جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کودک و مدرسه

زمان مطالعه: 20 دقیقه

تعلیم و تربیت پلی میان خانواده و جامعه از یک طرف و میان گذشته و آیند از طرف دیگر است. دانش آموزان از فرایند یادگیری باید به مهارت هایی دست یابند که بتوانند با کسب دانش و کشف راه حل مشکلات زندگی، خود را با تغییرات دانش زمانه سازگار کنند.

ما باید به کودکان بیاموزیم که برنده شدن و پیشتاز بودن در این نیست که دیگران را پس بزنیم و یا آن ها را از پیشرفت باز بداریم. برنده ی واقعی کسی است که دیگران را نیز به پیش می راند و هر قدمی که به جلو می رود به فکر همراهان و همسالان خود نیز هست. ولی عده ای از دانش آموزان بر این تصورند که تا هم کلاسی های خود را زمین نزنند، نمی توانند برنده شوند. ما باید این فکر غلط را از ذهن بچه ها خارج کنیم.

بحران ها و مشکلات کنونی آموزش و پرورش باعث شده است که بسیاری از ارزش ها وارونه شود به طوری که دانش آموز: «آزادی» را در مقابل تکلیف و «انظباط«؛ «تفاهم» را در مقابل «مجازات«؛ «استقلال» را در برابر «اقتدار» و مشارکت را در برابر «دستورات» قرار داده است.

برنامه های درسی فعلی مدرسه ها از لحاظ تحقق اهداف تربیتی و معیار های انسانی شکست خورده است. آموزشگران و گردانندگان مدارس برآنند که رفتار علمی و بازده ذهنی را مورد تأکید قرار دهند و شاگردان را نه بر پایه ی مصالح خود آن ها بلکه بر مبنای مصالح بزرگسالان اداره کنند. علاقه مندان به مسایل تربیتی بر مفاهیمی فراتر از فرایندهای ذهنی تأکید می ورزند یعنی در جستجوی زمینه های بالاتری برای رشد دانش آموزان هستند.

پیامد های آموزش و پرورش مترقی باید فهمیدن، ابداع کردن و آفریدن باشد؛ نه تقلید کردن، تبعیت جویی و دنباله روی. این موضع گیری در واقع سرلوحه ی پایان دادن به یک سلسه فعالیت های بی ثمر در مؤسسات آموزشی و واقعیت بخشیدن به اسطوره ای است که سال هاست مربیان سطوح مختلف زنجیره ی آموزش در آرزوی تحقق آنها به سر می برند.

در مدرسه ها فرآیند یادگیری اغلب در حیطه ی شناختی و ذهنی خلاصه می شود. دانش آموزان را مجبور می کنیم تا آنچه را که ما خواهان آن هستیم بدانند اما کمتر اتفاق می افتد که اجازه بدهیم تا آن ها خود احساس کنند، دوست دارند چه چیزهایی را دوست دارند بدانند. اکثر مطالبی که دانش آموزان یاد می گیرند کاربرد مستقیمی در زندگی فردی و اجتماعی آن ها ندارد. این که دانش آموزان یاد بگیرند چگونه دیگران را دوست داشته باشند، چگونه از زندگی لذت ببرند و. . . بسیار مهم تر، کاربردی تر و سازنده تر از اطلاعات و معلوماتی است که در قالب یادگیری های طوطی وار به آن ها ارایه می دهیم. چه بسا ضرورت کسب قدرت معنوی و کیفیت زندگی، به فراموشی سپرده می شود.

در روش های سنّتی آموزش، هنگامی که دانش آموز فعال نباشد – یعنی در وضعی فعل پذیر قرار داشته باشد – به صرف شنیدن سخن معلم و دستورات دیگران، چیزی یاد نمی گیرد.

پس لازم است مدرسه به او فرصت دهد تا مطابق کنش وریِ تحول خویش بیاموزد. چنین آموزشی که با دخالت و انتخاب دانش آموز همراه باشد، آموزشی است که به تربیت عقلانی می انجامد.

رقابت بین کودکان اگر به طور نادرست صورت گیرد، هم نابود کننده خلاقیت است و هم متوقف کننده پیشرفت؛ لذا واضح ترین کاری که معلمان می توانند در زمینه ی رقابت انجام دهند، اجتناب از به کار بردن آن در مسایل درسی و تحصیلی است و از آن مهمتر، لازم است کودکانی را که به خودی خود به رقابت تخریب کننده می پردازند، از این کار باز داریم. یکی از شیوه های مثبت برخورد با این مشکل، واداشتن کودکان به انجام وظایفی است که زمینه را برای مشارکت و سهیم شدن در کمک به دیگران و توجه به نتیجه نهایی در یک کار مشترک فراهم می کند؛ زیرا کیفیت یادگیری و علاقه به دانستن، پیش از محصول و نتیجه ی کمّی آن اهمیت دارد.

درس خواندن دانش آموزان دو گونه است: عده ای از دانش آموزان به علت کنجکاوی و علاقمندی به یادگیری و اشتهای اشباع ناپذیر برای دانستن، میل به یادگیری دارند و برخی دیگر به علت این که از آن ها خواسته می شود که مطالب مورد نظر ما را یاد بگیرند، مجبور به یادگیری هستند. محصول یادگیری نوع اول: تربیت دانش آموزانی خلاق، بانشاط، فعّال، مبتکر و آزاداندیش است و محصول یادگیری نوع دوم: بار آمدن افرادی مقلّد، بیزار از درس و مدرسه و فراری از دانش و دانستن می باشد.

