اگر نمی توانید خشم تان را کنترل کنید، دست کم برای جبران اثرات آن کوشش به خرج دهید و نگذارید کدورت حاصل از آن به رنجشی انبوه تبدیل شود. برای این منظور به جای پرداختن پول و یا دادن هدیه و یا برپایی ضیافت برای رفع کدورت با تأکید بر جنبه های مثبت احساساتتان، در صدد فع تیرگی باشید و غبار کدورت را از آینه ی تیره و تار پیوند مقدس تان پاک کنید. رهنمودهای ساده ومؤثر زیر شما را در انجام این مهم یاری می کند:
1- در مکانی آرام اوقاتی را با فرزندتان بگذرانید. والدین همیشه نمی توانند آرامش و امنیتی را که بچه ها به شدت نیازمندش هستند تأمین کنند. شرایط زندگی همیشه به ما اجازه نمی دهد که بر واکنش های عاطفی و هیجانات خود مسلط شویم و به آرامش باطنی برسیم. با وجود این ضرورت دارد به فرزندان مان یادآور شویم که
روابط شان با ما همچنان مستحکم و صمیمی است. خانم آنا متوجه شد که بگی، دختر نه ساله اش، مثل گذشته با او گرم نیست. بگی برای این که خشم مادرش را برنیانگیزد، کمتر جلوی او ظاهر می شد. خانم آنا دریافت که اگر گره از ابروان بگشاید و با خلقی خوش و رویی گشاده روزی نیم ساعت با دخترش گفت و شنود کند، روحیه او به حالت عادی باز خواهد گشت. آنا به این حقیقت واقف شد که با اوقاتی که به تنهایی با دخترش می گذراند اهمیت و ارزشمندی را به او القاء می کند و ترس از بی توجهی و عدم پذیرش را که دخترش پس از هر بار عصبانیت او حس می کند از میان برمی دارد.
2- احساسات مثبت خود را به صراحت بیان کنید. این کار برای والدین بسیار ساده است. اظهار علاقمندی، لبخند و در آغوش گرفتن می تواند احساسات ناهنجار بچه ها را نسبت به ما متعادل کند و فضای تیره و تار خانه را روشن بسازد. بچه نیاز دارد که به او یادآوری شود خشم و دلخوری مان به مهربانی و صمیمیت ما نسبت به او آسیب نمی رساند.
3- به فرزندتان برای تصمیم گیری فرصت بدهید. به طور معمول خشم، استرس و سایر احساسات منفی محیط خانه را سیاه و تیره می کند و همه ی اعضای خانواده را عبوس و کج خلق می سازد. بچه ها در چنین شرایطی خود را ضعیف و لرزان و سست عنصر حس می کنند و فضای روحی شان برای پذیرش حقارت نفس و خود کم بینی آماده می شود. بعکس، جویا شدن عقیده بچه ها هنگام تصمیم گیری به میزان قابل توجهی روحیه ی آنان را تقویت و این ناهنجاری را خنثی
می کند.
والدین نیک، هفت ساله، روابط شان تیره و تار بود. مدام بر سر هم فریاد می کشیدند و یکدیگر را متهم می کردند. نیک از مباحثه و مجادله آنان خودش را کنار می کشید. با وجود این همیشه و در همه جا انبوهی از احساسات و حالات ناگوار را با خود حمل می کرد. یکبار والدینش برای این که به شخصیت و ارزش وجودی او لطمه وارد نشود، عقیده اش را درباره ی برنامه ی آخر هفته خانواده جویا شدند. او نخست از این که تا این اندازه به نقش او در جمع خانواده اهمیت داده می شود گیج و سردرگم شد. اما پس از چند لحظه به خود آمد و با اظهار نظر دیگر بار به آغوش خانواده بازگشت.
