جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

»امنیت‌دهی«، مانع «امنیت‌ورزی» است.

زمان مطالعه: 22 دقیقه

)آسیب‌شناسی امنیت گُل‌خانه‌ای)

آن کس که از ناامنی نمی‌هراسد شایسته‌ی دست‌یابی به امنیت است. «تولستوی»

آسیب‌شاسی امنیت روانی در قلمرو تعلیم و تربیتِ آسیب‌زا و بازکاوی روش‌ها و راه‌بردهای امنیت‌بخشی به کودکان، زمانی موضوعیت می‌یابد که آثار وارونه و نقیض‌نمای آن را در قالب الگوها و روش‌های تأمین امنیت بیرونی، یعنی امنیت‌دهی کاذب و ناپایدار، دریابیم.

»امنیت‌ورزی» مبتنی بر «رهیافتِ درونی«، معطوف به «بازتولیدِ» سازوکارهایی است که فرد را در مقابله با ناامنی‌ها، نه حذف ناامنی‌ها، توانمند می‌سازد، نسبتِ میان پدیده‌های امنیت‌زدا با توانمندی احساس ایمنی به گونه‌ای است که هر قدر محیط ناامن‌تر و محرک‌های آن خطرزایی بیشتری داشته باشد (در صورت تناسب آن با ظرفیت و تحمل فرد(، سازوکارهای امنیت‌ورزی و ایمن‌یابی از

درون بیشتر و غنی‌تر می‌شود. همچون سیستم دفاعی ارگانیسمی که هر قدر تنوع میکروب‌ها و آلودگی‌های محیط بیشتر باشد، ارگانیسم را برای تقویت دفاعی به تحریک زیستی-عصبی و شیمیاییِ بیشتر بر می‌انگیزاند و آن را از مصونیت زیادتری برخوردار می‌گرداند. اما اگر ارگانیسم از ترس بیمار شدن، هیچ‌گونه واکنش دفاعی نشان ندهد، سیستم دفاعی آن روز به روز ضعیف‌تر و سست‌تر می‌شود. در واقع، قرنطینه کردن دائمی ارگانیسم، مانع به راه افتادن سازوکارهای ایمن‌یابی و مصونیت‌بخشی آن می‌شود.

بنابراین، باید بین «ناامنی» و «ایمنی» نسبت شایسته و بهینه‌ای برقرار شود تا با درآمیزی این دو «فرایند متضاد» بر اساس «نظریه‌ی انقطابیِ(1)» «اریک اریکسون«، به یک نتیجه یا سنتز مثبت و سازنده‌ای رسید. در واقع اگر محیط کودک کاملاً ایمن و دور از هرگونه ناکامی و کمبود باشد، وی از نظر قدرت سازگاری و کسب مهارت‌های زیستن دچار مشکل جدی خواهد شد. از سوی دیگر، چنان‌چه محیط کودک همواره در تب و تاب مشکلات و تراکم ناکامی‌ها و ناامنی‌های روانی، عاطفی و اجتماعی باشد، بهداشت روانی او به خطر می‌افتد. پس باید نسبتِ شایسته‌ای بین این دو قطب متضاد

برقرار شود تا سنتز و محصول یگانه‌ی آن به اقتدار و مصونیت کودک بینجامد؛ هم‌چنان که در نظریه‌ی «اریکسون» چرخه‌ی تحول روانی-اجتماعی همیشه و همه جا و در تمامی مراحل متضمن مواجهه با بحران‌های هر مرحله از رشد می‌باشد. او معتقد است که صعود از مرحله‌ی A به مرحله‌ی B، بدون گذار از بحران‌ ناشی از دو قطب متضاد و حل تعارض بین دو منبع مثبت و منفی امکان‌پذیر نخواهد بود. به همین روال می‌توان گفت لازمه‌ی مصونیت‌بخشی و امنیت‌یابی درونی عبور از ناامنی‌ها و مواجهه‌ی سازنده با آن‌هاست. اما در تربیت حمایتی و گُل‌خانه‌ای، «ممنوعیت» جای خود را به «مصونیت«، «امنیت‌تزریقی» جای خود را به «امنیت واکسینه‌شده» و «اجتناب از خطر» جای خود را به «استقبال از خطر» داده است. تا دیروز تعریف رایج و حاکم از «امنیت روانی» معطوف به حذف ناامنی‌های محیطی بود، اما امروزه معنا کردن ناامنی‌ها و تبدیل آن به تجربه‌های سازنده و مهارت‌های مقابله با آن‌ها، رهیافت نوینی برای برون‌رفت از این بحران‌های خطرناک است. تا دیروز کودک ایمن کسی بود که محیط او از هر گونه ناامنی و خطر تهی بود اما امروزه ایمن کسی است که بتواند در برابر ناامنی‌ها مهارت امنیت‌یابی داشته باشد. با این نوع قرائت از امنیت و ناامنی است که باید در بنیادهای نظری و عملیِ تعلیم و تربیت تجدید نظر کرد.

وظیفه‌ی والدین تنها حفظ و حمایت کودک برای حذف و

نابودی خطرها و مشکلات نیست، بلکه وظیفه‌ی آن‌ها ایجاد توانمندی در کودک است تا او بتواند در برابر ناامنی‌ها احساس ایمنی کند. اگر چنین مهارتی در او ایجاد گردید، وی از «امنیت انگلی» به «امنیت خودبنیاد» و «مصون‌یافته» دست پیدا کرده است!

آن‌چه ما را ناامن می‌کند، نا اشیا وحوادث و پدیده‌های اطراف، بلکه نوع بینش و اندیشه‌ی ناامنی و نگرش منفی ماست که توان کافی را برای معنادار کردن حوادث زندگی ندارد؛ و در نتیجه وجود ما نسبت به این پدیده‌ها ناامن می‌شود.

از نظر روان‌شناسیِ تحلیلی، امنیت روانی از آنِ کسی است که روان او روان‌تر از آن است که در برابر موانع بیرونی خم شود، و سازوکارهای دفاعی او محکم‌تر و غنی‌تر از آن است که در برابر ناملایمات روزگار شکننده گردد.

مادام که خود را از بسته‌ها و وابستگی‌های ناپایدارِ بیرون آزاد نکرده‌ایم و مادام که از چتر سنگین تعلقات زودگذر خود را رها نکرده‌ایم، طعم امنیت واقعی را نخواهیم چشید، زیرا آزادی نسبت آشکار ومعناداری با امنیت دارد. در واقع، انسان تا آزاد نشود، شهامت هویت‌طلبی و اعتماد به نفس را به خود نمی‌بیند.

حسِ امنیت، با حسِ «هویت» و حسِ «اعتماد به نفس» درآمیخته و به هم بافته است. آن‌کس که در امنیت خویش متزلزل است، بیش از همه در هویت خود سرگردان است و هویت بدون

امنیت نیز پایدار و قوام‌یافته نیست. برای یک زندگی آرام باید ترس از ناآرامی را کنار گذاشت و برای خلق یک احساسِ آسوده باید از آن‌چه میرنده و نگران‌کننده است، آزاد شد.

