اگر مصمم هستید فرزندانی مستقل و آزاداندیش داشته باشید و اگر مایلید کودکان شما در آرامش و امنیت درونی به سربرند، باید شرایطی فراهم آورید که آن ها هنر تسلط بر خویشتن را یاد بگیرند. به عبارتی دیگر، انسان آزاداندیش و آزاده، کسی است که توانایی کنترل خویش را در بحرانی ترین شرایط روحی و روانی داشته باشد.
تفکر خلاق و آفریننده، مهارت هایی نیستند که از طریق تقلید و القاء آموخته شوند، بلکه این مهارت ها در نتیجه ی جهت گیری های اولیّه نسبت به خود و محیط اطراف به دست می آید. این جهت گیری ها زمانی امکان پذیر است که کودکان، فعالانه در ساختن و بازسازی محیط فیزیکی، اجتماعی و اخلاقی خود شرکت داشته باشند. نقش جامعه در فراهم ساختن چنین شرایطی تعیین کننده است.
اگر به فرزندان خود بیاموزیم که چگونه بر احساسات خود هوشیار گردند می توانیم زمینه ی استقلال و آزاداندیشی را در آن ها فراهم کنیم. امّا اغلب والدین سعی می کنند احساسات خودشان را جایگزین احساسات فرزندان کنند. هرکس تا زمانی که بر خود مسلّط است می تواند فراتر از خود حرکت کند و زمانی که تحت سلطه ی احساسات دیگری است نه تنها بر خود هوشیاری ندارد، بلکه تمامی توان و انرژی خود را صرف کنترل عوامل بیرونی می نماید. بنابراین شایسته است به فرزندان خود اجازه دهیم تا با آرامش درونی و اعتماد به نفس، احساسات خود را بیان کنند. ابراز وجود و صراحت در بیان احساسات عواملی برای کشف خود و هوشیار شدن بر خود است. این که فردی بتواند بدون هیچ گونه تهدید و هراسی بگوید:»من این گونه احساس می کنم«!
کودکان را باید به خاطر وجود «مستقل» خودشان و نه صرفاً برای آنچه که اطاعت و یا تقلید می کنند دوست بداریم. در این صورت است که حرمت و عزت نفس کودک افزایش می یابد و احترام به خود که زیرساز ساختمان شخصیت است شکل می گیرد چرا که حالات و رفتارهای اقتباسی کودک، زودگذر و ناپایدارند آنچه که ماندنی و پایدار است، خصوصیات ذاتی و استقلال درونی اوست.
»آزادی» و «آزادگی» کودک در این نیست که او را رها کنیم تا هر کاری را که خواست انجام دهد و هر چیزی را که دوست داشت برای خود فراهم آورد بلکه آزاد سازی کودک زمانی میسر می گردد که او امکان تجربه کردن شیوه های مختلف زندگی را داشته باشد. تنها از طریق این نوع تجربه های عمیق و سازنده است که شخصیت کودک از محدوده محیط فراتر می رود و از قید و بند های اسارت بار آزاد می شود. البته کشف و تجربه ی شیوه های مختلف زندگی، مستلزم آزمودن بحران ها، موانع و مشکلات مسیر رشد و کمال است که خواه ناخواه باید با آن ها مقابله شود. استقلال پایدار و موزون از خلال این آزمون دشوار به دست می آید.
هر کودک در زمینه ی خاصی دارای استعداد و علاقه است که احتمالاً همسالانش از این استعداد برخوردار نیستند. و کودکان دیگری هستند که استعدادهایی دارند که او در آن زمینه ضعیف تر از آن است و این امر طبیعی است و ما به عنوان والدین هوشمند باید این تفاوت ها را به رسمیت بشناسیم تا او قادر باشد بگوید: ممکن است من برجسته ترین شاگرد در مدرسه نباشم اما بهترین سرود خوان یا نقاش یا ورزشکار مدرسه هستم. من هرچند فردی باهوش نیستم اما مهربان هستم!
فرزندان ما، در عین حال که با هم مشترکاتی دارند، تفاوت هایی منحصر به فرد نیز دارند. هر کدام با طبیعتی خاص به دنیا می آیند. بعضی حساس و عصبانی، بعضی پرجوش و پرکوشش، بعضی آرام و کم جنبش، بعضی خجول و کم رو، بعضی گستاخ و جسور، بعضی خوش خوراک و خوش خواب، بعضی کم اشتها و بد خواب، بعضی. . . همه ی این تفاوت ها باید در جای خود محترم و قابل قبول باشد. بچه ها را با طبیعتی که دارند باید پذیرفت تا آ ن ها خود را همان گونه که هستند بپذیرند و اگر چنین شد افرادی شاداب، سالم، فعال و خوشبخت خواهند شد.
