نقدی بر روش های جاری در درمان مشکلات تربیتی کودکان
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کیش صد هزار منزل، بیش است در بدایت(1)
چه هراسی دارد تربیت کردن! و چگونه است که ما به هراس نمی افتیم؟ چگونه است که در هنگام شکل دادن روان و عواطف کودکان به هراس نمی افتیم؟ چگونه است که در هنگام جراحی و دستکاری ناشیانه روان و شخصیت فرزندانمان به دلهره و اضطراب نمی افتیم، ما در هنگام جراحی یکی از اعضاء جسم کودک همگی به ناتوانی خود اعتراف می کنیم و تنها متخصص و جراح رشته مربوطه را لایق این اقدام حساس و ظریف می دانیم؟ چگونه است که اگر از ما بخواند که به «جراحی مغز» یک کودک دست زنیم بدون تأمل از صحنه بیرون می رویم و از عظمت و حساسیت این کار بزرگ و خطرزا بر خود می لرزیم و می دانیم که دست زدن به حساس ترین عضو بدن-
که مرکز فرماندهی پیام های عصبی و شیمیایی است- ممکن است چه پیامدهای مرگ آفرینی را در بر داشته باشد و حتی از فکر کردن به آن نیز دچار هراس و دلهره می شویم و از خود می پرسیم که: مگر ممکن است کسی بدون تخصص و بدون گذراندن آموزش های پیچیده و کسب صلاحیت های پسندیده و مهارت های علمی و تجربی بتواند جرأت دست زدن به این کار را داشته باشد؟ و حتی جراحان ماهر و حاذق که سالیان دراز به این حرفه ی تخصصی مشغول بوده اند هر بار که به قصد جراحی این عضو حساس اقدام می نمایند با همه هوشیاری و توانمندی و تخصصی که دارند باز هم در آن لحظه نوعی هراس و دلهره تکان دهنده به آنان دست می دهد که نشان دهنده ی عمق آگاهی و هوشمندی آنان می باشد. اما چگونه است که ما برای دستکاری احساسات و عواطف کودکان، و درمان جراحت های روانی آنان بدون هیچ گونه اضطراب و دلهره ای دست به هر اقدامی که به نظرمان رسید می زنیم و هر چه به ذهنمان رسید آن را به عنوان راه حل تربیتی و روش های درمانی ارائه می دهیم؟
آیا تربیت و یا اصلاح شخصیت و تغییر رفتار یک انسان -که نوعی جراحی روانی محسوب می شود هراسی کمتر از جراحی مغز و اعصاب دارد؟ آیا وقتی کودک دچار افسردگی، شب ادراری، ناخن جوی، اضطراب جدایی و. . . می گردد می توان با هر نسخه ای که به ذهنمان می تراود راه حل درمانی بدهیم بدون این که بدانیم این گونه راه حل ها چه عوارضی را به دنبال خواهد داشت؟
شواهد بالینی و تجربیات شهودی نشان می دهد که اختلالات و ناهنجاری های رفتاری در کودکان هنگامی شدت می یابد که افرادی تحت عنان درمانگر و یا بزرگسالانی در قالب اصلاح گر اقداماتی ناشیانه برای بهبود فرد انجام می دهند و به عبارتی دیگر پیگیدگی و افزایش اختلالات از زمانی تشدید می شود که اقدامات درمانی و دستکاری های روانی و عاطفی بر روی
کودک آغاز می شود.(2)به تعبیر مولانا:
هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست ویران کرده اند!
تا چه اندازه اطمینان داریم که روش های به کار گرفته شده در اصلاح و درمان کودکان پیامدهای مثبت به همراه داشته است؟ کدام تحقیق با کدام روش علمی و کنترل شده توانسته است آن دسته از کودکانی که دچار اختلال هستند و تحت تکنیک ها و روش های درمانگری ما قرار می گیرند را با آن دسته از کودکانی که همان اختلالات را دارند اما در جریان درمان و دستکاری روانی قرار نمی گیرند، مورد مقایسه قرار دهد؟ چه بسا مشکلات و اختلالاتی را که کودکان و نوجوانان دارند اگر به طور ناشیانه و عجولانه دستکاری نکنیم شانس بهبودی شان بیشتر و مطمئن تر از زمانی است که چندین نفر از چندین موضع با انواع روش های سطحی و حدسی به جراحی های روانی می پردازند.