وقتی لایه‌های بیرونی امنیتِ «کاذب«، امنیت «تصنعی» و امنیت «دگرساخته» را کنار می‌زنیم، با کانون دیگری از امنیت‌خواهی و آرامش طلبی مواجه می‌شویم که باید در رویارویی با این لایه‌ی عمقی، نوع دیگری از «سازواری» را انتخاب کنیم. امنیت‌طلبی «از درون«، از بنیاد با امنیت‌خواهی «از بیرون» متفاوت می‌شود. بنابراین، پیش از آن‌که در پی استقرار و استحکام منابع بیرونی امنیت باشیم، باید به دنبال معناکردن ناامنی‌ باشیم. احساس امنیت زمانی آسیب‌پذیر و لرزان می‌شود که اهرم‌ها و پایه‌های کانون امنیت را در امکانات و منابع عارضی که برخاسته از فراورده‌های محیطی، نه فرایندهای ایمانی است، مستقر سازیم.

بازیابیِ امنیتِ مبتنی بر «اقتدار درونی«، نه قدرت بیرونی و ابزاری، متضمن بازگشت به ریشه‌ها و هسته‌های بنیادین خویشتن است؛ بازگشت به درون‌مایه‌های فطری که سرچشمه‌ی همه‌ی فضایل اخلاقی و عزت و اقتدار آدمی است.

آن‌کس به اقتدار و استحکام بنیادین امنیت روانی دست می‌یابد که «خویشتن‌بانی» و «خویشتن‌گستری» را در قالب «شکیبایی جمیلِ«، جای‌گزین «خودباختگی» و تنگ‌نظری کرده و «امنیت‌ورزی

خودبنیاد» را جای‌گزین «امنیت دیگربنیاد«، وابسته و انگلی نموده باشد.

بدین‌سان، دو مفهوم متفاوت و حتی متناقض در مورد امنیت و آرامش وجود دارد. اول: امنیتی که معطوف به منافع «خودخواهانه» و به دور از مسئولیت‌ها و دل‌نگرانی‌های جمعی و اجتماعی باشد و دوم: امنیت و آرامشی که معطوف به منافع «خیرخواهانه» و حساسیت و تعهد نسبت به سرنوشت دیگران باشد.

انسان، زمانی احساس امنیت می‌کند که دیگران را نیز در امنیت و آرامش ببیند و شاید بتوان گفت عمیق‌ترین احساس تنهایی برای انسان زمانی رخ می‌دهد که هدف اصلی او در زندگی، رسیدن به امنیت فردی بدون احساس مسئولیت نسبت به همنوعان خود باشد.

اما به راستی امنیت باطنی چیست؟ چه کسی احساس آرامش واقعی و امنیت درونی می‌کند؟ آن‌کس که از درون ناامن است، کدام عامل محیطی و بیرونی می‌تواند او را آرامش بخشد؟ و چرا آن‌کس که در قصرهای باشکوه و ایمن به سر می‌برد، از درون خود را برآشفته و مضطرب و ناامن احساس می‌کند؟ پاسخ این پرسش در رهیافت ایمان قلبی که همان امنیت پایدار و جاودانه است، نهفته می‌باشد. «لوتر» گفته بود:

ایمان، آمادگی برای ورودی مطمئن و بی‌پروا به تاریکی آینده است(2)

و به نظر می‌رسد شالوده‌ی امنیت درونی، ایمان واقعی و وجودی است.

شاید واژه‌ی «ایمان«، تعریفی دیگر از امنیت و ترجمانی دگرسان از آن‌چه در آموزه‌های رایج درباره‌ی آن مطرح شده است، باشد و شاید بتوان گفت کسی می‌تواند احساس ایمنی کند که توانایی کشف امنیت درونی در مقابله با ناامنی‌های بیرونی را داشته باشد؛ یعنی امنیت بیرونی را رها کند و امنیت درونی را با ایمان قلبی کشف نماید؛ این نوع امنیت پدیده‌ای درون‌زا و از جنس ایمان الهی است؛ همان‌گونه که «رودولف بولتمان» می‌گوید:

ایمان، رهاکردن امنیت خصوصی آدمی و کسب آمادگی اوست تا فقط در جهانِ ماورای نادیدنی و در وجود خدا امنیت یابد. این امر بدان معناست که ایمان، همان امنیت است، در جایی که امنیتی وجود ندارد.(3)

این معنا را می‌توان در عباراتی کوتاه‌تر و مفهومی عمیق‌تر پیدا کرد؛ آن‌جا که حضرت علی (علیه السلام) می‌فرماید:

الایمان امان(4) ایمان، امان و امنیت است.

من خاف امن(5) کسی که بترسد، ایمنی یابد.

الخوف امان(6) ترس ایمنی است.

دژ محکم پایگاه انسان‌های عارف نه حفاظ‌های آهنین مادی، نه کاخ‌های مستحکم دنیوی و نه حصارها و قلعه‌های بلند، که ایمان قلبی به خداوند است. این پوشش نفوذناپذیر و آسیب‌ناپذیر است که انسان را از اضطراب، تزلزل و ناامنی رهایی می‌بخشد.

امنیت در نزد مؤمن، برخاسته از «طبیعتِ زندگی» و «زندگی طبیعی» اوست، یعنی او زندگی را آن‌گونه که خداوند آفریده است به

دست می‌آورد و بر اساس مشیت و قانون خداوند گام برمی‌دارد. چنین انسانی از ظرفیت‌های فطری خود بهره می‌جوید و بر اساسِ «تسلیم«، «رضا» و «توکل» که بنیادهای شکل‌گیریِ «نفس مطمئنه» است، به آن‌چه تقدیر حکم نموده، تن می‌دهد. این تن‌دادن به معنای انفعال وانجماد نیست بلکه در ذات آن جوشش و کوشش درونی نهفته است و موجب آرامش قلب می‌شود. پس به یک معنا می‌توان گفت امنیت همانا ایمان و حکمتی است که مؤمن در شناختِ خداوند و انطباق با حکمت الهی به آن دست یافته است.

تنها «ایمان» است که زندگی جاودانه را در انسان تضمین می‌کند. ایمان، حصار محکمی در برابر ناامنی‌های بیرونی است. این حصار همچون دیوار نفوذناپذیر در اطراف بدن و روان نیست بلکه نوعی حصار نامرئی برای مصون‌سازی درونی است که فرد را در برابر ناامنی‌های بیرونی واکسینه می‌کند.

خطای بزرگ تعلیم و تربیت کنونی آن است که اولیا و مربیان تمام سعی و اهتمام خود را در حفاظت فیزیکی فرزندان صرف می‌کنند، بدین‌ترتیب که کودک قبل از آن‌که مجهز به مکانیسم‌های حفظ امنیت خویش شود، به حذف نامنی‌های بیرونی اقدام می‌کند. اولیا و مربیان پیش از آن‌که به کودک اجازه دهند که ریشه‌های امنیت‌ورزی خویش را در خود بیابد، او را متوجه تکیه‌گاه‌های بیرونی می‌کنند. به همین سبب است که کودک علی‌رغم محیطی آرام و

برخوردار و برخلاف مراقبت‌های نظام‌دار، هم‌چنان از درون ناامن و مضطرب است و این اضطراب را در رفتارهای نابه‌هنجاری چون اختلالات روانی عاطفی از خود نشان می‌دهد.