اهداف تعلیم و تربیت باید در ارتباط با نیازها و شرایط جوامع، مشخص و بررسی شود. سؤالی که در این مورد مطرح می شود این است که برای چه کاری و برای چه افرادی و چه نوع اجتماعی می خواهیم دانش آموزان را تربیت کنیم و آموزش دهیم؟

این که فرزندان ما یاد بگیرند چگونه احساسات خود را کنترل کنند، چگونه در برخورد با دیگران عواطف خود را تعدیل کنند، چگونه اعتماد به نفس، اتکاء به خود و عزت نفس داشته باشند، چگونه نومیدی، افسردگی و احساس شکست را از خود دور کنند و چگونه از حسادت، کینه توزی و نفرت دوری بجویند، بسیار مهمتر و ضروری تر از مهارت های شناختی، محفوظات ذهنی و معلومات درسی و نمرات کلاسی آن ها می باشد. حال باید دید معلمان تا چه اندازه به این مفاهیم و تکالیف اساسی زندگی دانش آموزان خود اهمیت می دهند.

کودکان نباید صرفاً برای زمان حال، بلکه باید برای شرایط بهتر در آینده تربیت شوند بنابراین آموزش و پرورش نباید به زمان و مکان موجود (این جا و اکنون) محدود شود بلکه باید بر اساس آینده بینی و آینده سازی گسترش یابد.

آموزش باید فرصت بیشتری به کودک دهد تا خود عنان رفتار و تجارب خویش را دست گیرد، اما در عین حال مهم است که مربی، لوازم و شرایطی را در دسترس کودک قرار دهد تا راه پیشرفت وی هموار گردد. البته منظور این نیست که کودک به هر کاری که مایل است بپردازد، بلکه مقصود قرار دادن او در صحنه ی اوضاع و احوالی است تا بتوان مسائل تازه ای را در وی برانگیخت و بین آن ها ارتباط برقرار کرد. باید در عین آزاد گذاردن کودکان، آن ها را هدایت کرد.

به اتکای اصل پیوند میان مدرسه و زندگی «دانش» و «منش» هر فردی نه فقط برای بهترآموختن که بهتر رفتار کردن و نه فقط برای کسب مدرک و شغل بالا بلکه برای کسب فضایل والای انسانی و نه فقط برای «سازش» با زندگی بلکه برای سازگاری با تحولات زندگی تربیت می شود.

سال ها گمان می رفت که دادن اطلاعات و معلومات بیشتر به کودکان موجب رشد و شکوفایی بیشتر آن ها می شود، اما امروزه تحقیقات روان شناسی نشان داده است که راز اصلی موفقیت و پیشرفت واقعی دانش آموزان نه در «کمیّت» و انبوه سازی اطلاعات بلکه در «کیفیت» ارایه و زیبا سازی سؤال پردازی اطلاعات می باشد!

هنگامی که به کودک اصرار می کنیم تکالیف درسی اش را با جدّیت و سرعت انجام دهد، او نسبت به انجام آن ها بی تفاوت می شود. هرگاه از او می خواهیم که شتاب بیشتری به خرج دهد، او بیش از پیش کند می شود و تعلل می ورزد. وقتی از او می خواهیم که زودتر به رختخواب رود احتمالاً دیرتر به خواب می رود. هرگاه از او انتظار داشته باشیم که کمتر بازیگوشی کند، شیطنت و بازیگوشی او بیشتر می شود. و یا اگر از او در خواست کنیم که دست از تماشای تلویزیون بردارد، او را در تماشای تلویزیون حریص تر می کنیم!

فهم کودک تنها از طریق حواس پنجگانه؛ و شنیدن و دیدن او تنها از طریق چشم و گوش نیست، بلکه با احساس درونی و بیداری دل و صدها دستگاه دریافت کننده دیگر که در حال تحول و تکامل است، چیزهایی را می بیند و می شنود که با ابزارهای عینی ادراک قابل مشاهده نیست.

مدرسه باید در کنار آموزش های درسی و تقویت بینش علمی در دانش آموزان، بینش شهودی و معرفت دینی آن ها را نیز ارتقا دهد. تجربه نشان داده است که کودکان در هجوم مطالب درسی، بینش شهودی خود را از دست می دهند.

نظام آموزشی برای پیشگیری از آسیب های ذهنی و فکری به دانش آموزان، باید از انجام سه کار رایج و معمول شدیداً اجتناب ورزد:

الف. یادگیری دانش آموزان را به کتاب های درسی و مطالب رسمی و پاسخ های قطعی محدود نکند؛

ب. به روش های مستقیم، سنّتی، فعل پذیر و معلم محور در فرایند تدریس تکیه نکند؛

ج. ارزشیابی از آموخته ها را به مطالب کلاسی و آزمون های نهایی و رسمی منحصر نسازد.

ریشه اغلب بی تفاوتی ها و انزجار دانش آموزان نسبت به مسائل درسی و یادگیری، در شیوه های آموزشی است.

