وقتی دریافتید موقعیتی فرصت صمیمیت و آموزش حل مسأله را ایجاد کرده است، شاید بتوان گفت برای مهمترین گام در فرایند آموزش هیجان آماده هستید: گوش دادن همدلانه.
در این شرایط معنای گوش دادن چیزی فراتر از جمع آوری اطلاعات به وسیله گوش هاست. شنوندگان همدل چشمان خود را برای مشاهده دقیق نشانه های بدنی هیجان های فرزندان خود به کار می گیرند. آنان با به کارگیری قوه تخیل شان موقعیت را از دیدگاه کودک مشاهده می کنند. آنان آنچه را که شنیده اند به شیوه ای آرامش بخش و بدون انتقاد انعکاس می دهند و فرزندشان را یاری می کنند تا برای هیجان
خود نامی بگذارد. اما مهمتر از همه اینکه این والدین برای احساس کردن احساسات فرزندشان قلب خود را به کار می گیرند.
هماهنگی با هیجان های کودک مستلزم توجه داشتن به زبان تن، حالت چهره و حرکت بدن در اوست. به طور حتم پیش از بازگو شدن مشکل، اخم یا حالت درهم چهره، دندان قروچه یا تکان دادن پا را در کودک مشاهده خواهید کرد. چنین حالت هایی چه چیزی در مورد احساس کودک به شما می گوید؟ توجه داشته باشید که فرزند شما نیز زبان تن شما را می خواند. اگر هدف شما گفتگو با آرامش و توجه است، حالت بدنی شما نیز باید بیانگر چنین امری باشد. هم سطح با او بنشینید، نفس عمیق بکشید، آرام باشید و تمرکز کنید. توجه شما به کودک تان می گوید که نگرانی های او را جدی گرفته اید و می خواهید برای این مسائل وقت بیشتری بگذارید.
همانطور که فرزندتان احساساتش را ابراز می کند آنچه که شنیده و فهمیده اید را به او انعکاس دهید. با انعکاس دادن، کودک شما مطمئن می شود که با دقت به او گوش می دهید و احساس های او را می پذیرید. برای مثال، وقتی هدیه تولد نیکی با پست به منزل رسید، کایل برادر چهارساله اش با خشم اعتراض کرد: «این عادلانه نیست.» معمولا پدر پاسخ می دهد به وقت خود عادلانه خواهد شد: «وقتی تولد تو بشه، مادر بزرگ برای تو هم هدیه می فرسته.»
گر چه این جمله منطق موقعیت را بازگو می کند، ولی این شیوه، احساس کایل در آن لحظه را کاملا انکار می کند و اکنون، افزون بر احساس حسادت در مورد هدیه، کایل از اینکه پدرش حسادت او را درک نکرده است نیز احساس عصبانی بودن دارد.
تصور کنید اگر پدر کایل با توجه بیشتری به خشم او پاسخ می داد کایل چه احساس متفاوتی می داشت: «دلت می خواست مادر بزرگ برای تو هم هدیه می فرستاد. شرط می بندم حسودیت شده.» کایل فکر می کرد: «بله درسته گر چه تولد نیکی است و ظاهرا باید نسبت به این موضوع خونسرد باشم اما احساس حسادت می کنم. پدر منو درک کرده.» اکنون کایل در موقعیت بهتری برای گوش دادن به صحبت های پدرش خواهد بود.
در یکی از گروه های مادری و پدری، مادری تجربه مشابهی داشت، دخترش با خشم از مدرسه به خانه آمده و گفته بود: «هیچ کس از من خوشش نمی یاد.»
مادر گفت: «بازگو کردن حقیقت برای او دشوار بود. می دانم در مدرسه دختر خونگرمی است. ولی وقتی به جای بحث کردن به صحبت هایش گوش دادم و با او همدلی کردم، در یک لحظه بحران تمام شد. آموختم وقتی دخترم در مورد احساساتش صحبت می کند به کار بردن منطق کمکی به این امر نمی کند. بهتر است فقط گوش داد.»
مثال دیگری از گوش دادن همدلانه را که یکی از مادران در گروه های مادری و پدری با دختر 9 ساله اش، مگان بازگو کرده را می آوریم. توجه داشته باشید که اولین واکنش مادر پذیرش احساسات دخترش بود.
مگان: فردا نمی خوام به مدرسه برم.
مادر: نمی خوای بری؟ عجیبه. همیشه دوست داری به مدرسه بری شاید چیزی تو رو نگران کرده باشه.
مگان: بله، یک جورایی.
