فرزندان ما، براى اینکه بتوانند در برابر آنچه نادرست مىدانند آزادانه سخن بگویند – خواه در مدرسه، محله یا بعدها در محیط کار – لازم است بیان احساسات خود را، ابتدا در خانه و در برابر ما، تمرین کنند. اگر ما به نظر آنان دربارهى غیر منصفانه یا نادرست بودن بعضى چیزها در خانه احترام بگذاریم، خواهند آموخت که مىتوانند به تغییر امور در جهت بهتر شدن کمک کنند.
اندى، نه ساله، به پدر و مادرش اعتراض مىکند: «شما با من مثل بچه رفتار مىکنین! دوستهاى من شب تا هر ساعت که بخوان، مىتونن بیدار بمونن!«
پدر از بالاى عینکش نگاه مىکند و مىپرسد: «تا هر وقت که بخوان!؟«
اندى مىگوید: «به هر حال، دیرتر از من مىخوابن.«
مادر مىپرسد: «هر روز صبح براى مدرسه رفتن، چه کسى رو باید قلقلک بدم؟«
اندى مىپذیرد: «منو.«
پدر مىگوید: «به نظر مىرسه تو به این خواب احتیاج دارى.«
اندى مىپرسه: «تعطیلات آخر هفته چى؟«
مادر مىگوید: «خب، آخر هفتهها کمى فرق مىکنه. اگه تو بخواى، ما مىتونیم دربارهى ساعت جدید خوابیدن آخر هفته با هم حرف بزنیم. به نظر خودت شبهاى آخر هفته بهتره تا چه ساعت بیدار بمونى؟» مادر با این جمله اندى را تشویق مىکند همراه با ابراز تقاضایش دربارهى انجام دادن آن نیز داورى و تصمیم گیرى کند. این کار به گفت و گو روح مىبخشد و کمک مىکند اندى در تصمیم گیرى براى تغییرى که مایل است در برنامهاش بدهد، مسئول باشد.
او مىگوید: «گمان مىکنم هنوز به هشت ساعت خواب شب احتیاج دارم که مىشود. . .» مىکوشد ساعت جدید خواب را محاسبه کند.
پدر مىگوید: «باشه، امتحان مىکنیم.«
»عالیه!» اندى خوشحال است که توانسته موقعیتى را که به نظرش غیر منصفانه بوده است، تغییر دهد.
وقتى کودکان ما یکى از قوانین خانواده را غیر منصفانه مىدانند بسیار مهم است که به آنان اجازه داده شود، حتى تشویق شوند آن را زیر سؤال ببرند. اگر ما احساسات کودکان را جدى نگیریم و به حق آنان براى بیان آزادانهى عقایدشان احترام نگذاریم، بچهها ممکن است در جادهاى از تسلیم همراه با نارضایتى قدم گذارند که به روابط ما آسیب مىرساند و آنان را از ما جدا مىسازد. به این ترتیب، بهتر است در مورد مقررات خانوادگى انعطاف پذیر باشیم و فرزندانمان را تشویق کنیم هرگاه خود را
با بىعدالتى رو به رو مىبینند، در مقابل آن بایستند. تمرین این رفتار در خانه موجب مىشود فکر هوادارى از عدالت همیشه با فرزندان ما همراه باشد.
بتسى، دانش آموز کلاس چهارم، با چشمان اشکبار به خانه آمد و شکایت کرد که «معلم ما هیچ وقت از من درس نمىپرسه. من جواب پرسشها رو مىدونم و دستمو بلند مىکنم؛ ولى اون به من توجهى نمىکنه.«
مادر بتسى با علاقه به سخنان او گوش مىکند و مىپرسد: «معلم بیشتر از کى سؤال مىکنه؟«
بتسى با ترشرویى مىگوید: «اون از پسرها مىپرسه و اونها هم هیچ وقت جواب درست رو نمىدونن.«
مادر مىپرسد: «از بقیهى دخترها هم مىپرسه؟«
»نه زیاد.» و فکر مىکند. او متوجه مىشود: «فقط من نیستم، اون اصلا به دخترها توجه نمىکند.«
مادر پاسخ مىدهد: «منصفانه به نظر نمىآد. به نظر تو چه کار باید بکنیم؟«
بتسى پیشنهاد مىدهد: «مىتونى یه نامه براش بنویسى.«
»و پیشنهاد دیگه؟«
»مىتونى بیاى مدرسه و با اون گفت و گو کنى.«
»فکر خوبیه، و بعد مىتونیم سه تایى با هم صحبت کنیم. چطوره؟«
مادر نه تنها از دخترش هوادارى مىکنه، بلکه نشان مىدهد که خود او هم مىتواند براى تغییر موقعیتى که به نظرش منصفانه نیست، اقدام کند. بتسى، با حمایت مادر، مىآموزد که براى شنیده شدن صدایش چگونه عمل کند.