای بقا، او باید رسمی باشد. کودک بسیار ضعیف و بی پناه است و تمام تمدن انسان هم به سبب همین «ضعیف بودن کودک انسان» شکل گرفته است«.(1)
اما در تربیت طبیعی، قدرت تربیت در ضعف آن و عظمت دانستن در آگاهی بر ندانستن و فربهی معرفت از لاغری دانش است و حتی غنای اشباع در فراوانی اشتهاست. در این دیدگاه، هدف تربیت در خود آن است و «هدف بیرونی» وجود ندارد. هیچ گونه هدف گذاری خارج از وجود متربی صورت نمی گیرد، زیرا اگر تربیت به راستی طبیعی و فطری باشد، هدف آن در ذات آن است. مانند فعالیت بازی در کودک که هدف آن در خود آن است. اما ممکن است این نگرانی ایجاد شود که پس هدف از تربیت چیست؟ آیا می توان در زندگی بدون هدف بود؟ اگر در تربیت هدف نباشد حاصلی جز هرج و برج، ناپیروی، سرگشتگی، بحران روحی و روانی، از هم
پاشیدگی شخصیت و. . . نخواهد داشت.
اما برای رفع این گونه نگرانی ها باید به ژرفنا، گستره و دورنمای تربیت طبیعی- که همان تربیت فطری است بازگشت، زیرا هدف تربیت طبیعی معطوف به «درون» است و نه بیرون. هدف در این روی کرد، در فرایند رشد و تحول کشف می شود و نیازی به هدف گذاری های تصنعی و قراردادی نیست!
به قول «اوشو» در کتاب «راز«: «اگر هدفی بود، هستی بسیار زشتی می داشتید!» و آن وقت این پرسش پا برجا می ماند. اگر بگویی «الف» هدف است، پرسشی برمی خیزد که «هدف الف چیست؟» و آن گاه این را پایانی نیست. ابداً هدفی در کار نیست. برای همین است که زندگی این قدر زیباست.
شخصی از «پابلوپیکاسو» پرسید: «هدف نقاشی های شما چیست؟» و او پاسخ داد: «چرا به باغ نمی روید و از گل سرخ نمی پرسید هدف تو چیست؟؛ چرا نزدیک پرنده نمی روید و نمی پرسید «هدف تو چیست؟» چرا از ماه و خورشید نمی پرسید؟ چرا مزاحم من می شوید؟ اگر گل سرخ بتواند بدون هیچ هدفی شکوفا شود، چرا من نتوانم یک تابلو بکشم؟ من از نقاشی کردن لذت می برم؛ همین«.(2)
پس، تربیت طبیعی همان شکوفایی فطرت الهی انسان است،
اگر این فرایند (راه) اتفاق بیفتد، خود به خود به هدف ذاتی دست یافته ایم. به عبارتی دیگر، هدف تربیت طبیعی، یک «راه» است و نه یک «مقصد«؛ یک «فرایند» است و نه یک «فرآورده«؛ نوعی پرده برداری از آن چیزی است که «هست» و نه آن چیزی که باید باشد و یا ایجاد شود؛ یک کشف است و نه اختراع، یک بینایی و روشنایی درون است و نه تابیدن نور از بیرون به آن.
باری، آن چه در این اثر به آن پرداخته شده است، پرده برداری از آن بخش از وجود آدمی است که در پرده ی غفلت قرار گرفته است و تصور می شود که باید چیزی از بیرون بر او افزوده شود تا دیده شود، حال آن که اگر به فطرت خود بازگردیم و درون مایه های الهی خویش را که از جنس «روح خداوند«(3) است دریابیم، همین کشف و شهود و همین راه ورود، خود مقصد غایی و هدف ذاتی آن است، چرا که تربیت طبیعی یک «سفر درونی» است، اما تربیت عاریه ای یک «سفر بیرونی» است. تربیت دینی نیز ترجمان تربیت فطری و طبیعی است و مذهب نیز یعنی رفتن به درون و کشف آن چه در وجود ما «هست» و نه آن که به وجودمان چیزی اضافه کنیم و یا منتقل نماییم. تنها کافی است که «یادآور» شویم. یادآوری یا به تعبیر قرآن کریم، «ذکر» یگانه راه کشف آن چیزی است که داشته ایم و داریم. به همین سبب است که رسالت اصلی انبیای الهی نیز بهره گیری از
رهیافت «ذکر» برای بیداری فطرت انسان ها بوده است و به این طریق انسان ها را به «تجدید میثاق» و «باز پدیدآوری» «حجت درونی» شان دعوت می کردند.
امید است که این کتاب بهانه ای برای بازگشایی «دل» ها و رهیافتی برای باز تولید بینش های شهودی درراه یابی به «بهشت فطرت» باشد.
عبدالعظیم کریمی
تابستان 81
1) به نقل از کتاب «آه، این«، ترجمه ی محسن خاتمی؛ ص 90.
2) اوشو؛ راز؛ ص 43.
3) اشاره به آیه ی «نفخت فیه من روحی«.