چگونه است که بزرگان تعلیم و تربیت و پرورشکاران برجسته و ورزیده با صراحت و تواضح و فروتنی به ناتوانی خود در تربیت و اصلاح متربیان اعتراف می کنند و هر چه میزان آگاهی آنان از پیچیدگی های تربیت افزون تر می گردد، هراس و دلهره ی آنها نیز نسبت به تربیت و دستکاری روان و عواطف متربی بیشتر می شود؛ اما افرادی با اندک بضاعت علمی و صلاحیت های اخلاقی و تربیتی با بی باکی و از روی آسوده خاطری و اطمینان قلب برای هر فردی با
هر نوع مشکلی نسخه هایی آماده و فرمول هایی از پیش تعیین شده دارند و تربیت را همچون «کتاب آشپزی» تلقی می کنند که برای پختن انواع غذاها دستورات یکسان و مشخصی می دهد که باید به ترتیب رعایت کرد و به عنوان «یک تجربه» همچون «سفره خانواده» جهت توصیه به خانواده ها، مطالبی را بیان می کنند.
براستی تا چه میزان از آثار درمانی تجویزهای سلیقه ای و شخصی خود آگاهی داریم؟ تا چه میزان بررسی کرده ایم که تأثیر پذیری روش ها و نسخه های درمانی به کار گرفته شده بر روی فرزندان خود و دیگران چگونه بوده است؟
به نظر می رسد اگر منصفانه قضاوت کنیم و برای یک بار هم که شده است از تب حرف و نصیحت و از هیاهوی عمل زدگی باز ایستیم و پرده های خودمداری و خودنگری را کنار بزنیم و از درون روزمرگی ها، غرقه سازی ها و دل مشغولی های کنونی به در آییم و به آن چه که انجام می دهیم و در حال انجام دادن آن هستیم بنگریم، قطعاً به گونه ای دیگر داوری خواهیم کرد و اگر اندک خوف و هراس عالمانه و تجزیه و تحلیل محققانه داشته باشیم دچار هراس و دلهره تکان دهنده ای خواهیم شد. احساس هراسی که البته با نوعی تقدس و پاکی همراه است، زیرا آن چه که تاکون انجام داده بودیم از روی نیت خالصانه و به نام تربیت و به قصد اصلاح بوده است اما مصحول و نتیجه نهایی آن چیزی جز آسیب زایی شخصیت کودک و تشدید شدن مشکلات او نبوده است!
اگر اندکی از حرکت کورکروانه باز ایستیم و تأمل و سکوت و سکون موقتی را در این «لولیدن«ها و «دور زدن«ها برقرار کنیم، اگر چشم بصیرت به درون این امواج تبلیغاتی، اوراد سخن پراکنی و کارخانه ی رهنمودسازی بگشاییم و اندکی به پیامدها، عواقب و عوارض ناخواسته و پنهان و ناخودآگاه به ثمر
نشسته ی آن بنگریم، بدون تردید سراسر وجودمان را هراسی انسانی و دلهره ی وجدانی در بر می گیرد. اگر از سطح امواج طوفانی تلاش های کور که در قالب طرح و برنامه و دستور العمل و توصیه و نصیحت های تربیتی شکل می گیرد فراتر رویم و اگر این فرانرگی را با تأمل و تأنی همراه سازیم، بدون تردید از حرکت باز می ایستیم و ارابه ی یدک کش تربیت را -که «بکسل وار«(3) کودکان را به دنبال خود می کشد- نگه می داریم و خواهیم دید آن چه را که تا کنون به دنبال خود کشانده ایم، از هر گونه انگیزه درونی تهی بوده است و تنها با وسایل نقلیه ی بیرونی که با مکانیزم های تشویق و تنبیه و. . . همراه بوده است حرکت داده ایم و به محض توقف این وسیله یدک کش، همه چیز فرو می نشیند و همه ساخته ها و پرداخته های بیرونی -که متربی را از «بیرون» تزئین و از «درون» تهی کرده- به یکباره رنگ می بازد!
در چنین شرایطی و با چنین بصیرتی احتمالاًً اقرار خواهیم کرد که راه را «وارونه» رفته ایم و پیداست که هر چه زودتر از این «حرکت وارونه» دست بکشیم، از دور شدن به مقصد جلوگیری کرده ایم و این «توقف«، عین «حرکت» است و آن حرکت، عین برگشت و سیر قهقهرایی است.
