در سال شصتم هجرت زهیر بن قین بجلى با تنى چند از کسانش به سفر حج رفت، و مناسک را بجا آورد، کاروان کوچکى بود که کاروان سالار زهیر بود، که از خانه خویش به سوى خانه خدا رفته بودند، و از خانه خدا به سوى خانه خویش بازمىگشتند.
زهیر نیز چنین مىپنداشت که به سوى خانهاش بازمىگردد، ولى سرنوشت چنین نبود، زهیر از خانه خدا به سوى خدا مىرفت ولى خود را از این حقیقت آگاه نبود.
کاروان کوچک زهیر، هنگام بازگشت از حج میل نداشت با کاروان بزرگ حسین علیهالسلام هم منزل گردد!!
و این رودخانه شیرین و گوارا که از کوهستان مکه سرازیر شده بود به دریا متصل
شود.
اگر کاروان حسینى در منزلى فرود مىآمد، کاروان زهیرى از آنجا مىگذشت و در منزل بالاتر فرود مىآمد، و اگر حسین از منزلى مىگذشت زهیر در آنجا فرود مىآمد و به آسایش مىپرداخت و با تمام قدرت مىکوشید که با حسین روبرو نشود و چهره به چهره نگردد چرا؟
موقعیت اجتماعى زهیر ایجاب مىکرد که چنین کند، چون که از یاران على و آل على بشمار نمىرفت، و با این خاندان سروکارى نداشت، وى از هواخواهان عثمان بود و از نزدیکان حکومت یزیدى و از یاران دستگاه حاکمه به شمار مىرفت.
از طرفى حسین را خوب مىشناخت، و براى خاندان على احترامى بسزا قائل بود و نمىخواست در قتل پسر على سهمى داشته باشد، او مىخواست بىطرف بماند، دوستى خود را با امویان حفظ کند، و با حسین ستیزه ننماید، چهره به چهره شدن با حسین خلاف این روش بود، گزارش به یزید داده مىشد که زهیر با حسین ملاقات کرده، اگر حسین از وى کمک بخواهد چه کند، به حسین کمک کند از دوستان و همگامان خود بریده، اگر کمک نکند نافرمانى حسین روا نیست.
پسر على است، پسر فاطمه است، بزرگوار است، تنها یادگار پیغمبر اسلام است، چگونه مىشود فرمان او را اطاعت نکرد، جواب خدا را چه بدهد، با آتش دوزخ چکند؟!
بىطرفى بهترین راه است، پس بایستى کاروان زهیرى در جائى فرود آید که احتمال روبرو شدن با حسین در آنجا نباشد، زهیر چیزى را مىخواست و سرنوشت چیز دیگر.
بیابان خشک و گرم عربستان منزلهاى دور و دراز دارد، و کاروانیان را مجبور مىسازد که در منزلى فرود آیند، بخواهند یا نخواهند، و کاروان زهیر مجبور شد در سرزمینى فرود آید، و با کاروان حسین هم منزل گردد، سرزمینى که از عثمانى علوى
آفرید، و از یزیدى حسینى ساخت!!
خیمههاى زهیریان در جائى زده شده بود، و سراپردههاى حسینیان در کنارى افراشتته گردیده بود.
حسین مىدانست که زهیر دلیر است، جوانمرد است، سرشناس است، سخنور است، توانا است، دانا است، پس حیف است که با این همه شایستگى از انسانها دور باشد، و در زیر پوشش جانورانى چون بنىامیه قرار گیرد، و آزادهاى از آزادى برخوردار نشود، و شایسته نیست گوهرى گرانبها در ویرانهاى جاى داشته باشد، و بشرى شایسته افراشته نگردد.
در این منزل نیز زهیر احتیاط را از دست نداد، به قدر توانائى کوشید که از حسین دور باشد و به وى نزدیک نشود، حسین بر ضد حکومت قیام کرده و زهیر از یاران حکومت است، حکومت وقت از یاران خود انتظار دارد، با دشمنانش دشمنى کنند، و سرکشان را بکوبند، و نزدیک شدن به آنها بزرگترین جرم حساب مىشود.
زهیر در خیمهاش نشسته بود، و با بستگانش به غذا خوردن مشغول بود که ناگاه قامت رعناى فرستاده حسین پیدا شد و سلام کرد و گفت:
زهیر ابوعبدالله حسین بن على تو را مىخواهد!!
زهیر از آنچه مىترسید با آن روبرو گردید، از وحشت نتوانست سخنى بر زبان بیاورد، راه اندیشیدن بر وى بسته شده بود، چنین وضعى را پیشبینى نکرده بود، متحیر شد چه کند، پیام حسین را نادیده انگارد و از فرمان وى سرپیچى کند، یا به یزید پشت کرده به سوى حسین برود، هر دو کار خلاف بىطرفى است که هدف او بوده، اکنون جائى است که نقشه بىطرفى قابل اجرا نیست.
سکوتى عمیق حاضران را فراگرفت، لقمهها از دهان افتاد، غذا فراموش شد، سخن فراموش شد، قاصد حسین ایستاده وضع را مىنگرد، و در حیرت فرو رفته از خود مىپرسد این سکوت چیست چرا زهیر نمىآید و چرا نمىگوید نمىآیم؟
فشارى که از طرف حسین در کار نیست، زهیر که در پاسخ گفتن آزاد است.
دقیقهاى چند بدین منوال گذشت و زهیر نتوانست تصمیم بگیرد، لا بگوید یا نعم، آرى یا نه.