اظهار نظر و قضاوت مستقیم و غیر مستقیم والدین نسبت به مدرسه و معلم کودک، تأثیر مهمی در ایجاد نگرش مثبت یا منفی کودک به مدرسه و معلم دارد. اگر پدر و مادر در گفتگو های خانوادگی و در بین بستگان و مهمانی ها، از معلم و مدرسه فرزندشان انتقاد کنند، این مسأله باعث می شود که کودک اعتماد خود را نسبت به معلم و تکالیف درسی از دست بدهد در نتیجه شاهد برخورد های ناسازگارانه ی کودک با تکالیف درسی خود خواهیم بود.

افزون بر آن چه به کودکان تعلیم می دهیم که چه چیزهایی را یاد بگیرند، باید به آن ها آموزش دهیم که چگونه بیاموزند، چگونه بازآموزی کنند و چگونه آن چه را که آموخته اند بازسازی و بازآفرینی کنند.

تجربه نشان داده است که هر چه به سن کودک افزوده می شود «حیرت«، «کنجکاوی» و «زلالیت» او از دست می رود. زیرا بزرگ سال، با آموزش های اجباری و تحمیلی او را از انگیزه های درونی تهی می سازد. اگر می توانستیم حس کنجکاوی کودکانه را در مراحل بعدی رشد نیز حفظ کنیم، هر کودکی در بزرگ سالی دانشمندی بزرگ و اندیشمندی خلاق بود.

در مدارس، معلمان باید به دانش آموزان یاد بدهند که آن ها چگونه اطلاعات و معلومات خود را طبقه بندی کنند. چگونه درستی و نادرستی اطلاعات به دست آمده را تشخیص دهند. چگونه آن چه را که طبقه بندی کرده اند فروپاشند و از نو بازسازی کنند. چگونه از حقایق به واقعیت ها و از امور عین به امور مجرب و از مسایل انتزاعی به مصداق های عینی رجعت نمایند. چگونه هرچیزی را از جهتی تازه بنگرند و به خود بیاموزند که چگونه و در چه شرایطی می توانند یاد بگیرند.

مطلق نگری به پیشرفت درسی و محور قرار دادن نمره و معدل و گرایش افراطی به ارزش های تحصیلی و رفتار آموزشی کودک، باعث می شود که شخصیت و رشد همه جانبه ی کودک محدود به فعالیت های درسی او شود. در این صورت نمره و معدل تحصیلی به منزله ی قل و زنجیر دست و پای کودک را می بندد و او را از خویشتن گستری و بالندگی باز می دارد. در خانواده هایی که فرزند خود را از این دریچه محدود ارزیابی می کنند، خطایی بزرگی مرتکب می شوند که جبران آن بسیار دشوار است.

در جامه ی ما، امتحان در واقع یک نوع ارزش گذاری بر روی شخصیت شاگردان است. این نوع ارزش گذاری منجر به اضطراب، دلهره و آسیب های روانی می شود. هر قدر نسبت به این مسأله حساس تر باشیم، حساسیت کودک را نسبت به تکالیف درسی اش نامتعادل تر می کنیم؛ به حدی که دیگر از درس و مشق و نمره و مدرسه فراری و بیزار می شود. بی تفاوتی نسبت به تکالیف درسی، نتیجه ی این حساسیت های غیر منطقی است.

گاهی اوقات یک پرسش عمیق و بجا بیش از هزار پاسخ، ذهن کودک را رشد می دهد؛ و بر عکس گاهی اوقات یک پاسخ به تنهایی هزار پرسش را سیراب می کند.

نخستین درس های اندیشیدن نه در چهارچوب کلاس که باید بیرون از آن به کودک داده شود. از ویژگی های همیشگی اندیشیدن خلاق و پویا انگیزه و هیجان است. در قلب کودکیِ که جاذبه زیبایی طبیعت را احساس کرده است موجی از الهام پدیدار می شود. کودکان را به مزرعه کوه و دشت ببرید و از چشمه سار طبیعت، این سرچشمه اندیشه ها بنوشانید. مطمئن باشید که این آموزش های غیر درسی و غیر کلاسی در تربیت اخلاقی و عقلانی آن ها نافذتر و مفیدتر است.

اغلب کودکان چیزهایی آموخته اند، اما «ساخته» نشده اند «یاد» گرفته اند، اما «بار» نیامده اند. تعلیم دیده اند اما «رشد» نیافته اند. «آموزش» دیده اند، اما پرورش نیافته اند. «اطلاعات» کسب کرده اند، اما «معرفت» نیافته اند. «دانش» اندوخته اند، اما بصیرت ندارند. «بزرگ می شوند«، اما «بزرگوار» نمی شوند. «تغییر» می کنند، اما «متحول» نمی شوند. «قبول» می شوند اما «موفق» نمی شوند!!

مهمترین و پایدارترین انگیزه تحصیل در مدرسه و زندگی، نه در پاداش ها و موقعیت های بیرونی، بلکه در لذتی است که از تحصیل حاصل می شود. این لذت باید ریشه درونی داشته باشد و نه منبع بیرونی.

»تجربه«، مدرسه ای است که محصلین خود را با قیمتی گران اما با تأثیری ژرف پرورش می دهد. تجربه، آگاهی بر خطا و شکست هایی است که می تواند پلی برای پیروزی و موفقیت های بعدی داشته باشد. تا چه اندازه به این مدرسه توجه کرده ایم و تا چه اندازه معدل پیشرفت تحصیلی فرزندان را، در مدارسی که تجربه بهترین معلم آن است مورد دقت قرار داده ایم. فرصت دادن به کودک برای این که خود مطلبی را تجربه و کشف کند، بهترین نوع آموزش فعال و خلاق است!

