جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تربیت علم‌زده

زمان مطالعه: 2 دقیقه

دومین آسیب تربیت جدید، تعارض و یا ناموزونی بین مبانی علمی و مبانی فلسفی و دینی آن است. هدف تربیت باید «انسان شدن انسان باشد«)-((1) و یا به تعبیری جدیدتر، «تحقق انسان» و خودشکوفایی تمامیت استعدادهای او باشد، حال آن‌که جهت‌گیری تعلیم و تربیت کنونی بر مدار سلیقه و مُدگرایی زمانه و یا گزینش‌های پاره پاره از وجود انسان می‌چرخد!

»این که تفکر و نگرش علمیِ محض نسبت به انسان می‌تواند اطلاعات ارزشمند و همواره جدیدی درباره‌ی وسایل و ابزارهای تعلیم و تربیت در اختیار ما قرار دهد، از واضحات است، ولی این علم قادر نیست مبانی نخستین و جهت‌گیری‌های بنیادین تعلیم و تربیت را به ما ارائه نماید، زیرا تعلیم و تربیت ضرورتاً ابتدا باید بداند که انسان

چیست و طبیعت انسان کدام است و جایگاه ارزشی او ذاتاً مشروط به چه چیزی می‌باشد. تفکر علمی محض همه‌ی این چیزها را نمی‌شناسد، زیرا او اصلاً یک وجود این چنینی را نمی‌شناسد، بلکه او از وجود انسانی فقط آن‌چه را در حیطه‌ی حسیات و مشاهداتِ قابل اندازه‌گیری به دست می‌آید، می‌شناسد. در این جاست که کارکرد دین و فلسفه در کنار کارکرد علم و دانش مشخص می‌شود. علم به توصیف این که انسان چه هست و دین به توصیف و تجویز آن‌که انسان چه باید باشد، می‌پردازد.

انسان باید از منظری فلسفی و دینی مورد ملاحظه قرار گیرد. «اگر هدف تعلیم و تربیت این است که به کودک کمک کند واو را به تکامل انسانی وی برساند، بنابراین تعلیم و تربیت نمی‌تواند از مسائل و مشکلات فلسفه بگریزد، زیرا تعلیم و تربیت ذاتاً خود به یک فلسفه‌ی انسان نیاز دارد«. (-) البته این تفکر فلسفی درباره‌ی انسان می‌بایست اساسی هستی ‌شناسانه داشته باشد. اما تعلیم و تربیت کنونی خود را در چارچوب علوم آزمایشگاهی و روش‌های ماشینی محصور و محدود کرده است. این محدودیت، باعث شده است که موضوع تربیت، یعنی انسان، در حد یک واقعیت جامد و نه سیال، تنزل یابد.


1) هرجا علامت (-) دیده می‌شود مطلبی است که به نقل از ژاک ماریتن، فیلسوف بزرگ تعلیم و تربیت در مقاله‌ی مذکور آمده است.