آموزش صداقت را مىتوان مشکلترین کار آموزشى به شمار آورد؛ زیرا در حالى که بیشتر پدر و مادرها قبول دارند که درستى و صداقت از ویژگىهاى مهم زندگى کودکان است، واقعیت این است که ما خود به درجاتى، کم و زیاد، در زندگى روزمره کاملا صادق و روراست نیستیم. تصمیم گیرى دربارهى چگونگى، زمان و درجهى اهمیت صداقت مسئلهاى بسیار پیچیده و کاملا شخصى است. بیشتر ما قصههایى مانند داستان بابانوئل یا امثال آن را که بىضرر تشخیص مىدهیم، براى کودکان خود تعریف مىکنیم؛ ولى بعضى از پدر و مادرها معتقدند حتى گفتن این گونه داستانها نوعى بىصداقتى به شمار مىرود. براى مثال، برخى از پدر و مادرها، گاهى اوقات، براى اینکه بلیت رایگان یا با تخفیف براى سوار شدن به هواپیما یا ورود به سینما براى فرزندان خود تهیه کنند، در مورد سن آنان دروغ مىگویند. بعضى دیگر به هیچ وجه چنین کارى نمىکنند.
صرف نظر از معیارهاى شخصى، تقریبا همهى ما، دست کم گاهى، براى سادهتر کردن زندگى، صرفه جویى در وقت یا فراهم نیاوردن موجبات آزار
احساسات دیگران «دروغهاى مصلحت آمیز کوچک» بر زبان مىآوریم. با وجود این، به طور معمولى وقتى با تنگناهاى مشابه رویارو مىشویم، چنین تصمیمهایى نمىگیریم. در این باره هیچ شکى نیست که گفتن حقیقت ممکن است کارى بسیار دشوار باشد.
به این ترتیب، وقتى دانستن اینکه چه زمانى گفتن همهى حقیقت درست است و چه وقت بهتر است حقیقت را پنهان ساخت یا حتى دروغ گفت، براى بزرگسالان ساده نیست، مىتوان تصور کرد دانستن این مسئله تا چه حد براى کودکان گیج کننده خواهد بود. آنان مىدانند ما براى صداقت ارزش قایلیم و از آنان انتظار داریم راستگو باشند، با این حال تناقض رفتار و گفتار ما را مىبینند و مىفهمند در بعضى موقعیتها به نظر مىرسد راستگویى آنان ما را دستپاچه مىکند. ما چگونه مىتوانیم اهمیت صداقت را به آنان بیاموزیم و در عین حال پیچیدگى آن را به آنان بشناسانیم؟