کودکان همچون اسفنج هستند، آنان هر چه ما انجام مىدهیم جذب مىکنند. آنان تمام مدت در حال آموختن از ما هستند؛ خواه ما به این آموزش آگاه باشیم، خواه نباشیم. بنابراین، چنانچه رفتار ما، الگویى ایرادگیر باشد – که پیوسته از آنان، دیگران یا دنیاى اطرافمان عیبجویى مىکند – ما به آنان مىآموزیم که چگونه دیگران را، یا شاید بدتر، خود را، محکوم کنند. آنان از ما یاد مىگیرند به جاى اینکه به چیزهاى درست دنیا توجه کنند بر آنچه نادرست است متمرکز شوند.
عیبجویى یا سرزنش مىتواند از راههاى بسیار منتقل شود – کلمات، آهنگ صدا، رفتار یا حتى یک نگاه. همهى ما مىدانیم چگونه نگاهى سرزنش بار (محکوم کننده) داشته باشیم یا آهنگى انتقاد آمیز چاشنى کلماتمان سازیم. کودکان به ویژه به جملات و چگونگى اداى آنها بسیار حساساند و آنها را به خاطر مىسپارند. پدر یا مادر مىتواند بگوید: «وقت رفتن است» و هیچ منظور دیگرى نداشته باشد. دیگرى که عجول و بىطاقت است مىتواند همین کلمات را به گونهاى ادا کند که این معنا را
داشته باشد «تو بچهى بدى هستى که این قدر معطل مىکنى.» اگر چه ضمانتى وجود ندارد که هیچ یک از این راهها مؤثر واقع شود، کودک این دو پیام را بسیار متفاوت درک مىکند و دومى مىتواند در او احساس بدى را نسبت به خودش به وجود آورد.
البته همهى ما گلههاى همیشگى خود را داریم و هر کسى ممکن است گهگاه ایرادهایى بگیرد. حتى امکان دارد این کار را دور از صدارس بچهها انجام دهیم. اما این متفاوت است با آنکه همیشه در نقش موجودى ایرادگیر بىوقفه در پى یافتن عیوب فرزندانمان باشیم. عیبجویى همیشگى – صرف نظر از اینکه هدف آن چه کسى باشد – به طور فزاینده، آهنگ داورانهاى منفى در زندگى خانوادگى ایجاد مىکند. ما، به عنوان پدر یا مادر، مىتوانیم در خانواده از لحاظ عاطفى جوى عیبجویانه و محکوم کننده، یا جوى حمایت کننده و تشویق آمیز به وجود آوریم.