کوبه مرگ در سرای همه کس خواهد خورد و مأمور مرگ دست رد به سینه احدی نخواهد زد. مرگ برای همه کس ضایعه ای به حساب می آید ولی برای کودک نوعی فاجعه است. کودک از مسأله مرگ سر در نمی آورد مگر آنگاه که به سن تمیز رسد و ضایعه مرگ والدین برای او چندان قابل احساس نیست مگر به میزانی که او از آن احساس محرومیت کند. در چنان صورت احساس او از مرگ احساس بی پناهی، درماندگی، و از دست دادن امنیت است و راه غم و اندوه را برای تسکین برمی گزیند گو اینکه در مواردی هم رفتار پرخاشگرانه ای انتخاب کرده و بر آن
اساس به پیش خواهد رفت.
مرگ والدین برای کودک دردناک است ولی مرگ مادر برای او دردناکتر است. این امر بدان خاطر است که مادر امید کودک، دنیای او و وجود مادر هم چون وجود چراغ برای خانه دل کودک است که تمام وجود او را گرم و روشن می کند. غم آن برای همیشه در دل او می ماند و گریه ها و خواستاری مادر هم چنان وجود دارد تا روزیکه معنی و مفهوم حقیقی مرگ را دریابد.
در عین حال تحمل ضایعه مرگ پدر هم برای کودک دشوار است. خلائی دردناک در زندگی او پدید می آید که به سادگی قابل پر شدن نیست. البته در چنین مواردی نقش مادر کارساز است بدان شرط که دوگانه یعنی پدرانه و مادرانه باشد. عدم وجود سرپرستی چون پدر در خانه سبب می شود که کودک خود را آزاد احساس کند و این خود منشاء بروز بسیاری از مفاسد و آلودگی هاست.
ما در این بخش سعی داریم بعد نابسامانی خانواده را از این دید مورد بررسی قرار دهیم و آثار و عوارض مرگ والدین، از پدر و مادر را درباره کودک تحلیل نمائیم.