مادر: نگران چی هستی؟
مگان: نمی دونم.
مادر: مثل اینکه چیزی تو رو ناراحت کرده اما نمی دونی چیه.
مگان: بله.
مادر: معلومه که کمی مضطرب و نگران هستی.
مگان: (با گریه(: بله، شاید به خاطر دان و پاتی باشه.
مادر: امروز توی مدرسه با دان و پاتی اتفاقی افتاده؟
مگان: بله، امروز زنگ تفریح دان و پاتی به من بی توجهی کردن.
مادر: اوه، حتما ناراحت شدی.
مگان: بله، ناراحت شدم.
مادر: به نظر می رسه فردا نمی خوای به مدرسه بری چون نگرانی که شاید فردا هم ساعت تفریح دان و پاتی به تو بی توجهی کنن.
مگان: بله، هر وقت به سراغ اونها می رم از من دور می شن و خودشون رو به کار دیگه ای مشغول می کنن.
مادر: اوه خدای من اگه دوستام با من این کار رو می کردن خیلی ناراحت می شدم.
مگان: من هم ناراحت شدم. دلم می خواست گریه کنم.
مادر: اوه عزیزم (او را در آغوش می گیرد) بابت این اتفاق خیلی متأسفم، می فهمم رفتار دوستات تو رو خیلی ناراحت و عصبانی کرده.
مگان: بله نمی دونم فردا چکار کنم نمی خوام به مدرسه برم.
مادر: چون نمی خوای دوستات دوباره ناراحتت کنن.
مگان: بله و اونها تنها کسانی هستند که همیشه با اونها بازی می کنم. بقیه همه دوستای خودشون رو دارن.
همینطور که گفتگو ادامه داشت مگان جزئیات بیشتری در مورد تعامل خودش با دوستانش را برای مادرش شرح داد. مادر گفت چندین مرتبه می خواسته به دخترش بگوید چه کاری باید انجام دهد برای مثال، می خواست بگوید: «نگران نباش دان و پاتی فردا خودشون تغییر می کنن» یا «اونها رو ولشون کن دوستای دیگری پیدا کن.»
با این وجود، این مادر از پند و اندرز دادن خودداری کرده بود زیرا او می خواست این پیام را به دخترش برساند که او را درک می کند و به او اجازه دهد خودش راه حل ها را پیدا کند.
به نظر من این برخورد به جایی بوده. اگر مادر مگان می گفت نگران نباشد یا اینکه به او می فهماند راه حل های ساده ای برای مشکلش وجود دارد، رفتار او به این معنا بود که مشکل دخترش احمقانه است. در عوض، مگان به مادرش اعتماد یافت و احساس آرامش کرد. مادر مگان پس از چندین دقیقه گوش دادن و سپس انعکاس گفته های دخترش به او، شروع به بررسی شیوه های رو به رو شدن با این موقعیت کرد. و از آنجایی که مگان می دانست مادرش مشکل او را درک کرده است پیشنهاد مادرش را پذیرفت. ادامه گفتگو چنین بود:
مگان: نمی دونم چه کار کنم.
مادر: دلت می خواد کمکت کنم تا ببینیم چکار می تونی بکنی؟
مگان: بله.
مادر: می تونی احساست در مورد وقتی که اونها به تو بی محلی می کنن رو براشون بگی.
مگان: فردا نمی کنم بتونم این کار رو بکنم این کار خیلی سخت و خجالت آوره.
مادر: آره، می فهم که چرا اینطور احساس می کنی این کار خیلی جرأت می خواد. خدای من، نمی دونم. بگذار فکر کنیم. (مدتی می گذرد و مادر همینطور پشت دخترش را نوازش می کند)
مادر: می تونی تنها صبر کنی و ببینی چه اتفاقی می افته، می دونم دان ممکنه یک روز خیلی بد جنسی کنه اما روز بعد همون آدم قدیمی باشه. و شاید اون فردا دوست بهتری باشه.
مگان: اما اگه اینطور نبود چی؟
مادر: مطمئن نیستم فکر دیگری به نظرت می رسه؟
مگان: نه.
مادر: کس دیگری هست که بخوای باهاش بازی کنی.
مگان: نه.
مادر: توی زمین بازی چه اتفاق دیگه ای می افته؟
مگان: فقط پا زدن به توپ.
مادر: دوست داری این بازی رو بکنی.
مگان: تا حالا این بازی رو نکردم.
مادر: اوه.
مگان: کریستا همیشه این بازی رو می کنه.
