بر اساس نتایج پژوهش (اسپیس و برنت 1984، استامبروک و پارکر(1) (هزار و نهصد و هشتاد و یک) کودکان در برداشت از سه مؤلفه مرگ(2) به ترتیب زیر عمل می کنند:
مؤلفه اول: کودکان، دائمی بودن مرگ را در 7 سالگی درک می کنند. اما قبل از این سن، مرگ از نظر کودکان، واقعه ای برگشت پذیر، ناپایدار و موقت، مانند خواب یا سفر است که فرد می تواند دوباره بازگردد. جالب است بدانیم، کودکان تا قبل از این سن، که از نظر تحول هوشی در دوره پیش عملیاتی قرار دارند و هنوز
به نگهداری ذهنی نرسیده اند، تصورشان از جنسیت خود نیز حکم مشابهی دارد. بدین معنی که جنسیت خود را نیز قابل تبدیل و تغییر به جنس مخالف می پندارند. به طور مثال، در یکی از یافته های پژوهشی نشان داده شده است یک پسر خردسال تصورش این است که اگر لباس دخترانه بپوشد و ظاهرش را شبیه دختران کند، جنسیت او تغییر می کند و بالعکس در مورد دختران نیز چنین تبادل هویتی دوگانه ای برقرار است (لورنس کهلبرگ 1972(. مؤلفه ی دائمی بودن، ساده ترین و ابتدایی ترین عنصر از مفهوم مرگ است که کودک بدان دست می یابد.
مؤلفه بعدی که کودک بدان دست می یابد، عبارت است از «عمومیت» و «شمولیت» پدیده مرگ در مورد همه موجودات، حتی افرادی همچون نزدیکان، عزیزان، دوستان و والدین که ارتباط عاطفی عمیقی با او دارند و از مردن نیز مستثنی نخواهند بود.
سومین مؤلفه مرگ، یعنی «فقدان اعمال حیاتی«. طبق نتایج پژوهش استامبروک (1987(، بلوباند و لانگر(3) (هزار و نهصد و هشتاد و هفت(، انتزاعی ترین جزء مفهوم مرگ در نزد کودکان همین مؤلفه سوم، یعنی «فقدان اعمال حیاتی» است که بعد از دیگر اجزا درک می شود. بسیاری از کودکان پیش دبستانی و حتی کودکان دبستانی (اوایل دبستان) فقدان علایم حیاتی را در ابعاد عینی، حسی و بیرونی مانند توقف، حرکت، حرف زدن، دیدن، شنیدن و. . . منحصر می کنند و علائم درونی (تفکر، تخیل، درد، عواطف و. . .) را دیرتر درک می کنند.
یافته های پژوهشی در مورد مراحل تحول مفهوم مرگ نزد کودکان با مراحل تحول شناختی پیاژه بسیار نزدیک است و این نشان دهنده رابطه این مفهوم با ساخت های شناختی کودک است. احتمالا ظهور سه مکانیزم «جبران«،(4) «بازگشت پذیری«(5) و «این همانی«(6) در فرایند نگهداری ذهنی اشیاء، توجیه کننده قابلیت درک کودک از مؤلفه های مفهوم مرگ است. هر چند افزایش میزان درک کودکان از مرگ، طبق توالی مراحل سنی و تحول شناختی فوق صورت می گیرد، اما یافته های پژوهشی دیگر در این قلمرو نشان می دهد که:
بررسی درک مفهوم مرگ در کودکان به عوامل متعدد برون فردی و درون فردی دیگری غیر از ساخت های شناختی بستگی دارد. بلوباند و لانگر (1977) در تحقیقاتشان گزارش کرده اند، تجربه کودکانی که در اثر بیماری دچار بیمارستان زدگی می شوند، موجب شده است نحوه ادراکشان از مرگ در مقایسه با کودکان عادی متفاوت باشد. یعنی این کودکان به حسب درگیری های ذهنی، عاطفی و مشاهدات محیطی، و همچنین تجربیات شخصی خود، درک نزدیک تری از مرگ دارند. از طرف دیگر، محیط خانواده، اعتقادات، آموزش های مذهبی و روش های تربیتی اطرافیان نیز می تواند عامل تسریع کننده ای در این فرایند (درک مفهوم مرگ) محسوب شود.
مطالعه راس(7) (هزار و نهصد و هفتاد) روی پرونده 7431 نفر از کودکان 10 کشور که اقدام به خودکشی کرده بودند، نشان داد که خودکشی با افزایش سن و درک مفهوم مرگ ارتباط معنی داری دارد. تحقیق دیگری در
مورد میزان درک مؤلفه های مرگ (عمومیت، برگشت ناپذیری و جهان شمولی) در 38 دختر و 37 پسر 4 تا 10 ساله نیز توسط پری ویمر(8) (هزار و نهصد و هفتاد و یک) صورت گرفته است که نشان می دهد آگاهی از مفهوم مرگ با افزایش سن ارتباط دارد و مؤلفه ی مربوط به برگشت ناپذیر بودن مرگ تا سن 10 سالگی به طور کامل درک نمی شود.
