»سه زنبور گزیده«
زنبوری جرج را نیش زد،
جرج گفت: «اگر در رختخواب مانده بودم زنبور نیشم نمی زد.«
زنبوری فرد را نیش زد،
صدای نعره اش بلند شد که «چه کرده ام که باید به این روز بیفتم.«
زنبوری لیو را نیش زد،
شنیدم که می گفت: «امروز یه چیزی درباره ی زنبورها یاد گرفتم.«
»من و دوست غولم، ص 9«
طنز
نگاه طنزآمیز به اتفاقاتی که در پیرامون ما می گذرد، ویژگی دیگر کارهای سیلوراستاین است. او به دفعات، از کمدی موقعیت و کمدی رفتار استفاده می کند یا بهتر است بگوییم بی نهایت بهره می برد.
او از خودخواهی کودکی برای ما می گوید که دعا می کند:
خدای مرا ببخش!
و اگر در خواب مردم
تمام اسباب بازی هایم را بشکن
تا بچه ی دیگری از آن استفاده نکند.
در حالی که بچه ها از این نگاه طنز آمیز به وجد می آیند، سیلوراستاین، حرف خودش را هم زده است.
البته، اشاره های طنزآمیز او همیشه هم پیام اخلاقی ندارد. او گاهی، فقط به هوای خنداندن می خنداند.
این که مثلا یک اژدها شمع های کیک تولدش را با دمیدن، به جای خاموش کردن، روشن می کند حاصل نگاهی طنزآمیز به همه چیز، حتی اژدهاست!
از نظر او، طنز فقط پاکتی برای فرستادن پیام نیست، همان اندازه که پیام اهمیت دارد، پاکت هم مهم است.
بازی با کلمات و طنزی که از این بازی به وجود می آید برای او ارزش نوشتن دارد.
توران میرهادی، درباره ی شیوه ی ارتباط استاین با کودک می گوید: «سیلوراستاین، نظر خود را تحمیل نمی کند؛ نصیحت نمی کند؛ سرزنش نمی کند؛ او همراه مخاطب است؛ نه در برابر او. به نظر می رسد بچه ها، به
این همراهی دقت دارند و آن را بیش تر می پسندند. به این تعبیر، می توان گفت سیلوراستاین، نگاه همه ی ما، چه کوچک و چه بزرگ را بر می گرداند تا به رفتار خودمان نگاه کنیم. او در بحث اخلاق، فقط به وجدان آدمی معتقد است(1)؛ وجدانی که در سایه ی بازگشت به کودکی و بازآفرینی صداقت و صحبت کودکی خود را متجلی می سازد. اخلاق ناب همان اخلاق زلال دوران کودکی و شیوه و کیفیت شکوفایی فطرت الهی انسان است.
صدا
درون تو صدایی هست
که تمام روز در تو زمزمه می کند:
حس می کنم این درسته،
می دانم این یکی اما، غلطه،
نه معلم، نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست،
و نه هیچ آدم عاقلی
نمی تواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط
تنها به صدای درونت گوش کن.
»من و دوست غولم، ص 50«
»استاین به عنوان شاعری موسیقی دان، از آمیزش هنرمندانه و در عین حال ساده ی آن ها، نهایت بهره را می گیرد تا با رقص نرم واژگان و وزن هجایی و قافیه های درونی و بیرونی در شعرهایش، ملودی شادی برای کودکان بیافریند. هنگامی که چنین آمیزش کام کارانه ای با تصویر ساده، خلاق و با
معنا و در عین حال ناآشنا با ذهن عادت زده ی ما همراه می شود، به عنوان مخاطب، گاه از زیبایی های بیانی و بازی های زبانی، و گاه از تصاویر جذاب، بامزه و شاد آن می خندیم و حتی قهقهه می زنیم، سپس این خنده به زهرخند یا پوزخندی برندانم کاری ها، بی مسئولیتی ها، خودخواهی ها و کژبینی های خویش بدل می شود(2)
استاین جلوه ی دیگری از آثار خود را به کاوش لایه های پنهان آدم ها از منظر کودکان اختصاص می دهد و با زبان غیر مستقیم و نامرئی پیام های پنهان خود را در وجدان افراد بزرگسال به فراخوان می کشاند. بزرگسالانی که در تیرگی های روزگار و گذر ایام، شفافیت و زلالیت وجدان کودکی خود را گم کرده اند.