این تمایل که کودکان احساس کنند که باید به عنوان بهترین، نیرومندترین و هوشمندترین فرد گروه یا مدرسه شناخته شوند، به آسانی به حالت روانی ای منجر خواهد شد که هر کس شخصاً خودش را می ستاید و نهایتاً به صفتِ «خود پرستی» دچار می شود. این حالت هم برای خود فرد و هم برای جامعه زیان بار است. در واقع به نام تربیت و به قصد آموزش اخلاقی، آن ها را از ارزش های انسانی دور می سازیم!

اهمیت این که کودک چیزی را با اکراه یاد نگیرد، بیشتر از اهمیت دانشی است که باید بیاموزد. آن چه که با اکراه به ذهن کودک تحمیل می شود نه به یادگیری او، بلکه به یادگیری زدایی از او می انجامد.

»اول» بودن و «اول» شدن برای رشد و تعالی بچه ها خیلی خوب است اما این اول بودن باید در دانش آموزان «متفاوت» باشد نه این که همه آنها در یک چیز اول باشند، بلکه هر یک از آنها در یک چیز اول باشند. یکی در «درس خواندن«، یکی در «سحر خیزی«، یکی در پیشی گرفتن در «سلام کردن«، یکی در «نمره درسی«، یکی در «ورزش«، یکی در «آراستگی سر و صورت«، یکی در «نظافت ناخن ها«، یکی در «خط زیبا«، یکی در «صدای خوب داشتن«، یکی در «ادب اجتماعی«، یکی در «نظم و انضباط«، یکی در «خوش خلقی«، یکی در «سخت کوشی» و تلاش و. . .

رشد و تعالی کودک در فرایند آموزش و پرورش نه فزونی حجم اطلاعات فنی و تخصصی بلکه به عمق معرفت و بصیرت درونی وابسته است. آموزش و پرورش در برنامه ریزی های درسی تا چه اندازه بین این دانش ها و منش ها ارتباط معنی داری برقرار کرده است؟

گاهی اوقات آموزش های غلط و روش های ناشیانه در مدرسه باعث می شود درهای جهان پیرامون به روی ذهن دانش آموزان بسته شود در حالی که طبیعتِ جهانِ خارج بهترین مدرسه برای آموزش و تربیت ذهنی و شخصیت کودکان است.

آموزش عمقی و کیفی از راه «عبرت آموزی» معنی می یابد. عبرت آموزی برای فرد هنگامی عملی می گردد که این امکان را به او بدهیم تا در مطالعات، مشاهدات و تجربیات خویش بتواند از مرز زمان به سوی گذشته عبور کند و با پای تفکر و بال تخیل به مقامی از شهود دست یابد که وقایع و حوادث زندگی را همان گونه که رخ داده است حس کند، ببیند و در عین حال حاضر و ناظر بر احوال گذشتگان باشد و از شکست ها، خلاف ها، پیروزی ها و خوبی ها درس زندگی بیاموزد. یکی از شیوه های آموزشی در مدارس پرداختن به این موضوعات می باشد.

اجبار کودک به دانستن و کسب معلومات تحمیلی همواره مانع می شود تا او به دریافت عمیق طرح پرسش های سازنده دست یابد این فشار پنهان، آثار تخریبی در ذهن کودک به جای می گذارد و به تدریج او را نسبت به مطالعه و کتاب خوانی، بی تفاوت و بی رغبت می کند.

اگر کودکان به چیزی آگاه شوند که نتوانند آن را به طور تجربی و درونی حس کنند، هیچ بهره ای از آن آگاهی جز ارضاء کاذب و مرگ قوه کنجکاوی نخواهند برد. این آگاهی و آموزش زودرس مانع آمادگی طبیعی برای پذیرش آموزه ها و تعالیم درست می شود.

نیکوترین عادت در کودک تفکر است و تفکر زاینده حکمت است؛ پس به کودکان خود یاد بدهیم در کنار مطالعه به تفکر نیز بپردازند. علم آموزی بدون خردورزی ارزش ندارد. جمع آوری اطلاعات و دانش حفظی مانند وارد کردن غذا در معده است (غذایی که صرفاً انبار شده است و «هضم» و «جذب» نشده است) اطلاعات و دانسته های علمی باید با عقل و خرد «هضم» و «جذب» اندام های ذهنی شود تا «حکمت» و «بصیرت» را پدید آورد.

هدف از یادگیری این است که کودکان بهتر بتوانند با خود و محیط خود سازگار شوند و قادر گردند که وظایف و تکالیف خود را به درستی انجام دهند؛ نه این که از دیگری و دیگران برای برتری جویی خود، پیشی گیرند. مدرسه کانون تمرین زندگی سالم است.

برای این که کودکان اطلاعات خوبی را کسب کنند تنها شنیدن متن سخنان دیگران برایشان کافی نیست، بلکه «کیفیتِ» گوش دادن و شیوه ی درک آن ها نیز مهم است. واکنش های کودکان به هنگام گوش دادن، سؤالاتی که مطرح می کنند و کنشِ رفتاری آنان، همگی در دقیق شنیدن و دقیق فهمیدن مؤثر هستند. یکی از وظایف آموزش و پرورش، یاد دادن این مهارت های اساسی به دانش آموزان است.