حمایت بیش از حد، مراقبت افراطی و حساسیت های بی اندازه نسبت به فرزندان باعث می شود که آن ها افرادی محافظه کار، ناتوان، وابسته، ناامن و مضطرب بار آیند. حمایت ها و تکیه گاههای بیرونی اگر فزونی گیرد از خوداتکایی و خودیابی کاسته می شود، زیرا در پاره ای از موارد، قدرت آدمی در فقدان امکانات بیرونی حاصل می شود!
استقلال کودک زمانی میسر می گردد که او بتواند شیوه های مختلف «اندیشیدن» و «زندگی کردن» را تجربه کند. تنها ازطریق این نوع تجربه های نیکوست که نیک اندیشی و نیک ورزی را خلق می کند.
مادری که به خاطر ترس از غرق شدن فرزندش، همیشه به او تذکر می دهد که «تو هنوز شنا کردن را نمی دانی و ممکن است غرق شوی» به این نکته مهم توجه ندارند که لازمه یادگیری شنا، آن است که کودک با مراقبت و مداخله های اضطرابی و به موقع بزرگ سال، در آب فرو رود. بنابراین کنار گود نشستن و دائم احساس خطر کردن، هیچ مشکلی را حل نمی کند. برای آن که کودکان از همان ابتدای دوران زندگی اجتماعی، به طور مستقل توانایی و مهارت برخورد با مشکلات را داشته باشند، باید به تدریج آن ها را با موانع و دشواری ها زندگی درگیر کنیم.
طرز فکر فرزندانمان درباره ی این که ما به عنوان والدین چگونه به آن ها می نگریم، بخش مهمی از اعتماد به نفس ایشان را تشکیل می دهد. وقتی کودک معتقد شود که والدینش او را دوست دارند و برای او احترام قائل هستند، به ارزش های خود به عنوان یک شخصیت مستقل پی می برد.
هدف اصلی تربیت این نیست که فرزندانی بار آوریم مطیع دستورات و مقلد رفتارهای ما؛ بلکه هدف، پرورش افرادی است که توانایی انجام کارهای بکر و تازه را داشته باشند و به تکرار آنچه نسل های قبلی انجام داده اند قناعت نکرده، فرهنگ خویش را باز آفرینی کنند.
تحمل و شکیبایی در برابر دشواری ها و مصائب زندگی، به مراتب عظیم تر و زیباتر از جرأت و شهامت در میدان جنگ و نبرد است. تنها راه پرورش شکیبایی و خویشتن داری در کودک، مبتلا شدن او به بلاهای اجتناب ناپذیر در راه رشد و کمال اوست. از این که فرزند ما با موانع رشد مواجه می شود ترسی به خود راه ندهیم، بلکه ترس ما باید از موقعی شروع شود که فرزند ما از برخورد با مشکلات هراسناک و متزلزل گردد و خود را وابسته و متکی به دیگران بداند.
همان گونه که ما انتظار داریم فرزندانمان از نظر وضعیت جسمی (قد، وزن، رنگ مو، رنگ چشم، و. . .) متفاوت باشند باید این انتظار را داشته باشیم که آن ها از نظر خصوصیات روانی (هوش، استعداد، عواطف، انگیزه ها و. . .) نیز متفاوت باشند. بنابراین اگر فرزندان ما دارای استعدادهای مختلفی هستند نباید از آن ها انتظار داشته باشیم که پیشرفت یکسانی داشته باشند.
هنگامی که کودک به زمین می خورد، اگر با عجله و وحشت به سراغ او بیایند، او فردی ترسو و بزدل خواهد شد که با کوچکترین حادثه ای در زندگی، خود را می بازد و نیاز به حمایت دیگران دارد.
کودکی که یاد می گیرد همیشه احساس تقصیر و گناه «خطا» کند، کودکی بار خواهد آمد که شخصیت او در بزرگ سالی با نگرانی، اضطراب و نومیدی همراه خواهد شد. هرچند تسلط بر چنین کودکی بسیار راحت تر از کودکی است که اعتماد به نفس داشته و نگرش مثبت به رفتار خود دارد، ولی نباید استقلال، کرامت و اعتماد به نفس کودک را قربانی اطاعت و رام بودن او کرد.
