همان گونه که ملاحظه شد گستره و ژرفنای «کودکی بازیافته» و ضرورت بازگشت آدمی به دوره ی کودکی تا آنجا پیش می رود که لایه های پنهان و ابعاد ناپیدای وجود او فرصت ظهور می یابد. پس، بازگشت به کودکی، در ذات خود نوعی پیشرفت برای رسیدن به بزرگی و عظمت و فضیلت است. آن کس، که به کودکی خویش رجوع می کند دریای زلال وجود خویش را به فراخوانی مجدد وا می دارد. آن کس که توان برکشیدن از خود را دارد می تواند با پر کشیدن از «بودن» به فراسوی «شدن» راه یابد. اما این گشایش گری و شالوده ی شکنی نیازمند عروجی است که حضرت مسیح (ع) با تعبیری زیبا از آن یاد کرده است و می فرماید: «هیچ بزرگسالی به معراج نمی رود مگر آن که در کودکی خویش متولد شود(1)«. اما تولد نوین در دوره ی بزرگسالی چیزی جز بازگشت آگاهانه به دوره ی نخستین زندگی نیست.
پارادوکس «بازگشت» برای «پیشرفت«، «کودک شدن» به قصد «بزرگ شدن«، و پایین آمدن برای «پر کشیدن» به «افق اعلی» خود نمودی از فرایند
بازگشت به کودکی است. از منظر کیهان شناختی و تفسیر حلقوی گذشته، حال و آینده از مقوله ی زمانی خارج می شود و در عرض و افق یکدیگر قرار می گیرند؛ گویا زمان تداوم خود را نه در کشش کمی بلکه در جوشش کیفی می جوید. در چنین برداشتی از زمان است که می توان از بازگشت، معنای پیشرفت را استنباط کرد.
به همین ترتیب می توان گفت کودکی بازیافته، باز تولید بزرگ اندیشی و خلق افق های دوردست برای زیستن متعالی در پرتو صداقت بر پاکی و صمیمیت است.
کودکی بازیافته، همان گونه که در گفتارهای پیشین از زبان شاعران، عارفان، فیلسوفان و آفرینش گردان ادب و هنر نقل شد ترجمان روح بلند انسانی است که در حجاب های ظلمانی روزمرگی و اکنون زدگی مدفون شده است.
در این مجموعه، گفتمان بازگشت به کودکی از چندین منظر در معرض دید خوانندگان ظریف اندیش قرار گرفت و مشخص شد که می توان زندگی را نه آن گونه که تحمیل می شود بلکه آن گونه که در وجود ما کشف می شود، مشاهده کرد. می توان به سادگی از دنیای کوچک کودکی به قله های بزرگ معرفت و عرفان دست یافت. می توان از دالان های محدود کننده ی زندگی «اینجا» و «اکنون» عبور کرد و به فضایی فراتر از زمان و مکان دست یافت. می توان بدون هیچ گونه تلاش و اندوخته ای از بیرون، ره به سوی درون یافت و روزنه های دل را با نگاه کودکی گشود. می توان از این روزنه ی کوچک به بزرگ ترین اندیشه ها و زیباترین عرصه های آفرینش قدم گذاشت. می توان از این روزنه ی ساده و ناب به پیچیده ترین لایه های وجود دست یافت. می توان از این دریچه ی کوتاه، بلندترین قله های پیشرفت را تصرف و تصاحب کرد.
می توان از زاویه ی کودکی، منظره ی بزرگی و بزرگوار بودن را تماشا کرد. می توان از چشم کودکی، به بینایی و بصیرت بزرگان معرفت و عرفان دست یافت. و سرانجام می توان در «کودکی خود«، «تمامیت خویش» را به شکوفایی رساند و این همان هدف والایی است که عارفان صاحب دل و شاعران نیک اندیش به صراحت اعلام کرده اند که افراد خود شکوفا کسانی بوده اند که توانسته اند به کودکی خویش بازگردند و با کودک درون خود جهان بیرون را متحول سازند. باشد که آنچه آمد در پیشاپیش نگاه شما خواننده ی عزیز، افق تازه ای از زیستن متعالی را از طریق بازگشت به کودکی بگشاید.
در خاتمه ی این پی گفتار، گفت و گوی خیالی یک کودک با خداوند را نقل می کنیم که مضمون آن ترسیم کننده ی زیباترین نماد «بازگشت به کودکی» است. در این مصاحبه ی خیالی و فرضی، جدی ترین، واقعی ترین و زیباترین حکمت ها با ساده ترین و کوتاه ترین عبارات بیان شده است. و ما را بیش از پیش به ضرورت «بازیابی کودکی خود» فرا می خواند. شرح این گفت و گوی صمیمانه از این قرار است:
گفت و گو با خدا
»در رؤیاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم.
خدا پرسید: «پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی«؟
من در پاسخ گفتم: اگر وقت دارید.
خدا خندید:
وقت من بی نهایت است. . .
در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم: چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد: کودکی شان.
1- اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند که زودتر بزرگ شوند، و بعد دوباره پس از مدت ها، آرزو می کنند که ای کاش به کودکی خود باز گردند.
2- اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.
3- اینکه با اضطراب به «آینده» می نگرند و «حال» را فراموش می کنند.
و بنابراین نه در «حال«، زندگی می کنند و نه در «آینده«
4- اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند، و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
سپس دست های خدا دستانم را گرفت، برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم:
– به عنوان یک پدر، می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟
او گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، همه ی کاری که آنها می توانند
بکنند این است که کاری کنند که دوست داشتنی باشند؛
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند؛
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان دارند ایجاد کنند؛ اما سالها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشند.
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد، بلکه ثروتمند واقعی کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.
بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند، فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند.
بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند، و آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند، بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.
من با خضوع گفتم: از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم. آیا چیزی دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟
خداوند لبخند زد و گفت:
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم. «همیشه«
1) ر. ک: رفیق اعلی: فرانچسکوی قدیس.