اندیشه های هر کودک از مسیر ویژه ای عبور می کند. هر یک از آنان به شیوه خاص خود فکر می کند. هیچ کودکی ناتوان و بی استعداد نیست، مهم این است که فکر و استعداد او پایه موفقیت او در زندگی قرار گیرد هر کودکی مطابق ظرفیت خود و استعداد خویش بارور شود و نه این که صرفاً بر اساس خواسته ها و ملاک های ما پیشرفت کند.

کودکانی را که می خواهیم آموزش دهیم باید به موازات سلامت جسمانی، زمینه اخلاقی و فرهنگی و کمال معنوی آن ها را نیز فراهم کنیم. مهارت و هنر آموزش، همانا هماهنگی این ابعاد است. شخصیت کودک، ترکیب یک پارچه ای از صفت ها و خصلت های نیکو در قالبی موزون و هماهنگ است، نه ترکیبی مکانیکی از آن ها که بر اساس بُرش های خود خواسته ی بزرگسالان صورت می گیرد!

اگر نمی خواهیم فرزندانمان به صورت انبار دانش و انبار معلومات و قالب ها و فرمول ها درآیند، پس باید از هم اکنون و در نخستین سال های زندگی، چگونه کشف کردن محیط را به آنان بیاموزیم. این آموزش ها از طریق کتاب و مشق و نمره به دست نمی آید، بلکه از راه نگاه کردن، مشاهده ی درست، شنیدن معنی دار و دقت و بصیرت درونی حاصل می شود.

غالب نظام های آموزشی و پرورشی جهان بیش از95% از توان و بودجه ی خود را صرف جنبه های شناختی (کسبِ ذهنی دانش) دانش آموزان می کنند و پدران و مادران هم به همین میزان، نیرو و وقت خویش را در راه پیشبرد جنبه ی شناختی فرزندان خود صرف می کنند، در حالی که همه ما براین واقعیت آگاهیم که احساست، عواطف و ارزش های معنوی آنان در تمام موقعیت های زندگی در درجه اول اهمیت قرار دارد.

کیشِ موفقیت گرایی و برتری جویی از دیگران در رقابت ها و مسابقات علمی و فرهنگی میان دانش آموزان زمینه ای است تا بیش از آن که میل داشته باشند که بیشتر «بدانند«، تمایل دارند که دیگران بیش از آن ها «ندانند» واین آیین در نزد دانش آموزان چیزی جز خود خواهی و خود پرستی و جاه طلبی به بار نمی آورد.

در تعلیم و تربیت فعال، «اندیشه ها» به کودک آموخته نمی شوند، بلکه او در برابر موقعیت های مبهم قرار می گیرد تا به «اندیشیدن» واداشته شود. هر قدر فرایند تأمل و اندیشیدن طولانی تر باشد، سرعت پیشرفت او در مراحل بعدی رشد بیشتر است و این تأخیر و تأنی به پختگی و عمق فکری او می افزاید.

آمادگی مسئولانه فرزندان برای ورود به دنیای بزرگسالان، بستگی کامل به آموزش آنان در دوران کودکی دارد. یک کودک برای دست یابی به سطحی از مسؤلیت که با سنش مطابقت داشته باشد، باید از یک برنامه منظم برای پیشرفت بهره مند باشد. محتوای آموزش های درون مدرسه ای باید با نیاز ها و رسالت های برون مدرسه ای افراد مرتبط باشد.

پیشرفت «تربیتی» و تعادل و تکامل «شخصیتی» کودک مهمتر از پیشرف «تحصیلی» و «آموزشی» اوست بعضی اوقات پدران و مادران از روی دلسوزی و نیت خیر، مصالح شخصیتی و تعادل روانی فرزند خود را قربانی مصالح تحصیلی و رقابت های آموزشگاهی کرده اند، و به همین سبب مشکلات رفتاری و روانی، از جمله اضطراب، افسردگی، ناخن جوی، شب ادراری، فرار از مدرسه و. . . فزونی می یابد.

آنچه که لازم است بچه ها در مدرسه یاد بگیرند، عبارت است از: خواندن، نوشتن، و حساب کردن. بعد از آن باید فقط از طریق خمیر مایه هایی چون لوازم و ابزار کاردستی، ورزش، تئاتر و نقاشی شخصیت آن ها را پرورش داد.

مدرسه ها باید از روش القای «برتری طلبی» و جاه طلبی فردی در رقابت های درسی جلوگیری کند. زیرا این گونه روش ها کودک را از احساس همدردی و همدلی و نوع دوستی که ویژگی بارز اخلاق نیکوی انسانی است، بدور می دارد و صرفاً او را به سوی رقابت تخریب کننده، به قیمت نابودی و حذف دیگران سوق می دهد. بنابراین بهتر است تعلیم و تربیت «رفاقت مدار» باید جایگزین تعلیم و تربیت «رقابت مدار» شود.

کودک فقط آن چیزی را یاد می گیرد که پیش نیازهای قبلی آن آماده شده باشد. بنابراین، برای هر گونه آموزشی باید پیش نیازهای آن ارایه شود تا یادگیری به صورت درونی ومعنی دار انجام گیرد.

اغلب فرزندان ما از تحصیل، چیزی جز دانستنی های بی حاصل و محفوظات طوطی وار نیندوخته اند. آن ها به راحتی درباره ی منطق صحبت می کنند، ادبیات و تاریخ را حفظ کرده اند ولی درباره ی آینده زندگی خویش، تفکری بسیار کودکانه و ناپخته دارند. همه این ها به این دلیل است که به آن ها یاد داده اند چگونه مسائل را احساس کنند و در طرح یک مشکل و ارائه راه حل اقدام نمایند.

