هنگامى که کودکان ما کار نادرستى انجام مىدهند – چیزى مىدزدند، دروغ مىگویند، کلک مىزنند – نخستین واکنش ما ممکن است خشم باشد و سپس، متأسفانه، به بدترینها اندیشیدن. در این لحظه بسیار مهم است که امکان تردید را از فرزندانمان نگیریم. آنان ممکن است به درستى نفهمیده باشند که قوانین اخلاقى را شکستهاند. ما مىتوانیم به جاى سرزنش و تنبیهشان، این حوادث را به تجربههاى آموزشى تبدیل کنیم. اگر مراقب باشیم که به سرعت نتیجهگیرى نکنیم، بلکه به جاى آن اجازه دهیم کودکانمان به ما بگویند چرا آن کار را انجام دادهاند، مىتوانیم مطمئن باشیم که از این آزمون با تفکرى بهتر از آنچه از آنان انتظار مىرود، همراه با احساسى درست و سالم از خود ارزشى، بیرون خواهند آمد.
مادر متوجه مىشود در کیف پول او در کنار کتاب جیبىاش باز و همه پول خردهایش برداشته شده است. تنها او و دختر هفت سالهاش ملیسا در خانه هستند. مادر، براى پى بردن به حقیقت، به اتاق ملیسا مىرود و مىگوید: «متوجه شدم که همهى پول خردهایم از کیفم برداشته شده است.«
ملیسا که سرگرم بازى با عروسکهایش است، به او نگاه مىکند. مادر ادامه مىدهد: «کیف پول من درش باز بود. من همیشه درش رو مىبندم، نمىدونم چى شده.«
ملیسا سعى مىکند توضیح دهد: «خب ماشین بستنى اومد و من کمى پول مىخواستم که یک بستنى بخرم، تو هم سرگرم حرف زدن با تلفن بودى. من هم رفتم سر کیفت و پول برداشتم. متأسفم که نتونستم زیپ کیف رو ببندم.«
مادر وسوسه مىشود که بخندد؛ ولى قیافهاى جدى به خود مىگیرد. خوب است که ملیسا اظهار تأسف مىکند؛ ولى تأسف او براى چیز دیگرى است. مادر در کنار او و عروسکهایش مىنشیند و به آرامى ولى محکم مىگوید: «کیف من و پول من چیزهاى شخصى من هستن. من از پولهاى تو برنمىدارم، تو هم اجازه ندارى به پولهاى من دست بزنى.«
اگر نخستین بار است که چنین اتفاقى مىافتد، مادر و ملیسا ممکن است توافق کنند که ملیسا پول مادر را از پول توجیبى خود بپردازد. اگر دومین بار است، مىشود ملیسا را، علاوه بر برگرداندن پولى که برداشته، از یک برنامهى دلخواه، مثلا تماشاى یک برنامهى تلویزیونى، محروم کرد. اگر پول برداشتن بدون اجازه کار همیشگى او شود، آن وقت مادر باید به فکر راه حلى جدىتر باشد؛ مثلا رفتن نزد یک متخصص تا ریشهى دزدى ملیسا را پیدا کند.
مادر ملیسا او را براى برداشتن پول شرمنده نساخت؛ ولى براى او روشن کرد که رفتارش نادرست و قبول نکردنى است. ملیسا امکان دارد براى رفتار اشتباهى که از او سر زده است احساس گناه کند؛ ولى خود را آدم بدى نمىبیند.
مادر مىتوانست به ملیسا کمک کند که یاد بگیرد دفعهى بعد در چنین موقعیتى چگونه مىتواند بهتر عمل کند. براى این کار هم مىگفت: «من مىفهمم که تو براى خریدن بستنى به پول احتیاج داشتى و من هم گرفتار بودم؛ ولى تو نمىبایستى بدون اجازهى من از کیفم پول برمىداشتى. به جاى اون چه کار مىتونستى بکنى؟«
ملیسا حسابى فکر مىکند و بعد مىگوید: من باید صبر مىکردم؛ اما ماشین بستنى فروش مىرفت.» و بعد اضافه مىکند: «گمان مىکنم مىتونستم از قلک خودم پول بردارم.«
مادر مىگوید: «بله، مىتونستى این کار رو بکنى.«
»یا مىتونستم یک یادداشت بنویسم و تو در حالى که با تلفن حرف مىزدى، اونو بخونى.«
»این کار رو هم مىتونستى بکنى.«
ملیسا با تردید و نه چندان خوشحال مىگوید: «مىتونستم اصلا بستنى نخرم.«
مادر مىخندد و در حالى که ملیسا را در آغوش مىگیرد، مىگوید:
»من همچین نظرى ندارم. اما دفعهى بعد، هر وقت پول خواستى حتما اول از من اجازه بگیر.«
پرسشهاى مادر، ملیسا را به آموختن درس مهمى در مورد ارزشیابى رفتارش و فکر کردن در این باره که چگونه مىتوانسته خواستهاش را در مورد خریدن بستنى از راهى درست برآورده سازد، هدایت مىکند. این پرسشها موجب نمىشود که او با تلقین شرمسارى یا گناه، نسبت به خودش احساس بدى پیدا کند. حتى ممکن است به او یارى رساند با احساس مسئولیت بیشتر در مورد کارهایش، احساس بهترى دربارهى خودش پیدا کند.