وقتى ما کودکانمان را براى چیزهایى بیش از دیگر چیزها تحسین مىکنیم، به آنان مىآموزیم براى ما چه چیزى مهمتر است. متأسفانه، در جامعهى
مصرفى ما، بچهها بىاندازه تحت تأثیر این پیام قرار دارند که ارزش و اعتبار هر کس با نوع وسایلى که دارد سنجیده مىشود. بسیار مهم است که ما بتوانیم براى ایجاد تعادل میان ارزشهایى که فرزندان ما مرتب در معرض آن قرار دارند و ارزشهاى کمتر مادى خودمان راههایى پیدا کنیم. نخستین گام در این راه مىتواند آن باشد که به کودکانمان اجازه دهیم بدانند ما آنان را به خاطر آنچه هستند دوست داریم.
ما براى مقابله با پیامهاى گاه مبهم، گاه آشکارى که بچههاى ما روزانه در معرض آن قرار مىگیرند مىتوانیم به خوبى تلاش کنیم. براى شروع در سنین خیلى پایین مىتوانیم یارىشان دهیم این واقعیت را درک کنند که تبلیغات و پیامهاى فرهنگى فراوانى که آنان را احاطه کرده، طراحى شده است تا آنان را به این اندیشه بکشاند که نیازمند همهى چیزهایى هستند که ندارند. ما مىتوانیم آنان را متوجه سازیم که ادعاى این پیامها، که مالکیت آن وسایل مىتواند شادى، دوستى و عشق به وجود آورد، به هیچ وجه درست نیست. آموزش تردیدى سالم به تبلیغات و چگونگى گفتن تفاوت میان خواستن و نیاز داشتن، به آنان کمک خواهد کرد مصرف کنندگان عاقلتر و در عین حال انسانهاى متعادلتر و شادترى باشند.
وقتى ما به فرزندانمان نشان مىدهیم آنان را براى آنچه هستند تحسین مىکنیم، آموزششان مىدهیم دربارهى آدمهایى که در زندگى با
آنان رو به رو مىشوند چگونه قضاوتهاى درست داشته باشند. وقتى تیموتى، شاگرد جدید، به کلاس پنجم پا گذاشت، حرفهاى یکى از همکلاسهاى او، جیک، موجب شد که او در نظر بچهها اهمیت ویژهاى پیدا کند. تیموتى با خانوادهاش در خارج از کشور زندگى کرده بود، چند زبان خارجى مىدانست و ورزشکار خیلى خوبى بود. این حرفها به سرعت دهان به دهان گشت که آنان خانهاى بزرگ دارند، و همهى بازىهاى جدید ویدئوئى با یک صفحه تلویزیون بسیار بزرگ و استخرى با تختهى شیرجه. این تبلیغات موجب شد همهى پسرها براى دعوت شدن به خانهى او جهت بازى اشتیاق نشان دهند.
با این همه، وقتى جیک به منزل تیموتى دعوت شد فهمید که تیموتى در بازى سلطهگر، مشکل ساز و گاهى واقعا بد جنس است. وقتى که پدر جیک به دنبالش آمد تا او را از منزل تیموتى به خانه برگرداند، در تمام طول راه جیک در خودرو ساکت نشسته بود.
پدر پرسید: «خب، امروز بعد از ظهر خوش گذشت؟ دوتایى چه کردین؟»
جیک شروع کرد به شرح دادن فعالیتهایشان و سپس شکایت کردن از اینکه «تیموتى همیشه حرف، حرف خودشه و مىخواد در هر بازى فقط خودش برنده باشه و منصفانه بازى نمىکنه.«
پدر جیک، با توجه کامل، به حرف او گوش داد و سپس پرسید: «خب، تو دربارهى رفتار تیم چه نظرى دارى؟«
جیک محکم پاسخ داد: «از اون خوشم نیومد.»
پدر پرسید: «خب، از چى خوشت نیومد؟»
جیک بغضش ترکید و گفت: «اون مىتونه یک خونهى پر از وسایل عالى داشته باشه؛ ولى من دلم نمىخواد با اون بازى کنم.«
پدر اجازه داد حرفهاى جیک تمام شود و بعد گفت: «من به تو افتخار مىکنم که مىدونى چیزى که اهمیت داره خود انسانه، نه چیزهایى که اون داره.«
پدر از تصمیم جیک براى ارزش نهادن به آدمها به جاى وسایلى که آنان دارند، حمایت مىکند. گفت و گوهایى این چنین ساده که در میان روزهاى شلوغ ما به طور اتفاقى پیش مىآیند، موقعیتهایى فراهم مىسازند براى تأیید ارزشهاى مثبتى که فرزندانمان مىشناسند و شناساندن ارزشهایى که ما به آنها پایبندیم. در این موقعیتها ما همچنین مىتوانیم به آنها نشان دهیم این ارزشها چگونه مىتوانند به وضعیتهایى که در زندگى روزانه پیش مىآیند، منتقل شوند.