در واقع، امنیت درختی است که ریشه‌اش از سرچشمه‌ی ایمان، توکل و تسلیم سیراب می‌شود و اگر این سرچشمه خشک و بی‌حاصل باشد، هر قدر حصارهای امنیت بیرونی قوی‌تر باشد نمی‌تواند ناامنی‌های درونی را درمان کند و شاید این حصارهای فیزیکی، خود لایه‌ای فریبنده و کاذب برای پوشش پوچی‌های درونی باشد.

برای قضاوت درباره‌ی هرکس، دست کم باید از راز نهان اندیشه‌ها، بدبختی‌ها و ناامنی‌هایِ او باخبر شد. اگر این فرد، در بازیابی این رازها متوجه انگیزه‌ها و سازوکارهای ریشه‌دار و عمقی خود شود، می‌توان گفت که او از نعمتِ امنیتِ پایدار برخوردار است، اما اگر احساس شد که فرد در تکیه‌گاه‌های خود به چیزهایی وابسته و متکی است که هر لحظه امکان فروپاشی آن می‌رود، کارکرد روانی او در باب امنیت‌خواهی و آرامش طلبی‌اش به گونه‌ای دیگر خواهد بود و نشان می‌دهد که امنیتی کاذب جای‌گزین امنیت واقعی شده است.

ما به همان اندازه که در حفظ، نگه‌داری و سلامت تن خود می‌کوشیم باید در آراستگی، مراقبت‌ و بهداشت روان خود نیز بیندیشیم و به همان اندازه که در زیبندگی ظاهر خود می‌کوشیم باید

از طریق زینت علم، ایمان، حلم و شکیبایی به زیبایی روان خود نیز بیندیشیم.

بدون ایمان، امنیت معنا ندارد و بدون امنیت، زندگی لذت‌بخش نخواهد شد. آن‌چه زندگی را شیرین و جذاب می‌سازد، عمق و پایداریِ تلاشی است که امنیت را از دلِ ایمان به دست آورده است. به تعبیر «تولستوی«:

آن‌کس که از ناامنی نمی‌ترسد، شایسته‌ی دست‌یابی به امنیت است!

بدین‌سان می‌توان گفت آن‌کس که از مرگ نمی‌ترسد، شایسته‌ی جاودانگی و نامیرندگی است و به همین‌ترتیب می‌توان اذعان داشت که آن کس که از ترس نمی‌ترسد، می‌تواند شجاعت را تجربه کند. چه، به تعبیر «مونتنی«، فیلسوف بزرگ فرانسوی:

ترسنده کسی است که از ترس بیش از موضوع ترس می‌ترسد(7)

تفاوت بین خوف و ترس در همین نکته نهفته است. آن‌جا که

ترس ریشه‌ی دنیوی دارد، آسیب‌زا و ناامن‌کننده است و آن‌جا که ترس از جنس خوف الهی و معطوف به آخرت است، خود منشأ و منبع امنیت می‌شود.

در واقع، آدمی دایره‌ی بسته‌ای نیست که کانون واحدی داشته باشد بلکه همچون بیضی، دارای دو نوع کانون است: یکی کانون ترس و دیگری کانون خوف که بازتاب اولی ناامنی و بازتاب دومی امنیت است.

هنگامی که این دو کانون در یک جهت‌گیری معنایی و معنوی وحدت می‌یابند، ترس و خوف به لحاظ منشأ بروز آن، معطوف به مراقبت از خود و پرهیز از معصیت و گناه است؛ آن‌گاه که آدمی را به محل امن و کانون آسایش رهنمون می‌سازد.

زیستن در دنیای مدرن و پسامدرن امروزی، آن‌هم در محیطی آکنده از وقایع غیر قابل پیش‌بینی و متغیرهای نامرئی و ناموزون که لحظه به لحظه مسیر زندگی آدمی را در چرخه‌ی تحول و تطور شتاب‌آمیز قرار می‌دهد، زیستنی همراه با خطر و هراس و اضطراب دائمی است. به تعبیر «گیدنز«، جامعه‌شناس معاصر:

لحظات سرنوشت‌ساز یا لااقل آن دسته از امکانات که به نظر شخص سرنوشت‌سازند، معمولاً بعضی خطرهای احتمالی را هم دربردارند. این لحظات سرنوشت‌ساز برای

پیله‌های حفاظتی که امنیت وجودی فرد را تضمین می‌کند، تهدید بزرگی محسوب می‌شود(8)

تهدید از آن‌جا آغاز می‌شود که تأمین تصنعی امنیت به منزله‌ی پیله‌ی حفاظتی، کودک را در بر می‌گیرد؛ آن‌گاه به جای آن‌که «تجربه‌ی خطرکردن» منجر به «بازتولید امنیت» شود، این حفاظ‌های گُل‌خانه‌ای است که امنیت را از منابع حمایتی تأمین می‌کند.

آن‌کس که زندگی را راحت و آسوده می‌پندارد از رنج و سختی آن در امان نیست و چون توقع و انتظار خود را بر فقدان رنج بنا کرده است، از بنیاد با غم و اندوه و ناکامیِ فرساینده هم‌نشین می‌شود.

این معنا در خصوص فرایند تعلیم و تربیت آسیب‌زا و نوع اتخاذ شیوه‌های تربیتی اولیا و مربیان در ایجاد امنیت گُل‌خانه‌ای فرزندان بسی قابل تأمل است.

والدینی که فرزندان خود را به نام محبت و حمایت این چنین بار می‌آورند و آن‌ها را در حصار امنیتی کاذب نگه‌داری می‌کنند، با دست خود ریشه‌ی ناامنی، ترس و ناکامی را در فرزندان خود پایدار می‌سازند. فرزندان این گونه والدین، آسیب‌پذیر، زودرنج، ناکام، پرتوقع و مشکل‌زا هستند.

تنها زمانی که به سخت بودن زندگی تن دادیم، توان مقابله با

کنش‌های درهم‌تنیده‌ی زندگی را به دست می‌آوریم. اگر بپذیریم که زندگی چالشی دردناک است، به محض چنین «دانش والایی» به «منش شادمانه(9)» دست می‌یابیم. هنگامی که به درستی، رنج و درد زندگی را حس می‌کنیم، زندگی سخت و دردناک نیست.

معنا و مفهوم امنیت روانی فیزیکی و ابزاری، چه در خانه و چه در مدرسه، از کارکرد اصلی و درونی خود خارج شده است. نسلی که در چتر سنگین این‌گونه حمایت‌های انگلی بار می‌آید نه تنها احساس ایمنی و آرامش خودیافته‌ی دوران کودکی را از دست می‌دهد بلکه روز به روز بردامنه‌ی ناامنی‌ها، شکنندگی‌ها، ناکامی‌ها و زودرنجی‌های او افزوده می‌شود.