افرادی که دچار ناراحتی های شدید عصبی هستند لزوماً از افراد بی سواد وکم سواد نیستند بلکه از کسانی هستند که علیرغم مدارج علمی، از نظر رشد عاطفی و سلامت نفسانی و کنترل احساسات درونی دچار مشکل بوده اند و آنچه را که در مراکز آموزشی آموخته اند کمکی به تأمین بهداشت روانی و تعادل شخصیتی آن ها نکرده است.

مهمترین وظیفه ای که مدرسه به عهده دارد این است که انگیزه لذت جویی از تحصیل را در دانش آموزان بیدار و تقویت کند، زیرا هدف تعلیم و تربیت ایجادِ «نیاز» به دانستن است و تشنه کردن و مشتاق کردن جویندگان علم و معرفت به کسب مجهولات؛ نه اندوختن و انبار کردن معلومات مرده و بی خاصیت!

بیشتر، کسانی موفق شده اند که کمترتعریف شنیده اند! ستایش و تمجید بیش از حد از کودک در اغلب موارد نتیجه معکوس را به دنبال دارد و ممکن است لذت درونی و انگیزه ها و تمایلات طبیعی و فطری او را تضعیف کند، زیرا همه ما از موفقیت، از کشف کردن و از دانستن خود به خود لذت می بریم اما اگر در مقابل این رفتارها دائم از بیرون تشویق شویم، ممکن است مشوق های بیرونی، مانع شوق و ذوق درونی شود!

تحقیقات روانشناسی نشان داده است که روش های آموزشی پدران و مادران و نگرش های آنان به مطالعه و تفکر با خلاقیت و آزاد اندیشی کودکان در ارتباط است. کودکان خلاق پدران و مادرانی دارند که برای فرزندان خود به عنوان یک فرد احترام قائل هستند. به توانایی های آن ها ایمان داشته و معتقدند که آن ها منحصر به فردند. این گونه کودکان طبیعتاً اعتماد به نفس خود را برای انجام کارهای مخاطره آمیز و چالش انگیز، افزایش می دهند.

اجبار کودکان به نوشتن تکالیف درسی و اصرار دائمی بر درس خواندن آن ها، نتیجه ای جز نفرت، بیزاری و کم کاری و کاهش انگیزه درسی ندارد! درس خواندن کودکان هنگامی به نحو احسن انجام می گیرد که مورد پذیرش کودک قرار گیرد و انگیزه تحصیل در خود تحصیل باشد و نه در نتیجه و پیامد بیرونی آن و باید توسط خود کودک صورت گیرد و نه توسط والدین!

در مدارس ما خدمت گذار و سرایدار مدرسه، ممکن است خیلی بیشتر از مدیر و مربی در اخلاق و حالات بچه ها مؤثر باشند. توجه به عوامل حاشیه ای که احتمالاً بیش از متن مداخله گری می کند نگاه اولیا و مربیان را به تربیت تغییر می دهد.

خواندن «تاریخ«، به دانش آموزان، بصیرت سیاسی و اجتماعی می بخشد؛ «ادبیات» آن ها را قریحه ی ابداع و ملکه لطف بیان می بخشد؛ «ریاضیات» آن ها را فکور و «علوم طبیعی» آن ها را عمیق و موشکاف می سازد؛ «علم اخلاق«، وقار و حسن رفتار را به دنبال می آورد و «منطق و معانی و بیان» او را تحمل و حوصله می بخشد. آیا فرزندان ما با دروس هایی که در مدرسه می خوانند، این آثار را در خود تحقق داده اند؟ آیا بین آن چه که فرا می گیرند با آن چه که در زندگی واقعی با آن روبه رو هستند، ارتباطی وجود دارد؟

علت عدم موفقیت تحصیلی فرزندان فقط درس نخواندن نیست که دائم به آن ها اصرار کنیم تا درسشان را بخوانند و نمره خوب بیاورند، بلکه ممکن است به علت پایین بودن ضریب هوشی و فقدان انگیزش باشد و اگر این دو حل نشود، اصرار کردن بر انجام تکلیف بی فایده است و حتی مضر نیز می باشد.

قلب تربیت نشده ذهن از هم پاشیده می سازد و حسّ درونی را از کنش وری خلاّق و متعالی باز می دارد. آن چه که کودک را به جوهره ی آدمیت نزدیک و نزدیکتر می سازد نه صرفاً فربه سازی ذهن و مغز او، بلکه لطیف سازی قلب و هنر عشق ورزی او نیز هست.

هنگامی که معلم از روش و شیوه ای مشخص و ثابت پیروی می کند، حتیّ اگر شیوه ی آموزش از سوی فردی عاقل و با هوش و علاقه مند به آموزش صورت گیرد، این شیوه ی آموزشی است که با اهمیت تلقی خواهد شد و نه کودک. حال آن که این کودک است که مهم است. در واقع لازم است روش ها را بر اساس شخصیت کودکان تنظیم کرد و نه کودکان را در چارچوب شیوه های آموزشی اسیر ساخت. توصیه، هشداری دقیق و گویا برای اولیاء و مربیانی است که سعی دارند کودکان را بر اساس توقعات و خواسته های خود تربیت کنند!

