[مطالب این بخش گزیده ای از کتاب «شفای کودک درون» اثر لوسیا کاپاچیونه، ترجمه ی گیتی خوشدل می باشد. این کتاب به زیباترین و لطیف ترین زبان به دنیای کودک درون راه یافته است و خانم گیتی خوشدل با انتخاب تحسین برانگیز خود امکان آشنایی با این دنیای زیبا و نهفته در درون آدمی را فراهم آورده اند]
درون هر فرد بالغ، کودکی فریاد می زند: «بگذار نمایان شوم«
»این کودک که در درون انسان زندگی می کند کیست؟ چرا در درون انسان به تله افتاده است و چه چیز را می تواند پیش کش کند؟ چگونه می توان این کودک را آزاد و رها کرد؟«
مفهوم کودک درون، مضمون تازه ای نیست. عملا در اساطیر باستان و قصه های پریان ریشه دارد. همه ی ادیان حکایاتی درباره ی کودکی دارند که ناجی یا رهنمای انسان شده است. این کودک معمولا یتیم و طرد شده است یا زندگی اش در معرض خطر و تهدید قرار دارد. موسی را میان کاه گاوها یافتند. عیسی در محقرترین صحنه به دنیا آمد؛ «زیرا در قهوه خانه
جایی نبود.» زندگی اش در معرض خطر بود؛ زیرا هرودشاه(1) همه ی نوزادان را گردن می زد. به همین ترتیب، تولد کریشنا(2) نیز با خطری عظیم همراه بود. به شاه کانسا(3) گفته بودند مردی که سرانجام به دست او کشته خواهد شد، به زودی به دنیا خواهد آمد. در نتیجه او فرمان داد همه ی نوزادان پسر را گردن بزنند.
در اساطیر یونان، زئوس(4) خردسال در معرض این خطر بود که پدرش کرونوس(5) او را ببلعد. و زئوس در مقام پدر دیونیسیوس(6)، هنگامی که پسرش به دست تایتان(7) ها تکه تکه می شد، غایب بود. دو قلوهای اساطیر روم – رومولوس(8) و رموس(9) – طرد شدند و آنها را به رودخانه ی تیبر(10) سپردند. افسانه های پریان اروپایی نیز لبریز از کودکان قهرمانی است که در معرض خطر و تهدید غولان و دیوان قرار دارند: هانسل(11) و گرتل(12)، جادوگر خود را داشتند. سیندرلا(13) زن پدر بدجنس و خواهر خواندگان نامطبوع خود را داشت. جک، غول خود را دارا بود. و «دختر شنل قرمزی«(14)، گرگ خود را داشت.
در این قرن، کارل گوستاویونگ – روان شناس – و جوزف کمبل – اسطوره شناس – به ما نشان داده اند که این اساطیر و افسانه ها جاذبه ای گسترده دارند؛ زیرا تجربه های جهانی جملگی انسان ها را نمایان می سازند. مثلا همه ی انسان ها این ویژگی مشترک را دارند که به صورت نوزادانی آسیب پذیر و متکی، زندگی را آغاز می کنند. از این رو می توانیم با کودکان ناتوانی که در این قصه ها با سوء تفاهم و بهره برداری روبه رو شده اند، احساس همدلی کنیم. آیا کسی هست که در کودکی به نوعی مورد بدررفتاری جسمی و یا عاطفی قرار نگرفته باشد؟
ماهیت طفولیت این است، که نوزاد یا کودک را در معرض آسیب قرار دهد. بزرگ ترهایی خشن یا عاری از حساسیت قطعا می توانند به چشم کودک همچون دیوان و غولان و جادوگران بنمایند. به همین سبب قصه های کلاسیک پریان – خواه به اتکای حافظه ی نقل شده و خواه در کتابی مصور خوانده شده و خواه بر صحنه ی فیلم آمده باشند – ما را مسحور خود می سازند. وقتی والت دیسنی، داستان سفیدبرقی را برای نخستین فیلم موضوع دار نقاشی متحرک خود انتخاب کرد، کاملا به این امر واقف بود. اگر چه سرمایه گذاران و مسئولان امور مالی، او را به باد تمسخر گرفتند، نتوانستند او را از عمل باز دارند. او می دانست که عموم به این شیوه ی جدید برای ارائه ی قصه ای کلاسیک، پاسخ مثبت خواهند داد. موفقیت او به سبب این بود که می توانست با کودکی که درون همه ی ما هست سخن بگوید.
در بسیاری از فرهنگ ها با این موضوع مواجه می شویم: کودکی در معرض خطر که باید در تیرگی و ابهام بماند و از هفت خوان رستم بگذرد، تا طبیعت راستین قهرمان گونه اش آشکار شود. یونگ این کودک را به سیمای کهن الگو یا نمادی جهانی دید که در ضمیر ناخودآگاه جمعی، جا دارد.