بنابراین، آسیب‌شناسی امنیتِ روانی از آن‌جا آغاز می‌شود که ریشه‌های بنیادین عوامل امنیت نه در محیط درونی و سازوکارهای روانی که در محیط بیرونی و امکانات فیزیکی فرد جست‌وجو می‌شود. آن‌چه انسان را از تعادل روانی خارج می‌سازد، چارچوب‌های متعادل‌ساز بیرونی نیست بلکه نوع تفکر و نگرش ذهنی انسان در معنابخشی به اشیا و مفاهیم ادراک شده است. به عبارتی دیگر، چارچوب‌های مفهوم امنیت، متضمن پیش‌فرض‌های اولیه در تفسیر و تعبیر درونی امنیت است که این پیش فرض ها در یک ارتباط ناهمسازگون، وحدتی یک‌پارچه می‌یابند؛ به نوعی که ضمن

درآمیزی به اضطراب و رنج، آرامش و آسایش را به ارمغان می‌آورند. به همین خاطر است که:

اضطراب را باید در. . . امنیت خاطری که فرد به طور کلی برای خود دست و پا می‌کند، مورد شناسایی قرار داد. نه فقط به عنوان پدیده‌ای خاص که مرتبط با خطرهای احتمالی یا خطرات واقعی است.(10)

بدون پذیرش خطرهای احتمالی نمی‌توان در برابر خطرهای واقعی مقاومت نمود. آن‌کس که احتمال خطر را می‌دهد، مکانیسم‌های دفاعی لازم را از قبل پیش‌بینی کرده است و در مواجهه با خطر، خود را نمی‌بازد و از تکانه‌های شدید آن برآشفته و مضطرب نمی‌شود.

همه‌ی افراد بر اساس امور گوناگون روزمره، چارچوب معینی برای تضمین امنیت وجودی خود دست و پا می‌کنند، اما این تضمین با ظرفیت وجودی فرد برای پذیرش خطر نسبت مستقیمی دارد. شاید بتوان فرایند خطرپذیری و مقاومت را در متثیل مایه‌کوبی (واکسینه‌کردن) به شکل عینی‌تری توضیح داد. مایه‌کوبی چیزی جز ایجاد آمادگی احتمالی برای مقابله با خطرهای واقعی نیست. هر قدر

این واکسیناسیون مناسب‌تر و از نظر برانگیختن مکانیسم‌های دفاعی قوی‌تر باشد، بدن برای مقابله مجهز‌تر و آماده‌تر می‌شود؛ البته مشروط بر آن‌که این مایه‌کوبی، خود همیشه در حد آماده‌سازی باشد و نه چیزی فراتر از آن و بیش از توان مقاومت فرد.

در آموزه‌های دینی به خصوص در نگاه مولای متقیان علی (علیه السلام(، ایمان و امنیت از یک زادگاه وجودی برمی‌خیزد؛ آن‌جا که حضرت علی (علیه السلام) خاستگاه امنیت را خوف و ترس از خداوند می‌داند.

اما این خوف، از دیدگاه روان‌شناختی چگونه حاصل می‌شود؟ چه چیزی موجب این احساس امنیت وجودی است که موجودِ انسانیِ منفرد را در نقل و انتقال‌ها، در بحران‌ها و در حال و هوای آکنده از خطرهای احتمالی قوت قلب می‌بخشد و به پیش می‌برد؟

ایمان به خداوند با شناخت‌شناسی آدمی از هستی، زندگی و فلسفه‌ی وجودی او رابطه‌ی مستقیمی دارد. اگر شناخت آدمی از خداوند، محدود به انگاره‌های بشری و محدودیت‌های ذهنی خودمحورانه‌اش باشد، پیداست که در همان حد ظرفیت ایمان خویش، به امنیت محدود دست می‌یابد و همچون کودکی که در حال فهم از جهان هستی است، امنیت را نیز به همان میزان حس می‌کند. به گفته‌ی «ونیکات«:

کودک همواره برلبه‌ی اضطرابی غیرقابل تصور قرار دارد. کودک نورسیده هنوز «هستی» نیست بلکه «هست‌شونده‌ای«(11) است که باید در محیط پرورشی خاصی که مراقبانش فراهم می‌آورند به «هستی» فراخوانده شود. باید دید این «هست‌شونده» در پهنه‌ی وجود خویش چگونه امنیت را در تداوم هستی خود معنا می‌کند.

این‌جاست که «اریکسون» نظریه‌ی دوقطبی مراحل رشد خودامنیت و عدم امنیت، اعتماد و عدم اعتماد، استقلال و تردید و. . . را به منزله‌ی چالش‌های سازنده و در عین حال بحران‌زای راه رشد عنوان می‌کند و تأکید دارد که لازمه‌ی رشد و تعالی آدمی مواجهه‌ی هوشمندانه با این بحران‌های خطرزاست. حال باید به این پرسش‌ها پاسخ داد که آیا امنیت باید از بیرون وضع شود یا از درون کشف شود؟ آیا کودک زندگی می‌کند تا ایمن باشد یا ایمن می‌شود تا زندگی کند؟ به تعبیری دیگر زندگی برای مردن است یا مردن برای زندگی؟ آیا آموختن برای زیستن است یا زیستن برای آموختن و در نهایت بر اساس برداشتی از نمایش‌نامه‌ی خسیسِ «مولیر«، زیستن برای خوردن است یا خوردن برای زیستن؟ این‌جاست که معنای امنیت و هست‌شدن با معنای زندگی و زنده‌بودن، شکافی عمیق می‌یابد.

توصیف و تشریح امنیت روانی بر اساس ساختار روان‌شناختی فرد، در قلمرو بهداشت روانی ضرورتی انکارناپذیر محسوب می‌شود. روان‌شناسان مختلف از جمله روان‌تحلیل‌گران پیرو مکتب «فروید» توصیف امنیت را از دایره‌ی خودآگاهی خارج ساخته و به لایه‌های پنهان ناخودآگاه توسعه می‌دهند. اما باید دانست موجود انسانی بودن بدان‌معناست که عملاً در تمام حالات و زمان‌ها و به هر تفسیر و تعبیری که باشد، هم بداند که چه می‌کند و هم بداند که چرا چنین می‌کند؟ این یگانه کنش انسانی‌بودنِ رفتار انسان‌ها در شرایط مختلف زندگی فردی و اجتماعی است. کنش انسان نسبت به پدیده‌های ناامنی و وجود ناایمن، هر چند متأثر از ساخت‌کارهای شناختی و عاطفیِ بعضاً ناخودآگاه است، اما در هنگام بالاآمدن به سطح هوشیاری، تغییر ماهیت داده و به نحوی دیگر نمایان می‌شود. این تقلیل و تحویل نباید انسان را از ایمان آگاهانه نسبت جهان اطراف بازدارد. خودآگاهیِ عملی، لنگرگاه عاطفی و شناختی احساس امنیت وجودی است که در تمام فرهنگ‌ها خصیصه‌ی عمده‌ی بخشی وسیع از فعالیتهای انسانی را تشکیل می‌دهد.

