عذرخواهى مىتواند همچون مرهم باشد و کمک کند موقعیتى که بر اثر آن شخصى یا چیزى آسیب دیده است، بهبود یابد. در جریان هیجان بازى «وسطى» وقتى اندرو، دوازده ساله، توپ را آن چنان محکم زد که موجب شد یکى از همکلاسهایش به زمین بیفتد. او به سرعت به سویش رفت و پرسید: «حالت خوبه؟ معذرت مىخوام. نمىخواستم به تو صدمهاى بزنم. مىخواى کمکت کنم بریم اتاق بهداشت؟» او مسئولیت آنچه را اتفاق افتاده بود پذیرفت، از اینکه موجب ناراحتى دوستش شده بود از صمیم قلب ناراحت شد و مىخواست هر طور هست به او کمک کند.
در مقابل، بعضى از بچهها تصور مىکنند پوزشخواهى مىتواند کار عصاى جادو را انجام دهد، به طورى که با پوزش خواستن مىتوانند نقش خود را در ایجاد مشکل پاک کنند، بدون اینکه هیچ احساس گناه یا شرمندگى داشته باشند. آنان به گونهاى رفتار مىکنند گویى پوزشخواهى براى ادامه کارشان به آنان چراغ سبز مىدهد، یا راهى ساده براى به دست آوردن بخشایش است و فرض مىکنند پاسخ هر پوزشخواهى حتما این عبارت خواهد بود: «اشکالى نداره. مىفهمم.«
یک پسر بچهى نه ساله روشى تقریبا خنده دار و کنایه آمیز براى
پوزشخواهى ابداع کرده بود. او پیشاپیش چند ورقهى بزرگ تهیه کرده و بر روى آنها نوشته بود: «معذرت مىخوام.» بعد هرگاه در مورد همکلاسهایش یا در حیاط مدرسه موجب ناراحتى کسى مىشد، براى طرف آسیب دیده یکى از علایم را بالاى سرش بلند مىکرد. هنگامى که پوزشخواهى با بىتوجهى یا تمسخر و گستاخى ابراز مىشود، باید کارى کنیم بچهها بفهمند این پوزشخواهى کافى نیست.
ما مىخواهیم کودکانمان تشخیص دهند که رفتارشان در دیگران تأثیر مىگذارد و وقتى کارى مىکنند که سبب آسیب دیدن یا ناراحتى کسى مىشود از روى عمد یا غیر عمد – بسیار مهم است که درک کنند آن شخص چه احساسى ممکن است داشته باشد و نقش خود را در ایجاد آن ناراحتى بفهمند. یک چنین آموزشى کودکان ما را به پوزشخواهى واقعى و صمیمانه و تلاش براى رو به راه کردن شرایط هدایت مىکند، که با «پوزشخواهى» سرسرى و بدون محتوى بسیار متفاوت است. پوزشخواهى صمیمانه با پذیرش مسئولیت، احساس تأسف واقعى و تصمیم به بهتر ساختن کارها در آینده همراه است.
ما، با صمیمانه گوش دادن به گفتههاى فرزندانمان، مىتوانیم کمک کنیم ویژگى مهم همدلى را به خوبى بیاموزند. وقتى بچهها احساس کنند ما تلاش داریم بفهمیم آنان چه احساسى دارند، براىشان آسانتر خواهد بود سعى کنند بفهمند دیگران چه احساسى دارند. سم، چهار
ساله، سوار بر سه چرخهاش، درست رفت وسط برج ماسهاى که برادر بزرگ ترش، کیسى، ساخته بود. پدر سم، پس از اینکه او را از ماسهها بیرون کشید و «فرصتى» به او داد، در کنارش نشست و از او پرسید چه چیزى موجب شد که برج ماسهاى کیسى را خراب کند.
سم پاسخ داد که کیسى او را بازى نمىدهد.
پدر پرسید: «حالا به نظر تو کیسى از اینکه برجش خراب شده چه حالى داره؟«
سم گفت: «ناراحت و عصبانیه!«
بعد پدر از سم پرسید آیا به نظر او خراب کردن برج کیسى راه خوبى براى وادار کردن برادرش بوده است تا او را هم به بازى بگیرد؟ سم پذیرفت که راه خوبى نبوده و پس از آن سم و پدر دربارهى راههاى بهترى که او مىتواند براى جلب توجه کیسى به کار ببرد، گفت و گو کردند. پدر همچنین از سم پرسید چگونه مىتواند اوضاع را مرتب کند. سم گفت که از کیسى پوزش مىخواهد و کمکش مىکند تا برج را دوباره بسازد.
سم از کیسى پوزش خواست و کیسى با اکراه آن را پذیرفت. تعجب آور نبود که پیشنهاد را براى کمک در ساختن برج رد کرد؛ ولى تشخیص داد که برادر کوچکش تلاش دارد از او دلجویى کند و به روش خودش از آن قدردانى کرد.