به نظر می رسد که ما بعضاً، تربیت را با «صنعت«(4) جا به جا کرده ایم و متربی را همچون شئی فرض کرده ایم که طبق قالب و طرح و برنامه ای که از بیرون و در ذهن خود برای آن در نظر گرفته ایم باید او را بسازیم و شکل دهیم، حال
آن که این عمل و این نوع دستکاری، «تربیت» نیست، «صنعت» است؛ پروراندن نیست، «شکل دادن» است؛ «درون پروری» نیست، «برون سازی» است؛ با باطن پروری نیست، «ظاهر سازی» است و در یک کلام تربیت درونی، اصلی و «جوهری» نیست بلکه تزیین برونی، واسطه ای و عارضی است!(5)
اگر بخواهیم صادقانه و به دور از خودفریبی ها به نظاره ی عملکرد و بازده ی روش ها و اقدامات تربیتی خود بنگریم غالباً به این واقعیت تلخ دست خواهیم یافت که روش ها را جا به جا کرده ایم و در نتیجه ی مجموعه عملیات درمانگری و اصلاح گری ما به جای این که به بهودی و کمال متربی منجر گردد به آسیب و خسارات او دامن زده است. «درون داده ها» با «برون داده ها» نه تنها همخوانی ندارد بلکه رو در روی یکدیگرند. نه تنها این دو همبستگی مستقیم با یکدیگر ندراند بلکه رابطه ای معکوس و وارونه به خود گرفته اند؛ «نیت» با «نتیجه» مغایر است، «محرک» با «پاسخ» متضاد است. مواد خام «ورودی» با محصول «خروجی» در تعارض است. بدین معنی که در روش های تربیتی، هدفی را تعقیب می کنیم که در عمل و در واپسین مرحله ی بازدهی و ثمردهی چیزی جز تخریب و تضعیف آن هدف مورد نظر به دست نمی آید. اهداف و نیات نوشتاری و تبلیغی ما انتظاراتی را مد نظر دارد که بازده ی رفتاری تربیت شدگان، مغایر با آن می باشد.
به همان میزان که برای اصلاح و درمان می کوشیم به همان میزان به تخریب ها و آسیب ها افزوده می شود. هر چه برای تقویت گرایش مثبت تلاش
می کنیم به تقویت نفرت دامن می زنیم. هر قدر برای جذب اقدام می کنیم به دفع کردن بیشتر منجر می شود. هر قدر برای ایجاد هویت و یکپارچگی برنامه ریزی می کنیم به بی هویتی و از هم پاشیدگی کمک کرده ایم!
چرا به هراس نمی افتیم؟ چرا تردیدهای هوشمندانه وجودان را فرا نمی گیرد؟(6) چرا به خود و به روش هایی که به نام تربیت به کار می گیریم تردید نمی کنیم؟ چرا دست از جراحی های ناشیانه و دستکاری های تباه کننده بر نمی داریم؟ چرا از تب تربیت تصنعی و ماشینی باز نمی ایستیم؟ چرا از هرج و مرج در روش های تربیتی سلیقه ای در مدراس به وحشت نمی افتیم؟ چرا از ناباروری و نازایی اقدامات خود در برنامه ریزی های فرهنگی و تبلیغی و تربیتی به تعجب نمی افتیم؟چرا از تجویز نسخه های نامعلوم و داروهای غیرمجاز و اشتباهی اجتناب نمی کنیم؟ و چرا از این همه سوء مصرف داروها، سوء درمانگری ها و از این همه وارونگی و آسیب رسانی در تربیت کودکان به هراس نمی افتیم؟
چرا هنگامی که به نتایج وارونه ی اقدامات تربیتی خود واقف می شویم به هراس نمی افتیم؟ و چگونه است که فیلسوفان و مربیان بزرگ تربیتی به هراس می افتند و چگونه است که «مونتنی» فیلسوف و مربی قرن شانزدهم فریاد بر می آورد که: «آن چه که درباره ی تربیت می دانیم خطرناک تر از آن چیزی است که نمی دانیم» و ما به این خطر هوشیار نمی گردیم؟ به نظر می رسد ما بعضاً فقط به دنبال ارضاء کاذب وجدان ناآرام خود هستیم تا با یک ردیف نصایح و برنامه های صوری که به نام تربیت انجام می دهیم رفع تکلیف کنیم و