رواهاجین (1974) پیامدهای روانی کودکانی را که با مرگ والدین مواجه شده اند، با تحول مفهوم درونی مرگ در آنها مورد مطالعه قرار داده است. نتایج این پژوهش حاکی است که یاری کودک هنگام رویداد تنش زای مرگ در پذیرش واقعی آن، نقش قابل ملاحظه ای در تأمین بهداشت روانی او دارد.
مطالعه بارباراکان (1979) روی 122 کودک 2 تا 12 ساله پسر و دختر سفیدپوست در مورد تحول مفهوم مرگ، نشان داد که آزمودنی های او برای درک مفهوم مرگ از سه مرحله متمایز از هم عبور می کنند و این سه مرحله به طور آشکار با سه مرحله هوش، یعنی پیش عملیاتی، عملیات عینی و عملیات صوری که پیاژه ارائه کرده است، منطبق است. علاوه بر آن، تفکرات کودکان 8 سال به بالا نسبت به مرگ، مشابه بزرگسالان می شود.
ارباچ(9) (هزار و نهصد و هشتاد) روی کودکانی که دچار اختلال روانی نظیر اضطراب، پرخاشگری و اقدام به خودکشی بوده اند و از شناختی ناتوانی هایی داشته اند پژوهشی انجام داده و گزارش کرده است که مفهوم مرگ و زندگی در نزد این کودکان با کودکان عادی متفاوت
است. گزارش های اجلاس سالانه انجمن روان تحلیلگران آمریکا در سال 1975 در مورد اثرات فقدان والدین در 5 سال اول زندگی کودک، حاکی است که بزهکاری در این کودکان نسبت به کودکان عادی دارای زودرسی و فراوانی بیشتری است.
نتایج پژوهش استرنلیچت مانی(10) (هزار و نهصد و هشتاد) در مورد مفهوم مرگ نزد کودکان عقب مانده تثبیت شده در دوره پیش عملیاتی، حاکی است آزمودنی هایی که در تکالیف «نگهداری ذهنی» شکست می خوردند، در نحوه ادراکشان از مفهوم مرگ نیز تأخیز داشتند. در این مطالعه، این پرسش ها از آزمودنی ها سؤال می شد: مرگ چیست؟ چگونه شما می توانید موجودی را که مرده است دوباره به زندگی برگردانید؟ پس از مرگ چه اتفاقی می افتد؟ کودکان عقب مانده ذهنی که به مرحله تفکر عملیاتی عینی نرسیده بودند، در مورد درک مؤلفه ی مفهوم مرگ مانند «دائمی بودن» و «برگشت ناپذیری» ناتوان بودند.
رابرت دلی سل و منامی ابیگیل(11) (هزار و نهصد و هشتاد و یک) با تحقیقی در مورد رابطه تصاویر کتاب با مفهوم مرگ نزد کودکان نشان دادند که قضاوت کودکان در مورد تصاویر مربوط به مرگ با افزایش سن آنها ارتباط معنی داری دارد.
لایب گودسن و پاملاگوبل (1983) رابطه سن، هوش، جنسیت و تحول مفهوم مرگ نزد افراد 17 تا 62 ساله ای را مورد مطالعه قرار دادند. این افراد در مؤسسات نگهداری عقب ماندگی ذهنی با
هوش بهر 19 تا 80 بودند. نتایج این مطالعه حاکی از رابهط معنی داری بین سن، هوش و مفهوم مرگ بود.
مطالعات لکسینگتون و کنتاکی(12) در مورد بررسی رابطه سن و جنس، و وضعیت اجتماعی و اقتصادی 118 نفر از کودکان، نشان داد که از میان متغیرهای فوق، فقط متغیر سن با تحول مفهوم مرگ رابطه معنی دار داشته است، ولی تأثیر قابل ملاحظه ای از متغیرهای جنسیت و وضعیت اجتماعی و اقتصادی کودکان در درک آنان از مفهوم مرگ مشاهده نشد.
نتایج پژوهش اسپیس، برنت و ساندور(13) (هزار و نهصد و هشتاد و چهار) روی آزمودنی های 2 تا 20 ساله جوامع صنعتی که نیمی از آنان 5 تا 12 ساله بودند، نیز نشان داد تحول مفهوم مرگ با سه مؤلفه (برگشت ناپذیری، عمومیت و قطعیت) به گونه ای بود که این مفاهیم در غالب کودکان بین 5 تا 7 سالگی قابل درک بود؛ یعنی سنی که با ظهور ساخت عملیات عینی مقارن می شود.