تعادل و پویایی این لنگرگاه عاطفی و شناختی نه در سازوکارهای از پیش تعیین‌شده‌ی محیط اطراف، که در شیوه‌ی انعکاس و نوع تفسیری است که آدمی از روی‌دادهای ناسازگارانه به عمل می‌آورد.

به استقبال خطرشتافتن، در ذات خود، استقبال از امنیت را در بردارد. آن‌کس که از خطر نمی‌هراسد، از خطر در امان است و آن کس که به خطر خود کرده است، از آسیب خطر مصون است.

بین خطرکردنِ ارادی و خطرهایی که در قید و بندهای زندگی اجتماعی یا در الگوهای تعهدآور شیوه‌ی زندگی (محیط‌های آکنده از خطرهای نهادینه شده) تفاوتی پنهان وجود دارد. خطرهای اخیر، موقعیت‌هایی را فراهم می‌آورند که در متن آن‌ها افراد می‌توانند حتی در مورد چیزهایی که زیردست و پا ریخته‌اند و از جمله در مورد جای خود نیز خطر کنند.(12)

وقتی از خطرکردن ارادی سخن به میان می‌آید، سخن از نقش‌بازی و ایجاد تصنعی خطر همچون صحنه‌سازی‌های نمایشی نظامیان نیست، بلکه منظور از آن، پذیرش آگاهانه و ارادی خطرهایی است که در موقعیت‌های طبیعی رخ می‌دهد و این پذیرش در حد تسلیم و انفعال متوقف نمی‌شود بلکه به عنوان منابعی انرژی‌زا در پویایی وجود، از آن‌ها بهره گرفته می‌شود.

عامدانه به استقبال بعضی خطرها شتافتن بخشی مهمی از حال و هوای زندگی خطرآگین را تشکیل می‌دهد. اگر چنین انگیزه‌هایی در کار باشد می‌توان از مفهوم «خطرهای پرورنده«(13) سخن به میان آورد.

اما در مورد پذیرش منفعلانه‌ی خطرهای نهفته در کارهای روزمره‌ی زندگی -لااقل در بخش وسیعی از زندگی مردم عادی- باید به نوع دیگری به تفسیر پرداخت.

لحظه‌های سرنوشت‌ساز برای مراحل رشد، نقطه‌ی عطفی است که ظرفیت‌های جدیدی را در گستره‌ی آفرینش و خلاقیت باز می‌گشاید. گویا آدمی از پوسته‌ی زندگی عادی و قالب‌های یک‌نواخت حیات دنیوی خارج می‌شود و تولدی دیگر می‌یابد.

شکوه و شکوفایی این زایش بالنده مرهون استقبال از لحظات سرنوشت‌ساز و پذیرش حادثه‌های تکان‌دهنده است!

البته، این همه زمانی میسر می‌شود که طبیعت آدمی و زندگی طبیعی او از اجتماعی شدن و آثار تصنعی انسان مصون بماند؛ به این معنا که انسانیت انسان باید در محیط انسانی فرصت شکوفایی یابد تا از دست کاری های ماشینی و مسخ‌شدگی‌های زندگی طبیعی در امان باشد، چرا که صنعتی شدن «طبیعت» در عصر جدید، آثار و عوارض وصف‌ناپذیر و بسیار مهمی از این نوع به بار می‌آورد. به قول «مک کین«:

مداخله‌ی آدمیان در دنیای طبیعی چنان ژرف و گسترده بوده است که امروز ما می‌توانیم با قاطعیت بگوییم که دیگر چیزی به نام طبیعت وجود ندارد.

آن‌جا که طبیعت دست‌کاری می‌شود، انسانِ طبیعی تغییر ماهیت می‌دهد و محیطِ طبیعی از کنش‌وریِ طبیعی باز می‌ماند؛ دیگر نمی‌توان در قلمرو روان‌شناسی، مکانیسم‌های طبیعی امنیت‌خواهی را از وجود آدمی فراخواند. در این‌جاست که حمایت‌های گُل‌خانه‌ای و امنیت‌های فیزیکی، خود منشأ اضطراب می‌شود و ترس و تهدید جای‌گزین امید و اطمینان می‌گردد:

طبیعتِ اجتماعی شده کاملاً متفاوت از محیط طبیعی دنیای کهن است که جدا از رفتار و کردارهای آدمیان وجود داشت و فقط چشم‌اندازی برای فعالیت انسان‌ها محسوب می‌شد. در دنیای مدرن، طبیعت هنوز هم از خلال پدیده‌هایی که ما آن‌ها را فرایندهای طبیعی می‌دانیم جلوه‌گر می‌شود (باد، باران، گرما(، ولی دیگر آن پناهگاه آرام‌بخشی نیست که مردمان برجسته از کار طاقت‌فرسای روزانه در آغوش آن می‌آرمیدند یا در جست‌وجوی مفهوم جاودانگی و تداوم هستی در اندیشه‌ی این غرق می‌شدند.

هویت آدمی در ارتباط طبیعی با وجود خویش معنادار می‌شود. ثبات، پایداری، وحدت و یک‌پارچگی که در جریان پویا و سیال زندگی در حال فراز و فرود است، تنها در گستره‌ی پیوند خوردن با طبیعتِ دست‌نخورده معنادار می‌گردد. پناهگاه انسان‌های طبیعی بیش از آن‌چه در کاخ‌های و دالان‌های صنعتی باشد، در بستر ایمان و خوف نسبت به خالق هستی که خود پناهگاه و ملجأ همه‌ی بی‌پناهان

است، تجلی می‌یابد. به تعبیر امام علی (علیه السلام(:

چه بسا فرد خائفی که خوفش او را در سرمنزل آرامش و ایمنی مستقر می‌سازد.(14)

»امنیت» و رابطه‌ی آن با «خوف» یکی از اعجاب‌انگیزترین و زیباترین مفاهیمی است که مولای متقیان در کلامی موجز در جای جای نهج‌البلاغه بدان اشاره می‌کند و پرده از اسرار آن بر می‌دارد تا بندگان راستین خداوند در پناه ایمان و تقوا به آن دست یابند. او به ما می‌آموزد که چگونه در حصار خوف(15) به کانون امنیت بازگردیم و چگونه در بستر امنیت خوف‌آور و خوف امنیت‌زا به پایایی آرامش خود کمک کنیم.

امنیت واقعی جز با پیروی از خوف آگاهانه، حاصل نمی‌شود

و هر قدر خوف عظیم‌تر باشد امنیت پایدار می‌شود، چرا که ثمره‌ی خوف به تعبیر امام علی (علیه السلام) امنیت است (ثمرة الخوف الامن(. هر چند این عبارت در نخستین بازخورد از منظر نگاه عادی و عامیانه قدری ناهمساز و ناهمگون جلوه‌گری کند اما با اندکی تأمل و تعمق در لایه‌های باطنی امنیت درونی، این تناقض به یک‌پارچگی و تعادل تبدیل می‌شود.