مادر: کریستا، همونی که توی اردو باهاش دوست شدی؟
مگان: بله.
مادر: شما رو توی یکی از جلسه ها با هم دیدم و به نظر می رسه اصلا از اون خجالت نمی کشی. می تونی از اون بخوای این بازی رو به تو یاد بده.
مگان: شاید.
مادر: خوبه، پس این هم یکی از کارهایی هست که می تونی انجام بدی.
مگان: بله، شاید این کار به نتیجه برسه، اما اگر نشد چی؟
مادر: به نظر می رسه هنوز نگرانی مثل اینکه می ترسی کسی نباشه باهاش بازی کنی و تنهایی نمی دونی چکار کنی.
مگان: بله.
مادر: فکر می کنی کاری هست که بتونی به تنهایی انجام بدی و از اون لذت ببری؟
مگان: منظورت طناب بازیه؟
مادر: بله طناب بازی.
مگان: می تونم برای احتیاط طناب رو هم با خودم ببرم.
مادر: بله، پس اگر با دان و پاتی بازی نکردی یا توپ بازی به نتیجه نرسید می تونی طناب بازی کنی.
مگان: بله، می تونم این کار رو بکنم.
مادر: چرا طناب رو همین حالا توی کیفت نمی گذاری تا فراموشش نکنی.
مگان: باشه بعدش می تونم به کریستا تلفن کنم و بپرسم فردا به مدرسه میاد؟
مادر: عالیه.
این مادر با همدلی کردن، وقت صرف کردن و اجازه دادن به مگان برای آنکه خودش به نتیجه برسد، توانست دخترش را به سوی راه حل های انجام پذیر هدایت کند.
هنگام گوش دادن به صحبت های فرزندتان در لحظه های هیجانی، توجه داشته باشید برای ادامه گفتگو، بیان آنچه مشاهده می کنید اثربخش تر از سؤال کردن است. شاید از فرزندتان بپرسید: «چرا ناراحتی؟» و شاید او نداند دلیل ناراحتی اش چیست. کودک شما به دلیل کم سن بودن، تجربه درون نگری را ندارد و بنابراین شاید پاسخ آماده ای برای این پرسش سر زبانش نباشد. شاید دلیل ناراحتی او جر و بحث والدینش، خستگی بیش از حد یا نگرانی برای تک نوازی پیانویی که در پیش دارد باشد. اما شاید بتواند، شاید هم نتواند دلیل ناراحتی اش را به این پیشامدها ربط
دهد. حتی وقتی پاسخ را پیدا می کند هم گاهی نگران مناسب نبودن پاسخ برای توجیه احساسش است. در این شرایط، سؤال کردن تنها موجب سکوت کودک می شود. بنابراین، بهتر است فقط آنچه را که مشاهده می کنید انعکاس دهید. می توانید بگویید: «امروز کمی خسته به نظر می رسی.» یا، «متوجه شدم وقتی در مورد تک نوازی صحبت می کنم اخم می کنی.» و منتظر پاسخ او باشید.
همچنین از سؤال هایی که پاسخ آنها را می دانید بپرهیزید. پرسش هایی چون: «دیشب کی اومدی؟» یا «کی لامپ رو شکست؟«. چنین پرسش هایی به معنای سوء ظن و به دام انداختن هستند- مثل اینکه شما منتظر شنیدن دروغ از فرزندتان هستید. بهتر است چنین گفتگوهایی را با مشاهدات روشن و واضح این چنینی آغاز کنید: «این طور فهمیدم که لامپ رو شکستی و این مسأله من رو دلسرد کرده.» یا «دیشب ساعت از یک گذشته بود که به خونه اومدی و فکر می کنم این مسأله غیر قابل قبوله.»
در میان گذاشتن نمونه هایی از زندگی خودتان نیز می تواند شیوه ای اثربخش در نشان دادن درک شما باشد. مورد کایل، پسر کوچولویی که از هدیه تولد برادرش ناراحت شده بود را در نظر بگیرید. تصور کنید اگر پدر می گفت: «من هم وقتی کوچیک بودم و عمه ات هدیه ای می گرفت حسودی می کردم.» این جمله کایل را مطمئن می ساخت که چنین هیجان هایی پذیرفتنی هستند و حتی پدر نیز آنها را تجربه کرده است. و اکنون که احساس می کند پدر او را درک کرده است می تواند توضیح آرام بخش پدرش در این مورد را بپذیرد که: «حتما مادربزرگ برای تولد تو هم هدیه خواهد داد.»