ما معمولا کلمهى «مدارا» را در مورد سخن گفتن از تفاوتهاى نژادى، مذهبى و فرهنگى به کار مىبریم. در خانوادههاى خودمان و در همسایگى، شکیبایى یا ناشکیبایى در مورد تفاوت انسانها از روش رفتارى ما با آدمهاى متفاوت با ما آشکار مىشود: هم از روش برخورد مستقیم ما با آنان و هم آنچه زمانى که در کنارمان نیستند دربارهشان مىگوییم. کودکان ما حتى کوچکترین کنایههاى ما را متوجه مىشوند و در حالى که ممکن است همهى پیچیدگىهاى سخن ما را نفهمند؛ ولى نظریه و آراى ما را برداشت و رفتارمان را تقلید مىکنند.
آموزگار تازهى کلاس پنجم مایکل از نژاد متفاوتى است و به نظر مىرسد مادر مایکل دربارهى او، نسبت به دیگر آموزگاران، پرسشهاى بیشترى دارد. او مىپرسد: «دربارهى آموزگار جدیدت چه نظرى دارى؟ چه کتابهایى را توصیه کرده است؟ آیا بعضى از بچهها را بیشتر از بقیه دوست دارد؟«
مایکل نمىفهمد چرا مادر دربارهى آموزگارش این همه مىپرسد؛ ولى مىکوشد او را، آن طور که شناخته است، توصیف کند. مایکل مىگوید: «او به ما اجازه مى دهد تابلوى اعلانات خود را هر جور که دوست داریم تزیین کنیم و در زمان مسابقات با ما به زمین بازى مىآید.«
به نظر نمىرسد این پاسخها مادر را راضى کرده باشد. او پافشارى مىکند: «به نظرت معلم خوبیه؟ آیا لازمه تو رو به کلاس دیگرى انتقال بدیم؟«
حالا دیگر مایکل به راستى گیج شده است. در ابتدا او آموزگارش را دوست داشت؛ اما حالا دیگر مطمئن نیست. روز بعد، با نظرى کم و بیش متفاوت، وارد کلاس مىشود. شاید این آموزگار بعضى از شاگردها را بیشتر دوست داشته باشد. به طور حتم مایکل جزو آن شاگردها نیست. او باید در این باره بیشتر فکر کند.
اگر از مادر مایکل مىپرسیدیم آیا او دیگر نژادها را به خوبى مىپذیرد، به احتمال زیاد پاسخ مىداد: «بله، البته!» با این حال، او به فرزندش پیام دیگرى را منتقل مىکند.
کودکان ما در دنیایى رشد مىکنند که سازگارى با همسایگان جهانى، شرکت در حفظ محیط زیست و تجارت جهانى و جلوگیرى از نابودى زمین، واقعیتهاى گریزناپذیر زندگى هستند. بچههاى ما باید با آدمهایى از رنگها، فرهنگها، توانایىها و اعتقادات دیگر راحت باشند. با فراهم ساختن الگوى مناسبى از سازگارى و پذیرش، مىتوانیم به فرزندانمان آموزش دهیم نه تنها به تفاوت میان انسانها احترام بگذارند، بلکه به جاى مشکوک بودن به آنان، براىشان ارزش قایل شوند و حتى از آنها لذت ببرند.