تمایل و کشش روح آدمی به سوی خطرکردن، خوف کردن و در عین حال هراسیدن از پرتگاه‌های سقوط، او را از سقوط باز می‌دارد و به تعالی و صعود سوق می‌دهد. به همین روال می‌توان گفت «امنیت دائمی» متضمن «خوف دائمی» از خداوند متعال است. و چه زیبا گفته است «تولستوی«، آن‌جا که آسایش و امنیت را در گرو همراه شدن با مشیت الهی قلمداد می‌کند:

آن‌چه در توان و نیروی من است، آن است که اگر اراده‌ی خدا را چنان که به من القا می‌شود به جا بیاورم، بدون شک روح من آسایش خواهد یافت.

در این عبارتِ گویا و زیبا، آسایش و آرامش واقعی متضمن تن دادن به تقدیر و اراده‌ی خداوند است. مولای متقیان علی (علیه السلام) این نکته را در عبارتی حکیمانه این‌گونه بیان کرده است:

اعلم الناس باللهِ ارضاهم بقضائه.(16)

خداشناس ترین مردم، راضی‌ترین آن‌ها به قضای خداوند است.

پایه‌های سلطنت امنیت و حاکمیت آرامشِ پایدار زمانی محقق می‌شود که دانایی، خردورزی، خویشتن داری، شکیبایی و امیدواری وجود آدمی را دربر گرفته باشد. گویا به همین سبب است که در آموزه‌های دینی نشانه‌های فرد خائف با صفات فوق همراه می‌شود. رابطه‌ی خوف و دانایی از جمله این موارد است؛ آن‌جا که امام علی (علیه السلام) می‌فرمایند:

اعلمکم اخوفکم(17)

داناترین شما ترسنده‌ترین شماست.

اعلم الناس بالله سُبحانه اخوفهم منه(18)

داناترین مردم به خداوند سبحان کسی است که از خدا بترسد.

اعلم الناس بالله اکثرهم خشیة له(19)

خداشناس‌ترین مردم کسی است که از خدا بیشتر بترسد.

اما آیا به راستی تعلیم و تربیت کنونی با این آموزه‌های دینی ارتباط معناداری برقرار کرده است؟

رسالت تعلیم و تربیت در زمان ما این است که نسل حاضر را در عصر کنونی که آن‌را عصر اضطراب و انفجار اطلاعات و بی‌قراری روح و روان بشر نامیده‌اند از طریق آموزه‌های راستین پیشوایان بزرگ دین به درک معنای زندگی معنادار و درک حیات طیبه سوق دهند. مادام که درک درست از زندگی نداشته باشیم، امکان لذت بردن از زندگی را نخواهیم داشت و مادام که درکی زیبا از جهان هستی، با تمام فراز و نشیب‌هایش، نداشته باشیم به استحکام و پایداری حیات والا دست نخواهیم یافت.

نسل کنونی، نسلی آسیب‌پذیر، زودرنج، مضطرب، افسرده، بی‌قرار، ناامن و لرزان است. نسلی است که در سراسر وجود خود احساس «بیگانگی«، «ناانسانی» و «ناامنی» می‌کند و این همه ناشی از دورشدن از آموزه‌هایی است که انسان را به مدار امنیت و آرامش هدایت می‌نماید.

نسل کنونی در عین تراکم امنیت ظاهری به تزلزل روحی دچار

شده و در عین استحکام و استقرار امکانات مادی و رفاهی و محافظت‌های گُل‌خانه‌ای، از درون ناامن، نابردبار و ناخرسند است.

امنیت پایدار بدون «وجدانی آزاد«، «اراده‌ی آگاه» و «قلبی تابناک» امکان‌پذیر نخواهد بود. آن‌چه آدمی را از گوهر آرامش و اکسیر خوش‌بختی دور کرده است جابه‌جایی و وارونگی در پنداشت و انگاشت از مفهوم امنیت است. به همین سبب است که هر قدر برای امنیت بخشیدن به روح و روان خود بیشتر کوشش می‌کنیم به ناامنی و اضطراب خود بیشتر می‌افزاییم.

»توهمات ما چیزهایی هستند که بیش از هر چیز دیگر به ما شبیه هستند. هر کس درباره‌ی چیز مجهولی، تخیلی هماهنگ با طبیعت خود دارد(20)«.

اگر طبیعت ما نسبت به زندگی آن‌گونه که هست، منطبق گردد و ذهن و اندیشه‌ی آدمی به درک درستی از واقعیت‌ها دست یابد، آن‌گاه «خوف» رنگ «امنیت» به خود می‌گیرد و تمامی روی‌دادهای «دردافزا«، «جان‌افزا» می‌شود.

در توهمِ «امنیت‌دهی«، «شبه امنیت» جای‌گزین «امنیت واقعی» می‌شود؛ «خوفِ فرسایش‌گر«، جای‌گزین «خوف آرام‌بخش» می‌گردد؛ «نشاط سطحی» به جای «نشاط باطنی» می‌نشیند؛ «خوش‌بختی بیرونی«، «خوش‌بختی درونی» را واپس می‌زند و «تنیبه

و تهدید بشری» جای‌گزین «خوف و ترس الهی» می‌شود.

در چنین فضایی از امنیت‌جویی و امنیت‌خواهی است که آرامش آدمی و تعادل جوهری انسان از هم می‌پاشد و او در این توهم، در کشف گم‌شده‌ی خودِ ناکام می‌ماند؛ به قول مولوی:

آن‌چه را گنجش توهم می‌کنی

زان توهم گنج را گم می‌کنی

اما آن‌کس که ایمان الهی را بستر امنیت‌خواهی خود قرار داده است از هیچ حادثه و تکانه‌ای ناامن نمی‌شود.

در زندگی، لحظاتی هست که روح و روان به هر حالت که قرار گیرد در حال آرامش و در برابر ضربه‌ها و حادثه‌ها، استوار و پایدار است. این لحظه، لحظه‌ای است که آدمی خود را به خدا سپرده و به قضای الهی تن داده است، یعنی همان تفویض و توکل که گنجینه‌ی آرامش و آسایش است.

آن‌کس که توکل بر خداوند را سرمایه‌ و گنجینه‌ی امنیت خود قرار داده است، دگرگونی‌های روزگار و ناگواری‌های زندگی نه‌تنها او را از پای درنمی‌آورد بلکه همه‌ی این ناگواری‌ها و دگرگونی‌ها خود به پله‌ها و پایگاه‌های ارتقا و تعالی آدمی تبدیل می‌شود. این تلخی‌ها و دشواری‌ها نه‌تنها انسان را به بن‌بست نمی‌کشاند و راه او را مسدود نمی‌کند، بلکه به «برون‌رفت» از بن‌بست‌های زندگی مدد می‌رساند.

ترکِ «امنیت دنیوی» مقدمه‌ی تحکیم «امنیت اخروی» است. «خروج» از امنیت کاذبی و سکون‌زا، «ورود» به امنیت واقعی و

معنا ساز را آسان می‌سازد.

ترک لذائذ ناپایدار و شادی‌های عارضی، زمینه‌ی ظهور نشاط پایدار و شادی‌های معنوی را فراهم می‌کند و استعلا بر ترس‌های غیر خدایی و رهایی از تهدید‌ها و ناامنی‌های دنیوی روح و روان آدمی را مستعد پذیرش رحمت و امنیت الهی می‌سازد.

