جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کودکان در انگلستان

زمان مطالعه: 3 دقیقه

در اکتبر 2003 همراه با همسرم برای گذراندن تعطیلات به لندن مسافرت کردیم. طی این مدت همه جای لندن سر کشیدیم. به گالری ملی و موزه بریتانیا رفتیم، در رستوران های خوب غذا خوردیم، به مراکز خرید سر زدیم و به اندازه تمام عمرمان راه رفتیم. لندن شهر بسیار بزرگی است و ما هم وقت کافی برای دیدن آن داشتیم.

در اولین صبح ورودمان به لندن همزمان با صرف قهوه مشغول خواندن روزنامه تایمز لندن بودم که چشمم به مقاله ای خورد تحت عنوان: بچه های ما خارج از کنترل شده اند.

بنابراین من خودم را آماده کردم که در طی اقامتم در لندن شاهد انبوهی از کودکان بدرفتار در کوچه و خیابان های لندن باشم. اما در طی شش روز بعد که من و همسرم در نواحی مختلف این شهر گردش کردیم و با کودکان بسیاری روبه رو شدیم، حتی یک بار هم چنین چیزی را مشاهده نکردیم. یک بار هم ندیدیم که کودکی نسبت به والدینش گستاخانه رفتار کند، در هیچ فروشگاهی شاهد کج خلقی و قشقرق حتی یک کودک نوپا هم نبودیم. پس آن همه کودکان خارج از کنترل کجا بودند؟ در نهایت نتیجه گرفتم که توقع والدین انگلیسی از فرزندان شان بسیار بیشتر از والدین آمریکایی است. اینشتین درست می گفت: همه چیز نسبی است.

در همان ایام، یک بار که من و همسرم در یکی از پیاده روهای شلوغ لندن قدم می زدیم به کودک شش یا هفت ساله ای برخورد کردم که دست در دست مردی که به گمانم پدرش بود، راه می رفت. من قبلاً نیز چندبار در آمریکا در جاهای شلوغ به کودکان برخورد کرده بودم. این کودکان معمولاً نگاه تندی به من می کردند و زیر لب چیزی می گفتند. در همه این موارد اگر حافظه ام خوب یاری کند، فقط یکی از این کودکان به من گفته بود «معذرت می خواهم.»

اما آن کودک کوچولوی انگلیسی نگاهی به من کرد و بدون هیچ تردیدی گفت: «معذرت می خواهم.» من که کاملاً متعجب شده بودم، پس از قدری مکث گفتم: «نه من باید معذرت بخواهم.» اما دیگر دیر شده بود و آن دختر و پدرش در داخل جمعیت گم شده بودند. احتمالاً آنها به خانه می رفتند و درباره این که توریست های آمریکایی چقدر بی ادب هستند، با خانم خانه صحبت می کردند.

یک شب هم که از تئاتر برمی گشتیم، هیچ کدام از ما مسیر رسیدن به هتل را بلد نبودیم. تاکسی ها هم همه پر بودند. به هر حال تصمیم گرفتیم قدم بزنیم. پس از چند دقیقه با یک گروه نوجوان که به نظر می آمد جزء گروه های زیرزمینی باشند روبه رو شدیم. من ایستادم و از آنها جهت هتل را پرسیدم و

آنها خیلی مؤدبانه و با دلسوزی پاسخ ما را دادند. نوجوانان آمریکایی اصلاً با اینها قابل مقایسه نیستند.

والدین انگلیسی هم در مقایسه با والدین آمریکایی غیرقابل کنترل نیستند. یک روز که با همسرم در سایه پارک قدم می زدیم به یک گروه از کودکان دبستانی رسیدیم که مشغول مسابقه فوتبال بودند. آنها لباس ورزشی به تن داشتند و بازی بسیار پرشور و حساس بود. با وجود این باید بگویم با این که این بازی در حدود اواخر عصر انجام می شد، جز معدودی بزرگسال که غالباً مربیان و مسئولان مدرسه بودند، افراد دیگری در کنار آنها نبودند و به نظر می رسید که توجه زیادی نیز به بازی ندارند.

البته زمانی نیز در آمریکا چنین چیزی به چشم می خورد. به طور مثال در سال 1959 که تنها سالی بود که من در لیگ کوچک بیس بال شرکت داشتم، تنها افراد بزرگسال در زمان مسابقه، مربیان و داوران مسابقه بودند و به همین دلیل مسابقات بسیار لذت بخش بود. اما امروزه به نظر من کودکان از مسابقات شان لذت نمی برند، چون همواره انبوهی از والدین در اطراف زمین بازی جیغ می کشند و به آنها فرمان می دهند که چه کنند.

به نظر من مقاله تایمز کاملاً نادرست بود. شاید از دیدگاه فردی از اروپای شرقی، جایی که هنوز وجود خانواده های گسترده امری معمول به شمار می رود و کودکان وظیفه دارند که به طور کامل از دستورات بزرگسالان اطاعت کنند، کودکان انگلیسی خارج از کنترل محسوب شوند، اما از سوی دیگر اگر از دیدگاه والدین آمریکایی به این کودکان نگاه کنیم بسیار مؤدب و دوست داشتنی هستند.