یونگ در مقاله اش «روان شناسی کهن الگوی کودک» نوشته است:
چه جای شگفتی که بسیاری از ناجیان اساطیری، کودکانی خداگونه اند. این امر دقیقا با تجربه ای که از روان شناسی فرد داریم – که نشان می دهد «کودک» راه دگرگونی آتی شخصیت را هموار می کند – مطابقت دارد. در فرایند فردیت یافتن، انسان در انتظار سیمایی است که ناشی از ترکیب اجزای هشیار و ناهشیار شخصیت است. بنابراین کودک، نمادی است که اضداد را به هم می پیوندد. میانجی است؛ شفاعت می کند؛ شفا می آورد. و چون دارای چنین مفهومی است؛ انگاره ی «کودک» قادر به ایجاد تحول های بی شمار است. . . من این تمامیت فراگیر را که از خود آگاه انسان فراتر می رود «ضمیر» خوانده ام؛ زیرا هدف فرایند فردیت یافتن، جامعیت و تمامیت ضمیر آدمی است.
این کلام یونگ که «کودک راه دگرگونی آتی شخصیت را هموار می کند و شفا و تمامیت می آورد» یادآور این پیش گویی کتاب مقدس است که «و کودکی آنها را هدایت خواهد کرد.»
از دهه ی 1960 «کودک درون» موضوع مورد علاقه ی روان شناسی شده است. کودک درون، آن بخش از وجود ماست که مانند کودک احساس می کند و شاید سبب شود به شیوه ای کودکانه یا کودک وار رفتار کنیم. هیومیسل داین(15) در کتاب تکان دهنده اش «کودک درون گذشته تان» به تفصیل درباره ی این موضوع نگاشته است. همچنین «کودک» بخشی حائز اهمیت از تحلیل رفتار متقابل(16) است که در دهه ی 1960 توسط اریک برن(17) بیان کرد و در دهه ی 1970 به اوج محبوبیت خود رسید. اریک برن تصویری از جهانی
درونی، متشکل از سه بخش کودک، والد و بالغ پیش روی ما می نهد. والد آن بخش از وجود ماست که احکام و قواعد (امر و نهی ها) را وضع می کند. کودک درون یکی از بخش های نفی شده ی وجودمان است که وقتی به دوران پختگی و بلوغ گام می نهادیم آن را پشت سر گذاشتیم و رها کردیم. از این رو، اکنون مسئولیم او را باز یابیم و مورد مراقبت و حمایت قرار دهیم.
در دهه ی 1980 «کودک درون» به صورت بخشی از جنبش شفا – که به سرعت در حال رشد و پیشرفت بود – مورد توجه قرار گرفت. درمان هرگونه اعتیاد در بیمارستان ها و مراکز توان بخشی، موضوع مهم روز بود. و بخش قابل توجهی از این درمان به ریشه های اعتیاد در دوران کودکی معطوف بود. برنامه های دوازده مرحله ای که معتادان به الکل را مد نظر داشت، اکنون توجه خود را به بازماندگان چنین خانواده هایی معطوف می کند. یعنی افرادی بالغ که در کودکی در خانواده ای معتاد بزرگ شده اند. این برنامه اکنون گسترش یافته است و بازماندگان هرگونه خانواده ی ناهنجار را در بر می گیرد و حمایت می کند. متخصصان تخمین زده اند که 95 درصد از جمعیت این کشور در دوران کودکی، حمایت خانوادگی کافی و مناسب را نستانده اند. و این امر نشان می دهد که چرا برنامه های «بازماندگان خانواده های ناهنجار» چنین محبوبیتی یافته است. تقریبا همه ی ما تا اندازه ای به شفای کودک درون خویش نیازمندیم.
آمارهای اخیر نشان داده است که از هر چهار کودک، یک کودک به نحوی مورد سوء استفاده قرار گرفته است. دکتر آلیس میلر(18) نیز در کتاب تکان دهنده اش: «برای مصلحت خودتان – شقاوت پنهان در پرورش کودک
و ریشه های خشونت» – واقعیت عریان خشونت گسترده بر ضد کودکان و تأثیر نامطلوبش را در مراحل بعدی زندگی آنها آشکار کرده است.
اما چگونه مسأله ی شفای کودک درون به کسی که در کودکی به شدت مورد سوء استفاده قرار نگرفته است، ارتباط می یابد؟ معتقدم همه ی ما برای بقا در جهانمان تا اندازه ای کودک درون خود را نفی کرده ایم. و این نیز سوء استفاده محسوب می شود. عملا ناممکن است در روزگار ما که زمانه ی اعتیادها، جنایت ها، جنگ ها و حتی تهدید و تخریب محیط زیست است، کودک درون در اعماق وجودمان مدفون نشده باشد. جهان ما برای بخش حساس و آسیب پذیر وجودمان جایی امن نیست. اما همچنان که در سراسر این کتاب خواهید دید، کودک درون، کانون هستی ماست؛ زیرا ضمیر حسی و احساس کننده ی ماست؛ زیرا برایمان ذوق و شوق و انرژی به ارمغان می آورد. هیچ یک از ما – به عنوان فردی بالغ – نمی تواند بدون زنده کردن و در نتیجه شفا بخشیدن کودک درون خویش، در زندگی خوشبخت و کامل باشد.