برون‌رفت از منافع «خودخواهانه» و «خودپسندانه«، ره‌یافتی مطمئن برای تقویت و گسترش نیک‌بختی و آرامش‌طلبی انسان است. تنها با قرار گرفتن در مدارِ «خوفِ الهی» و اتکا به «آموزه‌های متعالی» است که «خودمیان‌بینیِ» انسان به «خدامیان‌بینی» تبدیل می‌شود و «شعور دینی» و «شوق ایمانی» موجب فزونی امنیت و آرامش روان می‌گردد.

شاید بتوان گفت امنیت راستین عبارت است از آرامش نامرئی و آسایش درونی که از نگاه بیرونی و از منظر کالبدنگران و قالب‌اندیشان قابل رؤیت نیست. به عبارتی، امنیت یک تنفس آسمانی و احساس متعالی از هوای آرام‌بخش و فضای دل‌انگیز بهشت است.

بهشت، خود نمادِ آرامش و آسایش جاودانه است. بهشت، خانه‌ی امنِ ایمان‌یافتگان و تقواپیشگان است که امنیت را به برکت ایمان تجربه کرده‌اند.

امنیت و آرامش معنوی در انسان رو به تعالی و پایدار

نمی‌شود، مگر زمانی که آفتاب امید و درخشش ایمان از پس خوفِ الهی بر آن تابیدن گیرد. تنها به مدد این درخشش و نورافزایی است که جلوه‌ی زیبای «نفس مطمئنه» از پسِ ناآرامی‌ها و ناامنی‌های روزگار خودنمایی می‌کند. خداوند مقرر داشته است که ایمان مؤمنان گنجینه‌ی امنیت‌خواهانی شود که خوف الهی را پیشه‌ی خود ساخته‌اند.

چه چیز ناگوارتر از آن است که آدمی در پهنای زندگی اخروی و در گستره‌ی حیات برتر، تهی‌دست و ورشکسته‌ی سرمایه‌ی جاودانه‌ی زندگی خود باشد و در مقابل، چه چیز گواراتر از آن است که انسان در فراسوی «این‌جا» و «اکنون» چشم به افق آخرت و حیات جاودانه دوزد و خود را در قلمرو توکل و رضا و تسلیم به آرامش رساند.

آغاز «امنیت‌ورزی» با آغاز خطردانی و «خوف آگاهی» همراه است. این دو، به منزله‌ی دو روی یک سکه برای معنا کردن یک‌دیگر، هم‌طراز و همتاز به پیش می‌روند تا آن‌جا که خوف از خداوند، امنیت از غیرخدا را به ارمغان می‌آورد. آن‌چه انسان را به زیستن در خطر و زندگی در بحران امیدوار می‌کند معناجویی و کمال‌خواهی در پرتو این ناملایمات است.

به نظر می‌رسد فقدان معنا در زندگی و سایه‌افکنیِ اندوه و اضطراب از جمله عوامل ناامنی در انسان است. یعنی همان

اضطراب یا هیبت پنهان که هرگاه انسان می‌اندیشد باید امنیتی برای خود فراهم سازد و به اعماق روح خویش بازگشت کند.

اما این کلام خداوند است که انسان را دعوت می‌کند تا از خودخواهی و امنیت موهومی که برای خود ساخته است، دور شود. . . کلام خداوند انسان را مورد خطاب قرار می‌دهد و از این طریق او را از پوچی و اندوه و اضطراب آزاد می‌سازد.

انسان در عصر کنونی سعی می‌کنند با توسل به علم و تکنیک جهان را به تصرف خود درآورد، ولی در واقع این جهان است که آدمیان را تصرف می‌کند. انسان سعی دارد که امنیت را از منابع تکنیکی و فنی تأمین کند اما این منابع اگر در جهت تعالی انسان نباشد، خود عامل برهم‌زدن امنیت انسان می‌شود.(10)

انسان تلاش دارد با تکیه بر پول و ثروت و امکانات مادی، خود را بی‌نیاز کند، اما غافل از آن‌که این پول و ثروت است که انسان را اسیر خود می‌کند و بر انسان حاکم می‌شود و او را بیشتر و بیشتر نیازمند می‌سازد. اما ایمان به کلام الهی موجب رها شدن آدمی از امنیت تصنعی و فائق آمدن بر یأس و نومیدی است.

در این معنا پیام الهی، رها کردن امنیت شخصی آدمی و کسب آمادگی قلبی است تا انسان فقط در جهان ماورای نادیدنی و در مدار خداجویی امنیت یابد. این بدان معناست که «ایمان همان امنیت است«.

بنابراین هر یک از ما به نوعی و به شیوه‌ای مخصوص به خود در جُست‌وجوی تعادل و آرامش می‌باشیم. آرزوی دیرینه‌ی بشر دست‌یابی به زندگی آرام‌بخش بوده است. تمامی ادیان، آیین‌ها و فلسفه‌های کهن و جدید در واپسین آموزه‌ها و تلاش‌های خود در پی نشان دادن راه‌بردهای ماندگار برای تسکین روح و روان بشر از آلام و اندوه و اضطراب بوده‌اند.

»صورت» زندگی رابطه‌ی مستقیمی با «سیرت» آن دارد، زیرا بین «زنده‌بودن» و «زندگی کردن» فرق عمده‌ای وجود دارد. آن‌جا که زندگی نیست، زنده‌بودن به منزله‌ی پوششی برای مرگ فراگیر است و آن‌جا که سختی حضور ندارد، چالش و تلاش برای زنده‌ماندن معنا ندارد. زندگی مجموعه‌ای از سختی‌هاست. اگر چنین است، نباید در پی حذف ناامنی‌ها باشیم زیرا این اقدام ناشیانه، در افتادن با ذات زندگی است. پس چه باید کرد؟ چگونه زندگی را ایمن و آسایش‌بخش کنیم؟ چگونه می‌توان در کشاکش چالش‌های دردناک زندگی، عمق آرامشِ هستی‌بخش را حس کرد؟ چگونه می توان در «سختی«ها، «آسایش» را حس کرد؟ و در رنج و دشواری به لذت و

فرح‌بخشی دست یافت؟ تنها در صورتی می‌توان به این تحول ناب دست یافت که از دلِ ناامنی، امنیت را پدید آوریم و از درون هراس و اضطراب، معنا و هستیِ ناب را حس کنیم. «معنادرمانی در مشکلات«، «خودمهاری در نابسامانی» و «خوددرمانی در اختلالات» موجب پالایش و تصعید مشکلات و رنج‌ها می‌شود. پس، یگانه راه آرامش در حضور رنج و درد، کشف توانمندی‌های درون از خلال تجربه‌های ناامنی و نابرخورداری از امکانات است، زیرا انسان تنها در فقدان امکانات است که به مهارت اقتداریابی دست می‌یابد. چشیدن شیرینی زندگی در حاکمیت تلخی‌های آن است.

