در تفسیر ابوالفتوح رازى آمده: جوانى در اوقات نماز بالاى مأذنه مسجد اذان مىگفت، یک روز در حال اذان گفتن به خانههاى اطراف مسجد نظر انداخت، نظرى که اسلام از بابت مصلحت انسان و حفظ وى از فتنهها حرام کرده است.
ناگهان دیدهاش در خانهاى به دخترى نیکو منظر و صاحب جمال افتاد، دل به او داد، پس از اذان در آن خانه را کوبید، صاحب خانه در را باز کرد، جوان به او گفت اگر دختر به شوهر مىدهید، من به او مایلم و صاحبخانه گفت ما «آسورى» مذهبیم، اگر مذهب ما را انتخاب کنى من از اینکه دخترم را به تو تزویج کنم منعى نمىبینم.
جوان که دل به زیبائى و جمال دوخته بود، و از انتخاب هم کفو روى گردانده
بود، و دلال خود را در ازدواج چشم و شهوت و جمال و زیبائى قرار داده بود، از پذیرش شرط پدر دختر استقبال کرد، از اسلام دست برداشت، به شرک روى آورد، و به روز عقد دختر از بالاى پلههاى خانه با سر به زمین آمد و به هلاکت ابدى دچار شد!