ریخت و پاش اتاق خواب جولى واقعا بیش از حد است. مادر اختیار اعصاب خود را از دست مىدهد و با لحنى که موجب مىشود دختر یازده سالهاش احساس بدى دربارهى خود پیدا کند، مىگوید: «معلوم هست تو چته؟ چطور مىتونى تو چنین اتاقى زندگى کنى؟ تو واقعا باعث سرشکستگى هستى!«
جولى، سرافکنده و شرم زده، به گوشهى اتاقش مىرود و مىگوید: «خیلى خوب» و بعد شروع به مرتب کردن اتاق مىکند.
با این حال، جولى حتى وقتى کارى را که مادر خواسته است انجام مىدهد، باز هم احساس ناراحتى مىکند. شرمنده کردن کودک براى هدایت رفتار او، تنها به وى مىآموزد که دربارهى خودش احساس بدى داشته باشد. لذت خوشحال کردن مادر را در کودک از بین مىبرد و احتمالا موجب تغییر رفتار کودک در طولانى مدت نمىشود.
مادر جولى مىبایست به این مسئله توجه مىکرد که اتاق جولى بود که نامرتبىاش او را ناراحت مىکرد، نه خود جولى. یک جملهى روشنتر مثل: «من مىخواهم تو همین الان اتاقت را مرتب کنى.» نارضایتى مادر را آشکار مىسازد و، در عین حال، به جولى اجازه مىدهد احساس خود ارزشىاش را حفظ کند. و حتى در ادامهى سخنان مادر «اینجا جاى خیلى نامرتبیه و من نمىتونم بیشتر از این توى این اتاق بمونم.» روشن مىسازد اتاق است که او را ناراحت کرده و نه فرزندش.