دو عامل مهم وجود دارند که موجب می شوند افراد برخی چیزها را به خاطر بسپارند و آن ها را یاد بگیرند؛ ولی چیزهای دیگر را به راحتی فراموش کنند. اولین عامل، داشتن آگاهی و زمینه ی قبلی است. برای یک بازدید کننده، که از دوران مدرسه، پرواز لیندبرگ را شناخته و می داند روح سنت لوئیس چیست، ترکیب آگاهی قبلی، با جسم واقعی، یک خاطره ی ماندگار برجای
می گذارد. تجربه ی دیدن نمونه های ملموس درباره ی موضوعی که قبلا یاد گرفته شده است، نقش بسیار مهمی در یادگیری درازمدت ایفا می کند.
عامل مهم دیگری که در یادگیری مؤثر است، داشتن تجربه ی بعدی است. بسیاری از پژوهشگران این فرضیه را قبول دارند که تکرار، عامل مهمی برای حفظ و نگه داری خاطرات در زمان های طولانی است. تقریبا 65 درصد افرادی که از آن ها سؤال شد: آیا تا به حال راجع به گردش های علمی که در زمان کودکی انجام داده اند بعدا فکر کرده اند، در جواب پاسخ مثبت دادند.
تصور می شود که داشتن تجربه ی قبلی و تجدید خاطره در زمان آینده به نسبت مساوی عوامل مهم فراگیری درازمدت به شمار می آیند. داشتن آگاهی و زمینه ی قبلی، این پیش فرض را مطرح می کند که خاطرات در ذهن ذخیره شده اند و تجدید و تکرار آن ها این اطمینان را حاصل می کند که خاطرات تثبیت شده اند. مصاحبه های انجام شده نشان دادند که چگونه خاطرات یک شخص به گونه ای با یک دیگر پیوسته اند که تنها برای همان شخص مفهوم دارند؛ ولی الزاما برای شخص دیگری این مفهوم را در بر ندارند. خاطرات، مانند عکس های تهیه شده از یک رویداد نیستند؛ بلکه بیشتر شبیه تکه هایی از اطلاعات هستند که در اثر مشاهده ی رویدادهای متعدد جمع آوری شده اند. پژوهش انجام شده توسط «ای اف لافتوس» و «جی سی پالمر» این نظریه را تأیید می کند. آن ها اظهار می دارند: «2 نوع اطلاعات به ذهن هر شخص رسوخ می کنند تا رویدادی پیچیده را تشکیل دهند. اولین نوع، اطلاعاتی هستند که در زمان مشاهده ی رویداد اصلی جمع آوری می شوند؛ دومین نوع اطلاعات خارجی هستند که پس از وقوع رویداد کسب می شوند. به مرور زمان، اطلاعات به دست آمده از دو منبع ذکر شده، ممکن است آن چنان درهم آمیخته شوند که حتی قادر نباشیم بگوییم جزئیات خاصی را که به یاد آورده ایم، از کدام منبع دریافت کرده ایم«.
اگر این قضیه درست باشد، آن گاه پیش بینی این که یک شخص در طول بازدید از موزه چه چیزی را فرا گرفته است و نیز سنجش یادگیری پیش از آن، به دلیل نقش پیچیده ی تلفیق شخصی تجارب به دست آمده در گذشته و آینده، کاری بس مشکل خواهد بود. هم چنین، هر 3 جزو الگوی تجربه ی برهم کنش دار در جریان یادگیری بازدید کننده از موزه، دخیل هستند و نمی توان به آسانی آن ها را تشخیص داد یا از هم تفکیک کرد.
با توجه به این نکته که مشخص شد یادگیری نیازمند تجربه ی قبلی و جدید متعاقب آن است، نتیجه می گیریم احتمالا افرادی که دارای تجربه ی قبلی بیشتری هستند، بیش از افرادی که دارای تجربه ی قبلی کمتری هتسند، در یادگیری موفق اند. افزون بر این، یادگیری و حافظه به ندرت یک تجربه را موبه مو منعکس می کنند؛ بلکه بیشتر ترکیبی از تجارب به دست آمده ی شخص از آگاهی قبلی و درک وی را ارائه می کنند.
بنابراین به نظر می رسد، یادگیری در موزه، یک تجربه ی پیچیده و تعاملی است، که از در هم آمیختن زمینه های مختلف و نوعی یادگیری عمیق و ماندگار شکل می گیرد. هم چنین نتیجه می گیریم که انواع متنوعی از یادگیری های معنی دار و دراز مدت در موزه حاصل می شوند که از جمله می توان به یادگیری اجتماعی، فضایی، مفهومی و حسی اشاره کرد. دیدگاه های به دست آمده از یادگیری در موزه، کاربردهای فراوانی در روش های آموزشی در موزه دارند. وضعیت موزه ها همیشه به گونه ای نیست که از یک سو تجربه های مختلف را در اختیار بازدید کننده قرار دهند و از سوی دیگر مطابق با سلیقه ی همگان باشند. درک بهتر از این که یک بازدید کننده چه چیزی را چگونه فرا می گیرد، می تواند امکان بالابردن کیفیت آموزش در بازدید از موزه را فراهم آورد.«
آن چه از گزارش پژوهشی فوق می توان نتیجه گرفت این است که یادگیری مشاهده ای و آموزش از طریق موزه ها، می تواند نقش ماندگار و سازنده ای در گستره ی شخصیت و ساختار ذهنی بازدید کنندگان به ویژه کودکان داشته باشد، آموزش از طریق موزه ها، یادگیری را معنی دار، پایدار و لذت بخش می کند. این آموزه ها به منزله ی تجربه های خوشایند و ماندگار، زمینه ی یادگیری های بعدی را در مراحل رشد تسریع و تسهیل می کند.