اما به راستی چه چیز زندگی را مشکل می‌سازد؟ و چه چیز درمان‌گری را آسیب‌زا می‌کند؟

چیزی که زندگی را دشوار می‌سازد، وجود ناامنی و محرومیت نیست بلکه شیوه‌ی رویارویی و نحوه‌ی معناکردن آن‌هاست. آن‌چه ما را رنج می‌دهد، اشیا و پدیده‌های به ظاهر ناامن نیست، بلکه اندیشه‌ها و نگرش‌های خودآگاه و ناخودآگاه ما نسبت به امنیت و ناامنی است!(21) و آن‌چه روان ما را آزرده می‌سازد، درمان‌گری‌های درون‌زا و آسیب‌زایی است که به نام مرحم زخم بر وجود خود تحمیل

می‌کنیم. سختی‌های زندگی بنا بر ماهیتی که دارند سبب انتقال احساس ناکامی یا اندوه، غم، ندامت، گناه، خشم، ترس، اضطراب، نومیدی و افسردگی می‌شوند. این حالاتِ رنج‌آور، در پاره‌ای از موارد از دردهای جسمی نیز آزار دهنده‌تر هستند، اما با این وجود عمق شادی، شادکامی، وجد درونی، لذت معنوی و آسایش روانی، انبساط خاطر، بهجت روحی، فرحناکی اندیشه، طرب‌انگیزی دل و روانی روان آدمی ارتباط مستقیمی با عمق رنج ما دارند. برای درک عمیق‌تر و فهم شفاف‌ترِ تمایزِ بینِ امنیت‌دهی و امنیت‌ورزی، سروده‌ای زیبا از متفکر و ادیب معاصر «جبران خلیل جبران» در باب مفهوم شادی و اندوه می‌آوریم تا بتوان همین معنا را در قلمرو «امنیت» و «ناامنی» و «امنیت‌دهی» و «امنیت‌ورزی» مورد مقایسه داد؛ آن‌جا که می‌گوید:

آن‌گاه زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو

و او پاسخ داد:

شادیِ شما همان اندوهِ بی‌نقابِ شماست.

چاهی که خنده‌های شما از آن بر می‌آید، چه بسیار که با اشک‌های شما پُر می‌شود.

و آیا جز این چه می‌تواند بود؟

هر چه اندوه، درونِ شما را بیشتر بکاود، جای شادی در وجودِ شما بیشتر می‌شود.

مگر کاسه‌ای که شرابِ شما را در بر دارد، همان نیست که در کوره‌ی کوزه‌گر سوخته است؟

مگر آن نِی که روحِ شما را تسکین می‌دهد، همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده‌اند؟

هرگاه شادی می‌کنید، به ژرفای دلِ خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه‌ی شادی به جز سرچشمه‌ی اندوه نیست.

و نیز هر گاه اندوهناک هستید، باز در دلِ خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریه‌ی شما از برای آن چیزی است که مایه‌ی شادیِ شما بوده است.

برخی از شما می‌گویید: «شادی برتر از اندوه است» و عده‌ای می‌گویید: «نه اندوه برتر است«.

اما من به شما می‌گویم که این دو از یک‌دیگر جدا نیستند.

این دو با هم می‌آیند، و هرگاه شما با یکی از آن‌ها بر سر سفره می‌نشینید، به یاد داشته باشید که آن دیگری در بسترِ شما خفته است.

به راستی، شما همچون ترازویی میانِ اندوه و شادیِ خود آویخته‌اید.

فقط آن‌گاه که خالی هستید در یک تراز آرام می‌مانید.

هر گاه که خزانه‌دار، شما را بر می‌دارد تا زر و سیمِ خود را اندازه گیرد، شادی و اندوه شما ناگزیر زیر و زبر می‌شود.(22)


1) رک: «نظریه‌های روان‌شناسی شخصیت«؛ مراحل رشد تحول روانی-اجتماعی از دیدگاه اریکسون و دو قطبی بودن تحول، از جمله کتاب: پیشگامان روان‌شناسی رشد، ویلیام کرین؛ ترجمه‌ی فرید فدایی.

2) ارغنون؛ شماره‌ی 5 و 6؛ ص 127.

3) ایمان مصدر باب افعال از ریشه‌ی «أمن» است و امن در زبان عربی به معنای امنیت داشتن و اعتماد ورزیدن و روی‌کردن است و واژه‌های «امانت» و «امان» نیز از این ریشه برگرفته شده است. فعل «اَمَنَ«، هم به معنای باورکردن و اعتماد خود را ظاهر کردن است و هم با حرف اضافه‌ی «ب» به معنای حمایت کردن، امان دادن و امنیت بخشیدن به کار رفته است. به نقل از مقاله‌ی ایمان در سنت اسلامی؛ لویی گارد؛ ترجمه‌ی کامران فانی؛ کیان 52.

4) غرر الحکم: 771 / 7.

5) همان: 2611 / 46.

6) همان: 2566 / 1.

7) رک: فصل‌نامه‌ی نگاه نو؛ شماره‌ی 44؛ بهار 79.

8) رک: تجدد و تشخص؛ گیدنز؛ ترجمه‌ی ناصر موفقیان.

9) تعبیری از نیچه؛ به نقل از کتاب چنین گفت زرتشت.

10) تجدد و تشخص؛ آنتونی گیدنز؛ ترجمه‌ی ناصر موفقیان.

11) going-on being.

12) همان منبع؛ ص 178.

13) Cultivated-risk.

14) کَم مِن خائفٍ وفَدَ بِهِ خَوفُهُ علیَْ قرارة الامن، غرر الحکم؛ ج1؛ ص 344 (حدیث 2607 / 42(.

15) خوف حقیقی آن است که نه ندامت برانگیزد و نه اعتراض. خراز حکایت می‌کند: «روزی درباره‌ی خوف نزد عارفی شکوه می‌کردم؛ عارف گفت: من آرزو دارم که کسی را ببینم که بداند خوف از خدا چیست. بعد گفت: بیشتر خائفان برای خود از روز شفقت به نفس خود و برای این که نفس خود را از امر خدای عز و جل خلاص کنند، از خدا خوف دارند«. ترمذی می‌گوید: «خوف در بند داشتن دل است از روی تعظیم عظمت خدا. عمل آن گریز از برابر خشم خدا؛ دور از هر چه تو را از خدا دور کند. ضد آن اَمن است» (برگ 211 الف(. به نقل از تفسیر قرآنی و زبان عرفانی؛ پل نویا؛ ترجمه اسماعیل سعادت.

16) غرر الحکم؛ حدیث 3627 / 11؛ ج 1؛ ص 192.

17) همان؛ 2576 / 11.

18) همان؛ 2589 / 24.

19) همان؛ 2388 / 2.

20) ویکتور هوگو.

21) بخشی از این مطالب از مقاله‌ی خوف امنیت‌زا؛ تألیف نگارنده مندرج در کتاب دری به شهر دانش؛ استخراج شده است.

22) رک: پیامبر و دیوانه؛ جبران خلیل جبران؛ ترجمه‌ی نجف دریابندری؛ ص 58.