4- احساسات فرزندانتان را بپذیرید. در محیط تیره و تار خانه، بچه ها مایلند احساسات ناخوشایند خود را تخلیه کنند و از این قید و بند آزاد و رها شوند. اما والدین که ذهنشان به کارها و گرفتاریهای خودشان معطوف است اغلب نسبت به وضعیت روحی فرزندانشان بی تفاوت اند و از این نکته غافلند که توجه و پذیرفتن احساسات و هیجانات بچه ها امری کاملا ضروری است. کاتلین دوازده ساله در برابر خشم پدرش با داد و فریاد واکنش نشان می داد. پدرش یکبار گفت: «می بینم که تو هم مثل من عصبانی هستی.» آشفتگی کاتلین پس از شنیدن این سخن مانند آبی که بر آتش بپاشند، خاموش شد. پذیرفتن احساسات اغلب زمینه را برای پیوند مجدد و استمرار روابط فراهم می کند. وقتی پدر کاتلین به خشم فرزندش توجه کرد، او دریافت که احساساتش درک و پذیرفته شده است. بنابراین
هیچ گاه اهمیت توجه به سخنان بچه ها را کم برآورد نکنید.
5- اجازه دهید که عواطف شما منبع درک و فهم باشد. از آنجایی که مسایلتان ممکن است بخش اجتناب ناپذیر زندگی تان باشد، می توان از مشکلات به عنوان کانون ارتباطات و مناسبات بهره برد و انرژی ایجاد شده در اثر مسایل را در مسیری ثمربخش هدایت کرد. مسایل والدین از این جهت هراس انگیز است که بچه نمی داند که این احساس ناهنجار در چه شرایطی ظاهر می شود و یا فروکش می کند. جان تصور می کرد خشم والدینش چنان نیرومند است که می تواند جهان را منفجر کند، و جرج از این که علت خشم مادرش را نمی داند و نمی تواند آن را پیش بینی کند گیج و سردرگم است. بنابراین والدین بهتر است موقعیت هایی را که ممکن است خشم شان را برانگیزد برای بچه ها توضیح دهند و آنان را از بغض های نهفته، احساسات رقیق و عواطف خویشتن آگاه سازند. این کار بچه ها را نیز به گفتگو درباره احساسات وهیجاناتشان ترغیب می کند. مادر بیلی گفت: «وقتی از دست تو عصبانی می شوم، درباره ی کارهای نادرست گذشته ات نیز به خشم می آیم.» از نظر من خشم چسبی است که همه رویدادهای ناگوار گذشته را به هم می چسباند. سرانجام بیلی برای مادرش توضیح داد که خشم او تا چه اندازه برایش هراسناک و دردآور است و مادرش هم موفق شد برای کنترل بعضی احساسات خشم آلود خویش تلاش کند. او به بیلی گفت: «هر بار که به خاطر انجام کاری نادرست عصبانی ام کنی، تنها درباره ی آن کار با تو صحبت می کنم و درباره ی خطاهایی که در گذشته انجام دادی سخن به میان نمی آورم، می توانی
این نکته را به من یادآوری شوی.» به این ترتیب بیلی احساس خشم را از نو تعریف کرد و توانست درک روشن تری از آن به دست آورد و دریافت که چگونه ممکن است افکار، هیجان ها و احساسات خود را نیز کنترل و نظارت کند.
6- هرگز خشم واقعی تان را انکار نکنید. ما می توانیم برای چند لحظه نقاب بر چهره زنیم و احساسات راستین خویش را استتار کنیم. اما این تظاهر بچه را بیش از گذشته گیج و سردرگم می کند. بچه های متکی به نفس احساسات دیگران را به خوبی درک می کنند. به طورکلی بچه ها پس از مشاهده چهره ی دژم و برافروخته والدینشان و سماجت آنان مبنی بر این که: «نه، ما ابدا عصبانی نیستیم.» اعتمادشان را در شناخت احساسات دیگران از دست می دهند. آنان به طور طبیعی شیوه ی ارزیابی احساسات دیگران را می آموزند و بخش عمده این فرآیند به وسیله ارزیابی درست احساسات والدینشان انجام می شود.
با استفاده از تکنیک های فوق می توانیم خطوط ارتباطی خود را در میان انبوهی از حالات و هیجانات مختلف باز نگهداریم. به این ترتیب بچه ضمن احترام به احساسات و هیجانات و واکنش های والدینش از میان توفان احساسات نامتعادل آنان به سلامت می گذرد و بر همین روال احساسات خود را نیز در مجرای صحیحی وارد می سازد و سازمان می دهد.