[مقالات شمس تبریزی، بازخوانی و ویرایش جعفر مدرس صادقی، ص 123، انتشارات نشر مرکز، 1373]
»فهمیدن از نافهمیدگی است
و نافهمیدن آن فهمیدگی«(1)
»واعظ، وعظ می گوید جهت بیان نشان مقصود و جهت نشان راه و راه رو و شیخ ناکامل و شاعر شعری می گوید جهت بیان و نشان، پیش دانا رسواتر می شود. چنانکه یکی سخن «ماهی» می گفت: یکی گفتش که «خاموش! تو چه می دانی که ماهی چیست؟ چیزی که ندانی چه شرح دهی؟» گفت: «من ندانم که ماهی چیست؟» گفت: «آری، اگر می دانی نشان ماهی بگو.«
گفت: «نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر.» گفت: «خه! من خود می دانستم که تو ماهی را نمی دانی الا اکنون که نشان دادی چیز دیگر معلوم شد که تو گاو را از شتر نمی دانی!«(2) و اما بعد. . . حکایت تربیت و برداشت های ناروا و انحرافی از آن در میان اولیا و مربیان و حتی پاره ای از افراد صاحب نظر در تربیت، حکایتی است مشابه آن چه شمس تبریزی در مثالی موجز بیان داشته است. در باب تعریف انحرافی از تربیت همین بس که نگاه عده ای از افراد به این مفهوم یک نگاه انفعالی و صنعتی است. از آن بدتر آنکه انسانی را که در حال تربیت است نیز در حکم قطع شیئی می دانند که باید تابع متحرک های محیطی و الگوهای بیرونی باشد.
این نشان می دهد که نه تنها تربیت را نشناخته اند بلکه انسان را نیز نمی شناسند. عده ای تربیت را «عادت دادن» متربی به آنچه که بزرگسال مصلحت می داند تلقی کرده اند.
عده ای دیگر تربیت را «رام کردن» و «اهلی کردن» فرزند پنداشته اند. عده ای دیگر تربیت را «هنجار پذیر کردن» و عده ای دیگر، «اجتماعی کردن» و پاره ای دیگر به «فعلیت درآوردن استعدادها» و دسته ای دیگر تربیت را «انتقال میراث فرهنگی نسل کنونی به نسل آینده» و عده ای دیگر تربیت را «شکل دادن شخصیت کودکان» و گروهی دیگر تربیت را «جامعه پذیر ساختن» افراد و. . . اگر همین طور ادامه دهیم صدها دیدگاه و تعریف درباره تربیت بیان می گردد که هرچه جلوتر می رویم و عمیق تر می شویم نه تنها نشان و نشانه ای از تربیت باقی نمی ماند بلکه آنچه را که
معرف تربیت قلمداد می کنند خود تحریف دیگری است که بدان افزوده می شود. زیرا آنچه که در سطور قبل به عنوان تعریف تربیت مطرح گردید «فن» صنعت است و نه «هنر» تربیت. حرفه ی «ریخته گری» است و نه رسالت «انسان پروری«. شرطی سازی حیوانی است و نه پروردن انسان ها. قالب بندی صفت هاست و نه بیدار سازی فطرت و از همین جا معلوم می شود که عده ای نه تربیت را شناخته اند و نه انسان را، زیرا این دو را در هم درآمیخته و معجونی ناموزون به نام تربیت اما به سبک صنعت، ترکیب کرده اند که این ترکیب خود حجابی بزرگ بر ماهیت حقیقی و تعریف واقعی تربیت شده است. و در خاتمه، بازگردیم به سرآغاز نامه، که «اگر تو خط ندانستی تو را خط می آموختم» پس اگر هیچ گونه تعریفی از تربیت نبود چه خوب می نمود تعریف واقعی از تربیت! زیرا آنچه را که از تربیت می دانیم در غالب موارد خطرناک تر از آن چیزی است که نمی دانیم!
1) از متن «اوپانیشادها«.
2) همان منبع، ص 58.