با احساس و آرامش به کار خود ادامه دهیم بدون این که به نتایج و بازده ی این وظایف، اندک تردیدی داشته باشیم. در واقع به منزله ی شناگر سرگردانی هستیم که با تلاش و سرعت سرسام آور در جریان متلاطم و پیچ در پیچ امواج آب به شنا می پردازد. انرژی فراوان صرف می کند و هر از چندی فداکاری هایی از خود نشان می دهد، اما کافی است یک بار سر از آب بردارد و به دورنما و اطراف مسیری که پیموده است بنگرد و بررسی کند که آیا از هدف دور شده است و یا به آن نزدیک شده است؟ آیا «بیراهه» می رود یا به «راه» می رود؟ و یا هم چون راننده ی ماشینی هستیم که ماشین او در درون شن و ماسه فرو رفته است و برای بیرون آوردن آن در پشت فرمان تنها مشغول فشار بر روی پدال گاز است و در این «درجازدگی» که هم بنزین مصرف می شود و هم لاستیک های ماشین می چرخد و سائیده می شود تصور می شود که در حال حرکت است. اما اگر سر از شیشه ماشین بیرون کنیم خواهیم دید که در اصل حرکتی وجود ندارد از این رو کار ما در تربیت در غالب موارد شبیه همان شناگر و راننده ای است که صادقانه و فعالانه تلاش و کوش خود را با همه ی اهتمام و دلسوزی انجام می دهد اما در دست یابی به مقصد و نزدیک شدن به هدف موفق نیست.
چگونه است که در عین حالی که بعضاً می دانیم این روش ها، و این برنامه ریزی ها، نتیجه ای جز وارونگی و آسیب رسانی به دنبال ندارد باز هم دست از تربیت آسیب زا نمی کشیم؟ و چگونه است که بر خلاف آن چه که می دانیم عمل می کنیم و بر اساس آن چه که ایمان نداریم عمل می کنیم؟ حکایت آن داستانی است که شمس الدین تبریزی در احوالات عده ای گفته است که:
»گفت: می دانم که بد است اما نمی توانم، با دل بر نمی آیم.«
»این چگونه سخن باشد؟ می دانم که این دریا غرق کننده است، خود را در آن می اندازم. یا این آتش سوزانده است. یا این چاهی سست صد گز، یا این سوراخ مار است، یا این زهر هلاهل است. یا این بیابان مهلک است. می دانم اما می روم! مرو! چون می دانی! پس نمی دانی، چه گونه دانش باشد؟ این عقل بود؟ چگونه این را دانش و عقل شاید گفتن؟«(7)
1) حافظ.
2) بارها شده است هنگامی که پدر و مادر، فرزند خود را برای درمان اختلال روانی او نزد روان شناس یا مشاور می آورند خود اذعان می کنند که مشکل فرزندانشان از هنگامی بیشتر و شدیدتر شده است که به دنبال راه حل درمانی او بوده ایم و همه ی روش ها و توصیه هایی را که به ما گفته اند روی این بچه پیاده کرده ایم، اما نمی دانیم چرا روز به روز بدتر می شود و دیگر هیچ کاری از دستمان بر نمی آید!!.
3) تربیت بچه ها غالباً بیرونی است یعنی صرفاً به واسطه ی کنترل منابع بیرونی (تشویق و تنبیه) صورت می گیرد و انگیزه های درونی، خودیابی ها و خودرهبری هایی که باید توسط متربی ایجاد گردد فرصت بروز و ظهور نمی یابد.
4) بنگرید به سلسله مقالات «فطرت از دیدگان قرآن و فلسفه» اثر استاد شهید مطهری، نشریه ی رشد معارف اسلامی، شماره 25؛ پاییز 74.
5) کیست که نداند هر قدر ما از بیرون، شخصیت کودک را تزیین کنیم درون مایه های او را از درون نابود کرده ایم، و هر قدر به آبادانی ظاهر او بپردازیم از پروراندن باطن او غافل شده ایم.
6) در واقع هر قدر علم و دانش یک فرد نسبت به مسائل تربیتی افزایش یابد خوف و اضطراب او نسبت به تربیت زیادتر می شود. همان گونه که امانوئل کانت گفته بود که دو چیز در جهان بسیار دشوار است؛ یکی مملکت داری و دوم تربیت کردن.
7) مقالات شمس، شمس الدین محمد تبریزی، ویرایش متن، جعفر مدرس صادقی؛ ص 269؛ انتشارات نشر مرکز؛ 1373.