خداوند نژاد بشر را به طور یکسان و همگانی نیافریده است بلکه افراد را با شکل های مختلف و اندازه های متفاوت به دنیا آورده است. بنابراین، هر یک از کودکان منحصر به فرد هستند. باید این حقیقت را چون یک «جبرِمثبت» زندگی به حساب آورد و به همین روال در زندگی اجتماعی این تفاوت ها را مدّ نظر قرار دهیم. زیرا اساس استقلال طلبی بر درک تفاوت های فردی استوار است!
قبل از آن که «آزادی» و «استقلال» رفتار را به کودکان بدهیم باید آنان یاد بگیرند از نعمت آزادی و استقلال در دانستن، فکر کردن، باور کردن و از روی حق و وجدان سخن گفتن برخوردار شوند و اینها همه آزادی های درونی است و تا آدمی از درون آزاد نشود، آزاد سازی بیرونی برای رشد او معنی ندارد.
چقدر اشتباه می کنند والدینی که تمامی اسباب و آلات و ادوات را به منظور حفاظت از فرزند خود (به طور افراطی) از اطراف کودک جمع آوری می کنند تا او را از سر تا پا در برابر هر گونه خطر احتمالی محافظت کنند. چنین کودکی وقتی بزرگ شد، در برابر سختی ها و مشکلات عاجز خواهد ماند، زیرا نه شجاعت خواهد داشت نه تجربه. با اولین حادثه ی کوچکی که روبرو گردد، خود را وامانده احساس کرده و با اوّلین ضربه از پا می افتد.
اراده های ضعیف همواره به صورت شعار و حرف و گفتار خودنمایی می کند، لیکن اراده های قوی، جز از طریق رفتار و عمل ظهور نمی یابند. آنچه مایه عظمت شخصیت و بزرگی اراده کودک می گردد، اراده های بزرگی است که با مقاومت در برابر مشکلات بزرگ، پرورش یافته اند. تا چه میزان این گونه ویژگی ها را به فرزندان خود منتقل کرده ایم؟
کودک وقتی مجروح می شود، از ترس بیشتر به گریه می افتد تا از درد؛ در همین موقعیت های طبیعی است که باید اولین درس های شجاعت، خودکفایی وخویشتن داری را به او آموخت تا به تدریج برای تحمل رنج های بزرگ آماده شود. پایه های بلند استقلال از همین رفتارهای کوچک در دوره ی خردسالی شکل می گیرد.
گاهی اوقات مشاهده می کنیم کودکانی در یک محیط خاص مثل مدرسه فاقد اعتماد به نفس هستند و دچار اضطراب و ترس می شوند ولی در محیط خانه، کاملاً بر عکس رفتار می کنند و یا در محیط کوچه و در میان هم سالان، خود را به گونه ای دیگر نمایان می سازد. همه ی این تفاوت ها و تغییر رفتارها، وابسته به تصویری است که اطرافیان از کودک به او القاء می کنند و کودک سخت تحت تأثیر قضاوت و تصوری است که دیگران از او دارند.
پرورش اعتماد به نفس در کودکان یعنی ایجاد نگرش مثبت به شکست ها وناکامی هایی که در زندگی پیش می آید.
یکی از راه های افزایش «استقلال» و اتکای به خود در کودکان، این است که والدین شرایطی فراهم آورند تا فرزندان بتوانند در تمامی جنبه های زندگی، حاضر به مبارزه جویی و خطر کردن باشند و در مواجهه با مشکلات بزرگ، خود را نبازند. در اغلب اوقات، والدین به خاطر این که مبادا فرزندشان دچار آسیب و شکست شود، از ورود او به موقعیت های خطرزا جلوگیری می کنند. باید به این نکته توجه داشته باشیم که بزرگی، استقلال و اراده کودکان، هنگامی تحقق می یابد که در میدان مبارزه و تلاش و در مقابله با مشکلات قرار بگیرند.
برای اطمینان از این که فرزند ما تا چه میزان مستقل است تا چه اندازه اعتماد به نفس دارد و تا چه حد احساس ارزشمند بودن می کند، کافی است که در هنگام شکست و یا برخورد با مشکل، نظاره گر رفتار او باشیم. اگر در زمان شکست خود را نبازد و از قضاوتی که دیگران نسبت به او می کنند، نگران نباشد و بلافاصله بعد از شکست، سعی کند با تصحیح خطا و اشتباه، به ادامه تلاش خود بپردازد، می توان امیدوار بود که او از اعتماد به نفس کافی بر خوردار است.
