کریشنا مورتی متفکر و عارف بزرگ هندی گفته بود: هرگاه بخواهید به زندگی خود معنا ببخشید، معنای زندگی را از دست می دهید! و «باگوان» از همان سرزمین گفته بود! هرگاه سعی کنید متواضع باشید، تواضع را از دست می دهید.(1)
این گزاره های متناقض نما در نخستین گام های ناآشنا به قصد متحول کردن نگاه ها، اندیشه ها و ذهنیت هایی است که تصورشان از «تربیت» و «زندگی» یک تصور صنعتی، اختراعی و فرموله شده مطابق قواعد فیزیک و شیمی است. اما حقیقت معنای زندگی، نه در وضع و جعل و معنا که در خلق و کشف آن است. حقیقت تربیت نیز نه در انتقال و اکتساب ارزش ومعنای زندگی که در استخراج و اکتشاف آن است. کودک آدمی در تعامل با والدین خود، زشتی و زیبایی زندگی را به شکل ناهشیار و پنهان و در عمق وجود خویش «حس» می کند زیرا ارزش ها و معناها فراتر از آموزش و تدبیرها از طریق نماها و نمادها سرایت می کند.
از ره پنهان صلاح و کینه ها
می رود از سینه ها در سینه ها
پس چنانچه اولیا و مربیان بخواهند صرفاً از طریق کلام و نصیحت، معنای زندگی را به کودکان و نوجوانان آموزش دهند بدون تردید ریشه و بنیاد زندگی معنادار را از همان ابتدا سست و ناپایدار کرده اند.
در حقیقت، معنای زندگی «گفتنی» نیست، بلکه «حس» کردنی است، کودکان ما همان گونه زندگی را تجربه می کنند که ما قلباً حس می کنیم و فرزندان ما آن گونه تربیت می شوند که ما عملاً و باطناً هستیم، نه آن گونه که لطفاً و ظاهراً هستیم و یا می خواهیم!
به بیانی دیگر تجربه معنای زندگی ربطی به گفتار و رفتارعمدی والدین ندارد. بلکه به چگونگی خروج انرژی از کیفیت رفتار و گفتارآنها بستگی دارد. از این رو هنگامی که معنای زندگی به بیرون معطوف است ذهن تابع جهان پیرامون است و آنگاه که به درون معطوف است جهان تابع ذهن و دل است.
انرژی زندگی با دوست داشتن خود، دوست داشتن دیگران، مهرورزی، بخشش، صمیمیت، و سادگی و معصومیت افزایش می یابد و با حسادت، نفرت، خشم، خود خواهی و چند گانگی فروکش می یابد.
اما چگونه می توان انرژی مثبت را در معنای زندگی کشف کرد؟ چگونه می توان به زندگی خود معنا بخشید؟ آیا معنای زندگی از درون است یا بیرون؟ یاد گرفتنی است یا حس کردنی؟ اکتسابی است یا اکتشافی است؟
نقش معنا درکیفیت زندگی چیست؟ کدام زندگی با معنا
و کدام زندگی بی معناست؟ نقش والدین در معنا بخشی به زندگی فرزندان چیست؟
آیا حس معناداری زندگی از طریق تربیت امکان پذیر است؟ فرایند معنادار شدن زندگی از کی و چگونه آغاز می شود؟
تفاوت بین کسانی که زندگی را با معنویت، لذت، امید و ایمان حس می کنند با کسانی که همواره از زندگی چیزی جز افسردگی و دل مردگی و بدبختی دریافت نمی کنند چیست؟
جان مایه خوشبختی چگونه شکل می گیرد؟ منبع و منشاء شکل گیری زندگی نشاط آور و معنا دار کجاست؟
پاسخ به هر یک از این سؤال ها، از یک سو بسیار ساده و پیش پا افتاده است و از سوی دیگر در زمره ی مشکل ترین و پیچیده ترین سؤالات فلسفی بشر از نظر هستی شناسی، شناخت شناسی و انسان شناسی قرار می گیرد.
اما در اینجا تلاش می شود که رابطه بین «تربیت» و «معنای زندگی» آن هم در نخستین سال های زندگی بدون برنامه ریزی های عمدی و تصنعی، به گونه ای بیان شود که بتوان به دور از مراحل پیچیده فلسفی و تنها با نیروی زاینده و بالنده «عشق» به زندگی آن را مستقیماً حس کرد.
چرا که، عشق نیرویی است که در درون همه انسان ها و در همه مراحل رشد نهفته است. کودک آدمی با زیست مایه عشق که کانون زندگی و نیروی محرکه رشد و بالندگی است زاده می شود. این نیروی عشق است که انگیزه آدمی را برای مواجه با چالش های خطرناک زیستن متعالی تقویت می کند. عشق به دانستن، فهمیدن، کشف کردن، تصاحب کردن و تعلق داشتن از همان ابتدا در جلوه های نمادین
رفتارهای پیش کلامی کودک نظیر گریه کردن، چسبیدن، آویختن و. . . نمودار می شود.