ویکتور، فلورین، شلمو و کراتز(14) (هزار و نهصد و هشتاد و پنج) مطالعه جالبی در مورد درک مفهوم مرگ بین کودکان 10 ساله و رابطه آن با نوع مذهب نظیر مسلمان، مسیحی، یهودی و دروزی انجام دادند (118 نفر یهودی، 70 نفر مسلمان، 107 نفر مسیحی و 42 نفر دروزی(. نتایج نشان داد که غالب مفاهیم درون سازی شده مربوط به مفهوم مرگ در میان کودکان مسلمان و دروزی بوده است.
ریچارد جنکین و جان کاوانا(15) (هزار و نهصد و هشتاد و پنج) با استفاده از مقیاس DDCS(16) (مقیاس مفهوم مرگ درکی) و تست PPVT (آزمون لغات تصویری) روی 30 کودک 6 تا 12 سال نشان دادند که درک مفهوم مرگ با سن، تحول روانی و مفهوم کلامی ارتباط دارد، اما وضعیت اجتماعی و اقتصادی، و جنسیت رابطه معنی داری را با آن نشان نمی داد.
مقایسه مفهوم مرگ حیوان اسنان نزد 204 کودک آمریکایی و اسرائیلی با پرسشنامه اسمیلانسکی(17) (پرسشنامه مفهوم مرگ) در مورد درک برگشت ناپذیری مرگ انجام شد. نتایج حاکی از ناهمخوانی کودکان اسرائیلی و آمریکایی در نحوه ادراک مولفه های برگشت ناپذیری و قطعیت مرگ بود (اسمیلانسکی- سارا و دیوید شفلند 1989(.
مطالعه دیگری نیز توسط نورماندومی(18) (هزار و نهصد و نود و دو) در مورد تحول مفهوم مرگ و خودکشی بر کودکان 6 تا 11 ساله صورت گرفت. نتایج نشان داد که درک مفهوم خودکشی با متغیرهایی نظیر سن، تحول شناختی و تجربیات شخصی مرتبط است. آزمودنی ها در هر گروه سنی (5، 8 و 11 ساله) 20 نفر بودند که مورد مصاحبه قرار گرفتند. درصدی از این مصاحبه با سؤالات باز- بسته و سؤالات ساختاری تنظیم شده بود. نتایج نشان داد که 10 درصد از گروه سنی 5 ساله و 50 درصد از گروه سنی 8 ساله و 95 درصد از گروه سنی 11 ساله به درک اساسی از مفهوم مرگ فائق آمده اند.
بر این اساس است که ما برای طرح مسائل فوق و بازشکافی حوادث تنش زای دوران کودکی به دنبال یافتن پاسخی به سؤالات زیر هستیم:
1. آیا به طور اساسی رویدادهای تنش زا از جمله رویداد مرگ مفاهیمی تحولی اند؟
2. اگر پاسخ مثبت است، به طور اساسی مفهوم مرگ در کودکان از چه مراحلی می گذرد؟
3. کودکان در چه سنی به مفهوم واقعی مرگ دست می یابند و واکنش عاطفی کودک در مقابل این رویداد چگونه است؟
4. به تناسب هر مرحله، چه توجیه هایی برای بهداشت روانی کودکان در مواجهه با این پدیده پیشنهاد می شود؟
5. چگونه می توان با توجه به ظرفیت شناختی و تجربیات عاطفی کودک، رویدادهای تنش زا از جمله رویداد مرگ نزدیکان را برای کودک توجیه کرد؟
6. نقش والدین، نزدیکان و مربیان، به تناسب هر دوره از تحول کودک، در توجیه و تسهیل کنار آمدن کودک با حوادث تنش زا از جمله از دست دادن عزیزان و نزدیکان چیست؟
7. در آخر، چگونه می توان با رعایت اصول بهداشت روانی، اثرات آسیب زای عوامل تنش زای دوران کودکی را به تنهایی کاهش داد، بلکه با نحوه کنار آمدن صحیح، از این عوامل به عنوان منابع رشد و کسب مهارت های اجتماعی کودک بهره جست؟
1) Stambrook and Parker.
2) Three Component Of Death.
3) Blueband and Langer.
4) Compulsation.
5) Reversibility.
6) Identify.
7) Ross, M.
8) Perry wimmer.
9) Erbatch.
10) Strenlicht, Manny.
11) Robert Delisle and Menamee A.
12) Lexington and Kentacky (هزار و نهصد و هشتاد و چهار(.
13) Sandor.
14) Victor, Florian, Shlomo and Kratz.
15) Richard Jenkin and John Cavanagh.
16) Druze.
17) Smilansky.
18) Normandomy.