اما چگونه کودک درون خود را شفا بخشیم؟ نخست، با یافتن و شناختن و سپس با تجربه ی آن. و این کاری است که در فصل 2 این کتاب به آن خواهیم پرداخت.(19) وقتی با کودک درون خویش روبه رو می شویم، اغلب اوقات در می یابیم که نیازهایش – نیاز به محبت، امنیت، اعتماد، احترام، و هدایت – برآورده نشده اند. یعنی شاید غیاب این اوضاع و شرایط اساسی، در کودک درون ما، حالت مزمن اضطراب، ترس، شرم، خشم و نومیدی ایجاد کرده باشد. بازگشت مکرر مشکلات عاطفی و جسمی در فرد بالغ، نشانه ی آن است که کودک درون می خواهد سخن بگوید.
وقتی نیازهای انسان برآورده نشوند، فرد در معرض این خطر قرار می گیرد که در برابر خودش یا دیگران رفتاری آکنده از سوء استفاده در پیش گیرد و عملا در همه ی جنبه های زندگی اش مشکلاتی ایجاد کند. واقعیت شناخته شده ی دیگر، این است که خشونت در خانواده نیز سلسله ای از واکنش ها را به وجود می آورد؛ زیرا کودکانی که در چنین خانواده هایی زندگی می کنند معمولا وقتی بزرگ می شوند، با فرزندان خود به همین شیوه ی خشونت آمیز رفتار می کنند. آن گاه این تسلسل به همین ترتیب ادامه پیدا می کند. مشاهدات نشان می دهند که اغلب اوقات فرزندان معتادان نیز معتاد می شوند، اگرچه شاید نوع اعتیاد تفاوت پیدا کند. مثلا شاید مادر معتاد به الکل، صاحب پسری معتاد به مواد مخدر شود. هرچند الگو همان الگو است. خشونت و اعتیاد همچون گردابی حایل شخص را پایین می کشد و فرو می برد. و از نسلی به نسل بعد انتقال می یابد. و اکنون در جامعه ی ما حالت مسری پیدا کرده است.
به عنوان افرادی بالغ، چگونه می توانیم جهان خود را بر پایه و اساس متزلزل کودکی وحشت زده و منزوی بنا کنیم که نیازهای اساسی اش هیچ گاه برآورده نشده است؟ این امر ممکن نیست. دیر یا زود بحرانی روی می دهد – یک بیماری یا طلاق یا از دست دادن ناگهانی کار یا مشکلی مالی – و آن گاه کل ساختار از هم فرو می پاشد. آن وقت نقابی که فرد بالغ به چهره زده است، ترک می خورد. و در اینجاست که بعضی از افراد به درون خویش رو می کنند تا زندگی خود را بیازمایند و دیگر بار مورد ارزیابی قرار دهند. شاید این افراد از درمان گران و کتاب های خود مدد جویند، یا به گروه هایی حمایت گر بپیوندند که بتوانند در آنجا تصدیق یا نمایان ساختن کودک درون خود را که آسیب دیده است، ایمن بیابند.
اگر آنچه خوانده اید داستان زندگی شما نیز هست، پیشنهاد می شود این کتاب را بخشی از برنامه ی روزانه تان سازید، و در کنار مشاوری ماهر و گروهی حمایت گر به تمرین های آن بپردازید. در تنهایی و انزوا نمی توان به شفای کودک درون پرداخت؛ زیرا کودک درون به اندازه ی کافی تنها مانده است. لازم است همه ی ما در طول این راه همراهانی بیابیم؛ افرادی که متعهد شده اند از کودک درون خویش مراقبت کنند. تشکل نظامی حمایت گر، پایه و اساسی برای روابطی به درستی مهرآمیز، ایجاد می کند.
به یاد آورید که فقط خودتان می توانید دیگر بار پدر و مادر کودک درون خویش باشید. و هیچ کس دیگر نمی تواند مراقبت از او را به عهده گیرد. فقط خودتان مسئول تشخیص نیازهای کودک درونتان و برآورده ساختن آنها هستند. پس اگر در همه ی جایگاه های نادرست، مهر و محبت را جسته اید – مثلا اگر خواسته اید به جای خودتان فردی دیگر از کودک درونتان مراقبت کند – این کتاب کمکتان می کند. ضمنا به شما یاری می کند تا از نجات دادن کودک درون وانهاده و سوء استفاده شده باز ایستید؛ زیرا هر فرد، مسئول مراقبت از کودک درون خویش است.
1) king Herod.
2) Krishna.
3) King kansa.
4) Zeus.
5) Chronos.
6) Dionysius.
7) Titans.
8) Romulus.
9) Remus.
10) Tiber.
11) Hansel.
12) Gretel.
13) Cinderella.
14) Little Red Riding Hood.
15) Hugh Missildine.
16) Transactional Analysis.
17) Eric Berne.
18) For Your Own Good: Hidden Cruelty in child – Rearing and the Roots of Violence by Alice Miller.
19) منظور، فصل 2 کتاب «شفای کودک درون» است.