احساس تأسف داشتن براى خود به گیر افتادن در باتلاق شنى مشابهت فراوان دارد. در هر دو مورد یک نیروى اسرارآمیز انسان را به پایین مىکشاند تا کاملا غرق شود. تنها امیدش این است که کسى سر برسد و او را نجات دهد.
این دستور کارى براى موفقیت نیست. اگر ما نسبت به فرزندانمان یا خودمان احساس ترحم داشته باشیم، به آنان مىآموزیم که اشکالى ندارد در مورد خود احساس تأسف کنند. این راه به آنان نوآورى، پشتکار و شور و شوق را تعلیم نمىدهد. برعکس، احساس تأسف از انرژى مىکاهد و اغلب، بىپناهى و درماندگى و بىلیاقتى به بار مىآورد.
ما مىخواهیم فرزندانمان مبتکر باشند و بتوانند قدرتى را که نیاز دارند در خود بیابند و هنگامى که نیازمند کمک دیگران هستند، بتوانند آن را طلب کنند. براى اینکه الگوى خوبى براى آنان آماده سازیم باید بتوانیم خود در زندگى همین گونه عمل کنیم. شاید نه به طور کامل و شاید نه همیشه؛ ولى آن قدر که کودکان ما بیاموزند براى مقابله با آنچه
ناگزیر به رویارویى با آن مىشوند، نیروهاى درونى خود را به حرکت درآورند. این بدان معناست که ما باید قدرت درونى لازم براى رویارویى با مشکلاتى که زندگى پیش روى ما قرار مىدهد پیدا کنیم. ما همچنین باید به فرزندانمان ایمان داشته باشیم و بپذیریم که در هنگام لزوم قد راست مىکنند و در برابر موانع زندگى مىایستند.