»این هم پیوند زیبای کودکی و بزرگسالی در شعر استاین» [یعنی کودکی در بزرگسالی و بزرگسالی در کودکی]
– در درون تو، پسر جان
پیرمردی خفته است
که رؤیا می بیند و انتظار می کشد
در وجود تو، دختر جان
زنی سال خورده چرت می زند. . .
پس بازی کنید حالا. . .
تا روزی که آن سال خورده ها
که در وجود خوابیده اند
بیدار شوند و بیرون بیایند برای بازی
پناه جستن در سایبان کودکی، در اشعار شاعری بازیگوش، هم چون سیلوراستاین، به اوج بذله گویی و کودک پنداری می رسد. کودکانی که دنیای بزرگسالی را با طنز و انتقاد نگاه می کنند؛ بی آن که بخواهند به دنیای بزرگ ترها پشت کنند. شعر سیلوراستاین، شیطنت کودکانی را به یاد می آورد که در گرمای تابستان، زنگ در خانه ها را به صدا در می آورد و خود را پشت تیرهای چراغ برق پنهان می شوند تا نگاه خواب آلود و گیج صاحبخانه را تماشا کنند! در تاریخ ادبیات جهان، به کمتر شخصیتی چون سیلوراستاین بر می خوریم که تا این حد، برای کودک و بزرگسال، زبان مشترک و درخور توجه یافته باشد؛ زبانی که از تعقل و عاطفه به یک میزان بهره برده است؛ زبانی که به گونه ای دیگر در کتابی چون شازده کوچولو نیز به چشم می خورد(3)«
آنچه از تفسیر و تحلیل نقل شده، استنباط می شود، کشف این نکته ی ظریف و لطیف بیش از هر چیز برجسته می شود و آن تأکید بر زبان تعقل و عاطفه است. زبان عقل و زبان عشق، زبان «سر» و زبان قلب، زبان ذهن و زبان دل. گویا این تقسیم بندی به بیانی دیگر همان تقسیم بندی هاینزورنر را در باب هوش فنی – هندسی و هوش شهودی (فیزیونومی) به یاد می آورد که در مقدمه ی کتاب و در بخش نخست بدان اشاره شد.
پس برای کشف جدید جهان و منجر شدن به نگاهی تازه باید با زبان جدید اما دیرینه و فراموش شده ی خود آشنا شویم. این زبان که زبان دل و اشراق و کشف است زمانی به سخن می آید که آدمی به کودکی خویش بازگردد. زبان شهودی تنها با انسانی که کودکی خود را بازیافته است محرم می شود و لب به کلام بی کلام و از جنس دیگر می گشاید.
تأکید بر آثار سیلوراستاین و بازخوانی پاره ای از سروده ها و نوشته های او به خاطر وجود چنین خصوصیاتی است که ما را در مراجعه ی مجدد به او از زبان و نگاهی دیگر مشتاق می کند.
1) به نقل از «اتفاق های استاینی و اتفاقی به نام استاین«، معصومه ی ناصری، پژوهشنامه ی ادبیات کودک و نوجوان، شماره ی 24.
2) به نقل از گفتار مترجمان استاین در آینه ی نقد، شهرامی اقبال زاده، پژوهشنامه ی ادبیات کودک و نوجوان، شماره ی 24، ص 25.
3) به نقل از مقاله ی «در جست و جوی کودک گم شده» کتاب ماه کودک و نوجوان، تیر 80.