جانیس ده ساله، خودش را بر روى کاناپهى اتاق نشیمن در کنار مادرش مىاندازد و مىگوید: «من تنها کسى هستم که به مهمانى ملیسا دعوت نشدهام.«
مادر بىدرنگ در مىیابد این گفت و گو به کجا مىانجامد. او دستهایش را دور شانههاى جانیس حلقه مىکند و مىپرسد: «تنها کسى که دعوت نشده؟» جانیس اعتراف مىکند: «خب، چند تا دیگه از بچهها هم دعوت نشدهان.«
مادر مىپرسد: «دوست دارى اون شب رو چه کار کنى؟«
جانیس کمى جدى پاسخ مىدهد: «مىتونم توى خونه پرسه بزنم و غصه بخورم«؛ اما زیر چشمى و با علاقه به مادرش نگاه مىکند.
مادر، بدون اینکه در دام دلسوزى براى دخترش بیفتد، پاسخ مىدهد: «خب این یک راهشه.«
جانیس مىپرسد: «من مىتونم با چند تا از دخترهاى دیگه که دعوت نشدن، شب رو با هم باشیم؟«
مادر پاسخ مىدهد: «ممکنه خوش بگذره. . . در ضمن، تو مىتونى اون شیرینىهاى شکلاتى رو که دوست دارى، بپزى!«
در اوقاتى که مشکلاتى این چنین براى فرزندانمان پیش مىآید، ما فرصت داریم با گفت و گو به آنان کمک کنیم راه حلهاى خوبى براى مسائلشان بیابند. ما مىتوانیم این کار را با گوش کردن به ابراز احساساتشان و پیشنهاد راه حلهاى ممکن یا حتى بهتر، هدایت آنان براى یافتن راه حلهاى خودشان، انجام دهیم. به این ترتیب، آنان را از دلسوزى براى خود دور مىسازیم و به سوى تصمیم گیرى هدایت مىکنیم. اعتماد ما، به توانایى فرزندانمان کمک مىکند تا آنان ایمانى را که براى تکیه بر خود نیاز دارند به دست آورند. این کار بسیار مهمتر از «همدردى» هر روزه و بىاندازه زیاد است.
راه دیگرى که بچهها ممکن است به کمک آن حس ترحم پدر و مادر را برانگیزند، گفتن «نمىتوانم» است. دلى این کار امکان دارد تنها جبهه گیرى کودک در برابر آموختن مهارتهاى جدید باشد.