کودکان، صداقت را از پدر و مادر خود مىآموزند. آنچه ما مىگوییم و انجام مىدهیم، الگویى زنده از معناى صداقت براى آنان به وجود مىآورد. چگونگى برخورد ما با مسائلى که زندگى در موقعیتهاى مختلف پیش روى ما قرار مىدهد، براى فرزندان ما از اهمیت بسیارى برخوردار است. آنان – دست کم هنگامى که جوان هستند – مىپذیرند که روش ما در زندگى روشى درست است.
وقتى آلیشیا و پدرش، پس از خوردن ناهار، در حال ترک رستوران هستند، پدر با تعجب به بقیهى پولى که صندوقدار به او داده است خیره مىشود. او، چند قدم مانده به محل پارک خودرو، پى مىبرد که اشتباهى به سود او رخ داده است.
پدر گفت: «یک دقیقه صبر کن آلیشیا، اشتباهى شده.» و پولهایى را که در دستش بود، جلوى چشم آلیشیا گرفت. «صندوقدار پول زیادى به من داده بیا بریم بهش پس بدیم.«
آلیشیا از این حرف چندان خوشحال نشد؛ زیرا مىپنداشت که
مىتواند با پنج دلار اضافى چیزى دلخواه براى خودش تهیه کند؛ اما مىدانست که حق با پدر است.
صندوقدار از برگشت پول بسیار خوشحال شد و توضیح داد که در آخر روز مجبور است کسرى صندوق را از پول جیب خود بپردازد. مدیر رستوران که گفت و گوى آنان را مىشنود، کارتى به پدر مىدهد که دفعهى بعد مىتواند از تخفیف خوبى استفاده کند. این بار پدر و فرزند وقتى رستوران را ترک مىکنند، احساس خیلى زیبایى دارند.
پدر پرسید: «عزیزم نظرت چیه؟ از اینکه پول رو برگردوندیم خوشحال نیستى؟«
آلیشیا پاسخ داد: «کار خوب پاداش داره.«
و پدر گفت: «انجام دادن کار خوب، حتى اگر هم پاداشى نداشته باشه، به آدم احساس خوبى مىده. ولى بیشتر اوقات گفتن حقیقت موجب مىشه چیزهاى خوبى که احتمالش رو نمىدیم، براى ما پیش بیاد.«