در مقابل این اندیشهی حاکم بر تعلیم و تربیت جدید، میتوان «انسانسازی» را که مهمترین و والاترین هدف تعلیم و تربیت است،
قرار داد. اما ساختن انسان در یک تأثیرگذاری از بیرون نیست بلکه مفهوم انسانسازی، «هدایت درونی رشد و تحول دینامیکی است که خود انسان از طریق آن در تلاش است که یک انسان شود«. بنابراین انسان یک مفعول صِرف تعلیم و تربیت نیست بلکه در وهلهی اول فاعل آن است. به عبارت دیگر، «واسطهی اصلی، عامل دینامیک اولیه و یا نخستین نیروی محرکه در تعلیم و تربیت «اصل حیات درونیِ» آن کسی است که تربیت میشود. معلم یا مربی صرفاً به عنوان عامل دینامیکی فرعی و یا به عنوان میانجیِ خدمتگزار عمل میکند. از این لحاظ عمل یک مربی تربیتی درست مانند عمل یک پزشک است: پزشک، بیمار را از طریق مورد حمایت قراردادن ذات و ارادهی فطری او برای سلامتی، شفا میدهد. مربی تربیتی نیز با حمایت میل فطری، که در انسان برای تحقق جوهر و هستی انسانی نهفته است، مؤثر واقع میشود. به همین دلیل «ماریتن» هر نوع تعلیم و تربیت مبتنی بر تنبیه را رد میکند، زیرا به میل فطری تربیتی نوجوانان کمکی نمیکند. البته «ماریتن» در این جا نسبت به خطرات ناشی از تربیت مبتنی بر آزادیِ بیقید و شرط کودک و حاکمیت مطلق او نیز هشدار میدهد. بنابراین، تأکید بر «تعلیم و تربیت مترقی«)-) و فاعلی، به جای تعلیم و تربیت انفعالی و اقتداری یک اصل مهم در فرایند شکوفایی استعدادهای همهجانبهی انسان است؛ البته به شرطی که این تعلیم و تربیت مترقی بپذیرد که در تعلیم و تربیت نه فقط میل به
رشد و شکوفایی و تحقق خود، که هنر معلم نیز مؤثر است. شکوفایی و تحقق خود دو معنای «شکوفایی فردیت» و «شکوفایی شخصیت» را در بر میگیرد. ولی مسئلهی اصلی، تربیت انسان است زیرا انسان هم فرد است و هم شخص، اما قبل از هر چیز، این «شخص» است که باید شکوفا شود. البته کسانی که تربیت را آزاد ساختن فردیت «من» تلقی میکنند، «مربیانی هستند که به این خطا دچار میشوند و تصور میکنند که آنها با این کار برای انسان، آزادیِ رشد و استقلال، که انسان در جست و جوی آن است، به ارمغان میآورند، در حالی که آنها در همان حال ارزش هر انضباط و ریاضت و نیز ضرورت تلاش برای تکامل شخص را نفی میکنند. نتیجه این میشود که انسان به جای این که خود را محقق کند، خود را تجزیه و پراکنده میسازد«. (-)
با اشاره به دیدگاههای جدید در تعلیم و تربیت از زمان «پستالوتسی«، «روسو» و «کانت«، دستاورد واقعی تربیت را میتوان نوعی «کشف مجدد» این حقیقت بنیادین تلقی کرد که واسطهی اصلی و نخستین عامل دینامیکی در تعلیم و تربیت، هنر معلم نیست بلکه اصل فعالیت درونی، یعنی دینامیک درونی فطرت و ذهن است. منظور از به کار بردن عبارت «کشف مجدد» در این جا یادآوری این نکته است که نخستین کاشف این محرک اساسی در تعلیم و تربیت، «افلاطون» بوده است، زیرا طبق نظر «افلاطون» اساس همهی
یادگیریها چیزی جز «تجدید خاطره» نیست، بدین معنا که این عملِ تجدید خاطره در ذهن یادگیرنده به وقع میپیوندد و از آنجا به جنبش و حرکت در میآید و نه از سوی معلم و از خارج.