یکى از سختترین چیزهایى که کودک ممکن است خود را به سهیم شدن در آن مجبور ببیند، توجه مادر و پدر به نوزاد دوم است. براى کودک اول خانواده طبیعى است که احساس کند چیزى از او گرفته شده است، و واقعیت این است که از بعضى جهات همین طور هم هست. پدر و مادر او
حالا باید نیازهاى دو کودک را برآورده سازند و این به معناى تغییرى بزرگ در میزان وقت و انرژى لازم براى برآورده ساختن نیازهاى او به شمار مىرود. تولد فرزند سوم یا فرزندهاى بعدى، به سختى تولد فرزند دوم نیست؛ زیرا هنگامى که نوبت به آنان برسد، کودک اول دربارهى سهیم شدن بسیارى چیزها آموخته است.
داریل، چهار ساله، در ابتدا از دانستن اینکه صاحب برادرى خواهد شد هیجان زده بود. او براى دیدن این «مرد بزرگ» مشتاقانه در خانه انتظار مىکشید. با این حال، هنگامى که نوزاد از بیمارستان به خانه آمد. اوضاع به آن خوشى که تصور مىکرد نبود.
داریل از مادر گله کرد: «تو دیگه هیچ وقت با من بازى نمىکنى!«
مادر آه کشید و گفت: «حق با توست عزیزم.» او که بىاندازه خسته است، اضافه مىکند: «با اومدن این کوچولو، همه چیز تغییر کرده. شاید بتونیم امروز بعد از ظهر، وقتى این مرد کوچولو خوابید، با هم بازى کنیم. کاش بتونم یک کمى هم بخوابم!«
پدر و مادر داریل او را براى تولد نوزاد آماده کرده و مراقب بودند به خاطر اینکه برادر بزرگ خیلى خوب بوده است از او قدردانى کنند. هر یک از آن دو سعى مىکرد هر روز زمانى را، هر چند کوتاه به طور جداگانه با او بگذراند. همهى خویشاوندان و دوستان که به ملاقات آنان مىآمدند، شرایط حساس داریل را درک مىکردند و توجهى ویژه به او داشتند و
خیلى از آنان براى او هدایایى مىآوردند. همهى اینها به کاهش تنش احساسات داریل کمک کرد، ولى نتوانست این واقعیت را تغییر دهد که او امتیاز تک فرزند بودن را در خانواده از دست بدهد و حالا مجبور است پدر و مادر خود را با یک بچه بسیار وقتگیر سهیم شود. بزرگسالان مىفهمند که این نیز بخشى از زندگى است؛ ولى از نظر داریل بىعدالتى واقعى به شمار مىرود. ما، آن گونه که بعضى از خواهر و برادرهاى بزرگتر امیدوارانه پیشنهاد مىکنند، نمىتوانیم نوزاد را پس بدهیم؛ ولى مىتوانیم احساسات کودک بزرگتر را جدى بگیریم، به حرفهایش گوش دهیم و به منظور صرف وقت کافى براى او بیشترین تلاش خود را به کار بریم.