روزنهاى از نور باید تا زهیر را از تاریکى تحیر و دودلى نجات بخشد و تصمیم بگیرد.
حساسترین ساعت عمر زهیر بود، ساعتى که بر سر دو راهى مرگ و زندگى قرار گرفته بود، زهیر از قدرت حکومت خبر داشت یاران حسین را هم شناخته بود، مىدانست که حسین کشته خواهد شد، و هر کس با حسین باشد کشته مىشود، مىدانست که حرم حسین به اسارت خواهد رفت، و مىدانست که حسین وى را براى چه مىخواهد، مىدانست که راه حسین راه بهشت است و راه یزید راه دوزخ، آن سعادت است و این شقاوت.
ناگهان برقى زد و بانوئى سکوت را شکست، و قدرت تصیم گرفتن را به زهیر بازگردانید، این بانو بجز دلهم همسر زهیر کسى نبود.
دلهم گفت: زهیر پسر رسول خدا، تو را مىخواهد و تو نمىروى؟!
سبحان الله!! برو ببین چه مىگوید، سخنش را بشنو و بازگرد وه که زن خوب چه چیز خوبى است.
زهیر به زودى از جاى برخاست و به سوى حسین روان گردید. دیرى نپائید که بازگشت، لبخندى بر لبانش نقش بسته بود، غم از چهرهاش زدود شده بود، گونههایش شاداب گردیده بود، ظلمت رفته بود و نور بازآمده بود، بىطرفى رفته بود و یک طرفى برگشته بود.
کس ندانست که در آن مدت کوتاه حسین با زهیر چه گفت و زهیر چه شنید.
زهیر که بخرگاه خود رسید گفت: خیمه مرا ببرید و در کنار خیمه حسین بزنید.
رودى به دریا پیوست، و زهیر یزیدى حسینى گردید، از تنگناى ظلم بیرون شد،
و در فراخناى عدل قرار گرفت، عثمانى رفت و علوى بازآمد، وه که سعادت چگونه به سراغ آدم مىآید.
زهیر یاران را مخاطب قرار داده گفت: هر کس از من پیروى مىکند با من خواهد بود و گرنه ساعت وداع است.
سلمان بجلى پسر عموى زهیر به زهیر پیوست، و حسینى گردید و روز شهادت پس از آنکه نماز ظهر را با حسین خواند شهید شد، و زهیر از دنیا و مافیها چشم پوشید و به حسین پیوست و با حسین بود و با حسین جان داد، هم اکنون در آن جهان نیز با حسین است زهیر با همسر عزیز خود وداع کرده گفت: بایستى نزد خویشانت بروى تا از جانب من به تو آسیبى نرسد و مال و منال زن را به وى پس داد و زن را با پسر عمویش به قبیلهاش روان کرد.
دلهم بگریست و با شوهر عالیقدر خود وداع کرد و گفت: خدا یار و یاورت باشد و براى تو خیر بخواهد، درین دم آخر یک خواهش از تو دارم روز قیامت هنگامى که به حضور رسول خدا جد حسین شرفیاب شدى مرا یاد کن و از یاد مبر(1)
آرى، حریت و آزادى حسن انتخاب و اراده زهیر به وسیلهى امویان به غارت رفته بود ولى همسر شایسته او موجب برگشت آنها به زهیر شد، و زهیر در سایهى آزاد شدن از بندگى طاغوت به آغوش سعادت ابدى رفت!!
بنابراین اگر گفته شود ازدواج ضامن حریت و اختیار، یا موجب بازگرداندن آزادى و آزادگى به انسان است مطلبى به گزاف گفته نشده.
با ازدواج روح خدائى را در خود حفظ کنیم، و مقام خلافت از جانب حق را از دستبرد شهوات و مفاسد در امان بداریم، و بر رشد ایمان و عمل صالح خود بیفزائیم، و نصف دین خود را دریافته و نصف دیگر آن را با تقوا و پرهیز از محرمات
از آسیب نگاه داریم.
مرد در فضاى ازدواج سهیم در شکوفائى کمالات زن، و زن شریک رشد مقامات مرد است.
زن موجودى فرزانه و لایق و قابل است، تا جائى که بزرگات فرمودهاند موجب ظهور حقایق در وجود مرد است، و مرد موجودى شریف و اصیل و با کرامت است، تا جائى که در حق او گفتهاند، باعث رسیدن زن به درجات عالیه است.
على علیهالسلام مىفرماید اولین زنى که از زنان جهان قدمش به بهشت مىرسد خدیجه است، و این معنا دلیل بر روح الهى زن، و مقام خلافت وى از حق، و داشتن مایههاى عالى و سرمایههاى انسانى و اخلاقى و ایمانى است.
آرى زن آزاد از هوا و هوس و آزاد از اسارت طاغوت، و آزاد از شهوات و تمایلات حرام، و همچنین مرد آزاد، و دو گوهر پر ارزش و دو حقیقت والا در این پهنه با عظمت آفرینش و خلقت است.
امام حسین علیهالسلام حریت و آزادى حر بن یزید را به مادر با کرامت آن شهید نسبت مىدهد، و امیرالمؤمنین عظمت مالک اشتر را جلوه دامن پاک و الهى مادر او مىداند.
مرد در خانه باید اسوه و سرمشق خوبیها براى زن، و زن براى مرد باشد، و هر دو اسوه حسنه و سرمشق نیکو براى فرزندان خود.
1) پیشواى شهیدان 328.