کودکی که نه تنها از شکست نمی ترسد بلکه آن را به منزله یک تجربه آگاهی بخش، در راه موفقیت های بعدی به کار می گیرد، اعتماد به نفس را در خویش تحقق داده و خود را از حقارت ها و قضاوت های حقارت آمیز آزاد ساخته است. چنین کودکی در نهایت خود را از هر گونه مانع و مشکلی که در پیش راه خود می بیند، مصونیت بخشیده است. در چنین شرایطی پایه های استقلال و خودگرانی پی ریزی می شود.
اگر کودک را به گونه ای بار آوریم که همه چیز را همان طور که ما می خواهیم و می پسندیم، بدون مقاومت و بی هیچ اندیشه ای بپذیرد، نباید از او انتظار خلاقیت و استقلال داشته باشیم.
افراد آزاداندیش و مستقل، همیشه از حس تعاون و همکاری با دیگران لذت می برند. آنان از این که به دیگران کمک می کنند، بیش از هنگامی که دیگران به آن ها کمک می کنند لذت می برند. آن ها هیچ وقت در صدد رقابت کینه توزانه با اطرافیان بر نمی آیند. به ندرت برای ارزیابی پیشرفت های شخصی، خود را با دیگران مقایسه می کنند، زیرا آن ها از درون هدایت می شوند و همواره خود را انسانی ویژه و منحصر به فرد می بینند.
آدمی تا زمانی که خود را مخلوق شرایط و اوضاع و احوال بیرون بداند، همیشه آسیب پذیر، منفعل و بی اراده است، اما همین که دریابد قدرتی دارد که می تواند شرایط را بیافریند و وضعیت بیرونی را هماهنگ با شرایط درونی کند آن گاه مربی خویش و هدایت کننده خود می گردد و همه حوادث و شرایط تابع اراده او می گردند. کودکانی که این حکمت بزرگ را آموخته باشند به آزادگی و استقلال درونی دست یافته اند.
هیچ تغییر رفتاری بدون میل و «رغبت درونی» کودک اصالت ندارد و اگر این تغییر رفتار با اکراه و اجبار و یا از روی تشویق و پاداش بیرونی باشد، ناپایدار، کاذب وعاریه ای خواهد بود.
کودک آزاده آن است که قوانین و مقررات را نه از روی اجبار و از ترس تنبیه، بلکه از روی میل و اختیار رعایت کند. البته این فضیلت بزرگ در خلال احترام متقابل و روابط عاطفی میان فرزند و والدین به وجود می آید و متضمن کاربست اصل «کرامت» در تربیت است.
یکی از راه های مهم خودشناسی، شناخت دیگران است و هر قدر کودک، تعداد بیشتری از افراد متفاوت را بشناسد، شناخت او از خودش و تفاوت های درونیش بیش و بیشتر می گردد و این وضعیت، او را به هویتی پایدار و مستقل رهنمون می سازد.
اعتماد به نفس در کودک نه بر اساس تعریف و تمجید دیگران که براساس تکریم وجودی او شکل می گیرد. اگر اعتماد به نفس از طرف دیگران ایجاد شود، این اعتماد کاذب ناپایدار و لرزانی است که به محض تغییر موضع دیگران، کودک نیز از این احساس تهی می گردد.
کودک، هر قدر ریشه در «درون» بدواند، به عظمت و بلندی خویش افزوده است و هر قدر اقتدار خود را در امکانات بیرونی بجوید، از عزت و اعتماد به نفس خود کاسته است.
ارضاء کودک از تماشای لذایذ «بیرونی«، او را از تمنای لذایذ «درونی» تهی می سازد و ارائه مشوق های بیرونی، او را از شوق و ذوق درونی بی نیاز می کند.
غنی ترین سلطنت، سلطنت قناعت است که ریشه در بی نیازی و مناعت طبع دارد. کودک باید از همان اوان کودکی با این اقتدار ماندنی خو گیرد، چرا که ثروتمندانی هستند که ذلت فقر درونی آن ها را رنج می دهد و فقیران با فضیلتی هستند که غنای روح خلاء مادی آن ها را جبران می کند.
اساس تعالی جویی و رفعت طلبی آدمی، در عمق فروتنی اوست. این فروتنی از همان اوان کودکی در درون آموزه های اخلاقی ریشه می گیرد.
کودک باید خود بجوید و خود بخواهد، تا خود را بیابد و توقعات خود را تنظیم کند و مربی، تنها هدایت گر، ناظر، مراقب ومددیار او در مراحل تربیت است. چرا که به «بارآمدن» و آن گاه «بردادن» همه ی تربیت در همین نکته است!
هر گاه کودک، خود را با شخص دیگری بسنجد و یا احساس کند که باید مثل فلان شخص باشد و مانند دیگران زندگی کند، دچار احساس حقارت می شود.