جریان آموزش تنها افزایش نیست بلکه جنبه کاهشی هم دارد. چه بسا آن چه که از دانش آموز در قالب سؤال و مجهول یابی کاسته می شود بیشتر او را می پروراند تا آنچه که در قالب پاسخ ها و معلومات حفظی به او افزوده می شود. هنر کاستن و تشنه کردن بسی دشوارتر از فن افزودن و سیراب کردن است. !

فعالیتهای فوق برنامه در مدارس باید در فضایی از «آزادیِ» انتخاب، رغبت خود انگیخته و لذت درونی همراه باشد. هر گونه فعالیتی که بدون این سه عنصر مهم باشد، از اصالت اثرگذاری تربیتی خارج است.

ترویج فرهنگ مشارکت جویی و مشارکت پذیری در میان دانش آموزان صرفاً از طریق بخشنامه و آیین نامه محقق نمی شود. مشارکت امری خود انگیخته، داوطلبانه، خودجوش و «خوددرگیر» است. حال آن که آن چه که در مراکز آموزشی تحت عنوان مشارکت، تبلیغ و تحمیل می گردد، نه تنها با فرهنگ اصیل مشارکت مغایرت دارد بلکه این نوع مشارکت طلبی مانع مشارکت پذیری است زیرا در این نگاه غیرمدنی، مشارکت تبدیل به واگذاری فیزیکی و تحمیلی امور از بالا به پایین و به دیگران می باشد.

همان گونه که ما انتظار داریم کودکان از نظر وضعیت جسمی متفاوت باشند باید این انتظار را داشته باشیم که از نظر هوشی، موفقیت تحصیلی، ویژگی های رفتاری و خصوصیات دیگر نیز با هم متفاوت باشند هیچ ظلمی بالاتر از این نیست که با افرادی که از نظر استعداد و توانایی و امکانات نابرابر هستند برخوردی یکسان و برابر داشته باشیم!

اشتیاق کودک به کشف محیط و دستکاری و تصرف اشیاء، به ویژه هنگامی که اشیاء را از روی کنجکاوی دستکاری می کند، باعث می شود که «خود» را کشف کرده و از «خود» تصویر جدیدی خلق کند. این تصویر سازی به تبع یادگیری های جدید و راهیابی به مراحل جدید رشد صورت می گیرد.

نخستین شرایط احترام به خود، نگاه داشت دید نیک و مثبت به خود و ایمان به کرامت انسان های دیگر است. انسان رشد یافته کرامت خود را در تکریم به دیگران می جوید و عشق به خود را در هنر عشق ورزیدن به دیگران معنی می کند. کودکی که در دوره ی تحول و تربیت اجتماعی خود به این مهارت ها خو نگرفته باشد، در داشتن تصویر مثبت از خود با بحران مواجه می شود. یکی از وظایف آموزش و پرورش به ویژه در سنین دبستانی، تقویت و پرورش این «حس متعالی» و نگاه انسانی به انسان در دانش آموزان است.

اگر بیش از اندازه به رشد کمی ّو پیشرفت طولی و خطّی دانش آموزان در زمینه های آموزشی و تحصیلی تأکید کنیم، آن ها را از رشد کیفی و پیشرفت عمقی و جانبی باز داشته ایم، زیرا رشد، هم جنبه طولی دارد و هم جنبه عرضی؛ هم معطوف به بلندی و وسعت است و هم معطوف به عمق و کیفیت.

هنرهای زیبا باید در مدارس جای پای محکم، وسیع و بلندی داشته باشند به این معنی که همه ی دانش آموزان به ویژه دانش آموزان دوران ابتدایی و نو آموزان پیش دبستانی در محیطی آکنده از چیزهای زیبا پرورش یابند.

دانش آموزان با هر تغییری در روابط خود با دیگران به طور مستمر خود را از نو کشف می کنند. تقویت روابط بین فردی در محیط مدرسه و تشکیل گروه های خود انگیخته ی دانش آموزی باعث می شود که در تعادل با همسالان خود، هم به حل مشکلات و تضاد های خویش بپردازند و هم یکپارچگی و انسجام خویش را بیشتر دریابند.

وقتی کودک به تدریج بزرگ و بزرگتر می شود و از محیط طبیعی و خود انگیخته (بازی و کنجکاوی کودکی) وارد دنیای بزرگ سال می شود، چشم و گوش و ذهن او به همه چیز عادت می کند و دیگر همه چیز را از چارچوب همین عادت ها و کلیشه ها می بیند کار مدرسه و هنر آموزش آن است که مانع پدید آمدن چنین فاجعه مصیبت باری در کودک شود.

مهارت «خواندن» انسان را با افکار دیگران آشنا می سازد؛ مهارت «سخن گفتن«، به او حضور ذهن و سرعت انتقال می دهد و مهارت «نوشتن«، انسان را دقیق می کند. بیاد داشته باشیم که این مهارت ها هنگامی شکوفا می شوند که ریشه های آن در کودکی آبیاری شده باشد و از طریق فراهم کردن شرایط مناسب به رشد و تعالی بیشتر نزدیک شود.

برای آموزش و تربیت نسلی که بتواند در کرامت ورزی، نوع دوستی و دگرپذیری پیشتاز باشد، باید تعلیم و تربیت مدنی بر محور کرامت انسان ها تحقق یابد و به دانش آموزان بیاموزد که رفاقت مقدم بر رقابت است. دگرپذیری لازمه ی خودپذیری است و خدا خواهی از راه نفیِ خود خواهی جلوه گر می شود.

انگیزه پیشرفت در کودک، در ابتدا امری طبیعی، فطری و درونی است و زمانی از بین می رود که ما با مشوق های بیرونی، مانند جایزه و پاداش و رقابت ـ آن هم به طرز غلط و افراطی ـ او را به پیشرفت وا می داریم. زیرا فرق است بین واداشتن کودک به مطالعه و تحصیل و نایل کردن او به پیشرفت (با میل درونی(. در واقع اشتباه بزرگ معلمان آن است که فکر می کنند لذت مشاهده و جست جو از راه های اجبار و حس وظیفه و شوق جایزه برانگیخته می شود.

خرد ناب و اندیشه خلاق از قلب «طربناک» و دل زلال زاییده می شود. «خود آگاهی» واقعی ریشه در «جان آگاهی» دارد آن کس که فاقد این آگاهی درونی و حکمت روشنایی بخش باشد، نمی تواند اندیشه ای روشن و بارور داشته باشد. به کودکان خود بیاموزیم که چگونه با قلب خود، مغز خویش را هدایت کنند.

این که فرزندان ما یاد بگیرند چگونه احساسات خود را کنترل کنند، چگونه اعتماد به نفس در خود را ارتقاء بخشند، چگونه دارای سعه صدر و سخاوت در زندگی باشند و چگونه حسادت، کینه توزی و تنگ نظری را از خود دور بسازد، بیش از یادگیری مهارت هایی که ما در مدارس در قالب محفوظات ذهنی و دروس مختلف به آن ها یاد می دهیم اهمیت دارد.

انسان زمانی می تواند عدالت و انصاف را در خود درونی کند که علاوه بر شناخت معیار های حق و ناحق، دارای قلبی سلیم و نفسی تزکیه شده باشد بدون خودشکنی نمی توان عدالت خواهی و عدالت ورزی را تجربه کرد. کودکان از همان اوان زندگی باید مفهوم عملی و مصداق عینی عدالت را در زندگی بزرگسالان مشاهده و تجربه کنند.

یکی از آفات بزرگ تعلیم و تربیت مدرسه ای، نادیده گرفتن حسّ زیبایی دوستی کودکان و یا ارضاء نابجا و کاذب این حس توسط برنامه های رسمی و کلیشه ای و اجباری است. زیرا پرورش حسّ زیبایی دوستی با آموزش و دستورالعمل و نصیحت و یا پاداش و تنبیه به دست نمی آید هر گونه اقدام رسمی و اجباری در تقویت این حسّ به تضعیف و تخریب آن می انجامد.

سیاست تمرکززدایی و «مدرسه محوری» و»مشارکت دهی» اموری نیستند که از بالا به پایین به شکل دولتی و بخشنامه ای حادث شوند، بلکه بیش و پیش از هر چیز باید فرهنگ تمرکززدایی، نگرش مدرسه محوری و انگیزه درونی مشارکت جویی را در مدارس نهادینه کرد، در غیر این صورت تمامی این سیاست ها به ضد آن تبدیل می شود.

هر تأثیر گذارنده ای بر کودک، مادام که با صدها تأثیر گذارنده ی دیگر همراه و هماهنگ نباشد بی اثر است. هر الگویی تا زمانی که با صدها الگوی دیگر همتراز نشود بی فایده است. ضرورت پیوند خانه و مدرسه از همین منظر و برای همین منظور به طور دائم مورد تأکید قرار می گیرد.

کار مربی به منزله کار مامایی است، کار زایش آن چیزی است که متربی به اقتضای فطرت و نیاز خویش آبستن آن است. باروری، مهیا سازی، مراقبت و پرورش این نیاز و آماده کردن برای زایش هنر لطیف یک مربی ظریف کار است.

در مدرسه باید کودکان بیاموزند که چگونه زندگی کنند و زندگی را چنانکه واقعاً هست فهم و درک کنند. آن چه واقعاً مطرح است، چگونه «است» نه «چه«، کیفیت درک کل زندگی است، نه مقدار و میزان زندگی.

کودک، بسیاری از امور را که دیدنی نیست از راه دیده می آموزد. مثل صدق و صفای درونی، محبت و مهربانی، نجابت اخلاقی و وقار و بردباری. بسیاری از امور را که شنیدنی نیست از راه گوش می شنود مانند ریا، تظاهر، دروغ، فریب کینه و نفرتی که در پشت کلمات شیرین و به ظاهر نیکو نهفته است.

اگر کودکان به چیزی آگاه شوند اما نتوانند آن را به طور تجربی و درونی حس کنند، هیچ بهره ای از آن آگاهی جز ارضاء کاذب نیازهای شناختی نخواهند برد منظور از تجربه کردن، صرفاًعمل کردن نیست، بلکه فراهم کردن شرایطی است که تا کودک آنچه را که ما خواهان فهماندن به او هستیم شخصاً کشف کند و یا درون سازی نماید.

ادراک کودکان از جهان، وابسته به نحوه ی ادراک پدر و مادر معلم مدرسه و همسالانش می باشد. هنگامی که در میان این ادراک تعارض وجود داشته باشد، احتمالاً کودک نیز دچار تعارض و ناراحتی روانی می شود. پس بکوشیم از ایجاد تعارض در میدان ادراکی کودک اجتناب کنیم.