اگر عشق به زندگی، شوق به زیستن و اشتیاق به دانستن و فهمیدن خاموش شود معنای زندگی و انگیزه و هدف از زیستن نیز رنگ می بازد. آنگاه اگر معنای زندگی گرفته شود، مرگ روانی به رغم حیات جسمانی، رخ می دهد. چه فراوانند کودکان و نوجوانانی که به سبب فقدان این معنا و در اثر نبود عشق و انگیزه ی درونی از همان ابتدا به مشکلات روانی و اختلالات عاطفی و رفتاری مبتلا می شوند.
ریشه اغلب افسردگی ها، پرخاشگری ها، زود رنجی ها و اضطراب ها، در فقدان معنا زندگی است. اما این معنایابی و معناجویی فرایندی درونی و تا اندازه ای ناهشیار و غیر کلامی است که در نخستین سال های زندگی تکوین می یابد.
پایه های اولیه زندگی معنی دار و امید بخش در نخستین سال های زندگی کودک بنا می شود. به تعبیر اریک اریکسون:
هسته بنیادی اعتماد، امنیت، عشق، دلبستگی و امید در همان دو سه سال اول زندگی شکل می گیرد و اگر رابطه والدین، به ویژه مادر با کودک در چرخه عواطف سالم و رشد متعادل برقرار نشود. خطر فرو ریختن ستون های اعتماد و امید در شخصیت کودک افزایش می یابد.
معنای خاموش، نامرئی و ناهشیار زندگی در ماورای گفتار و کردار و رفتار در عمق امیدها، اعتماد ها و آرزوهای والدین نهفته است و فرزندانتان ناخواسته و ناهشیار از آن
برخوردار می شوند و نیازی نیست که آنها را به استشمام و درک معنای زندگی وادار سازند.
این «وادار ساختن«، عین «بازداشتن» آن است. این معنادهی بیرونی، عین معنازدایی از درون است. می پرسید: چگونه می توانم معنای زندگی را به فرزندم بیاموزم؟ مسئله آموختن در میان نیست. مسئله بیشتر «نیاموختن» است.
زندگی بسیار صمیمی تر، ساده تر، خالص تر و لطیف تر از آن است که بخواهیم آن را در قالب آموزش های مدرسه ای، نصیحت های لحظه ای و صورت بندهای علمی به کودکان یاد بدهیم.
کودک درابتدا عین زندگی است، اما به تدریج با نگرش ها و باورهای غلط جامعه در تعامل با بزرگسالان حس زندگی را از دست می دهد و فقط زنده بودن را به شکل ناانسانی تجربه می کند.
او در ابتدا سرشار از عشق و معنا و صمیمیت و معصومیت است اما به تدریج همه این ثروت های خودآورده و نعمت های خدایی را در بستر تربیت آسیب زای ما بزرگسالان از دست می دهد.
به همین سبب است که کودکان همچنان که رشد می کنند کمتر از گذشته خودشان بالغ می شوند! آنها از نظر جسمی بزرگ می شوند اما روحشان کوچک وکوچکتر می شود؛ مغزشان «پُر» می شود اما قلبشان «تهی» می شود. معلوماتشان افزایش می یابد اما کنجکاوی ایشان کاسته می شود. امکانات بیرونی و کالبدی زندگی شان وسیع تر می شود، اما کامیابی های درونی و قلبی آنها محدودتر می شود.
خواسته های مادی آنها برآورده می شود، اما نیازهای معنوی شان متوقف می ماند.
همواره نگران مشق و تکلیف مدرسه هستند، اما کمتر به درس زندگی می اندیشند. غالباً می کوشند تا در نزد دیگران «خوش گِل» باشند، اما نمی دانند چگونه «خوش دِل» شوند!
همواره مراقب سلامت غذای جسمی خود هستند اما نسبت به غذاهای آلوده روانی و عاطفی بی تفاوت اند، همواره به «تندرستی» خود حساس اند اما کمتر به «روان درستی» خود می اندیشند.
کتاب «کودک و معنای زندگی» به همین منظور سعی دارد که نگاه والدین را به فرایند زندگی و معنای زیستن متعالی در چرخه تحول و تربیت کودک جلب کند. تا کودکان در پرتو آن زندگی خویش را زیباتر و معنادارتر حس کنند. زیرا زندگی معنا دار با تربیت معنایی رنگ می گیرد و این فرایند در پرتو وجود اولیا و مربیانی پدیدار می شود که خود، زندگی «معنا» را در عمق وجود خویش حس کرده باشند.
امید است این اثر کوچک با افکار بلند شما خوانندگان اهل معنا در معرض نقد و نظر قرار گرفته و این کمترین را نیز از رهنمودها و تجربه های ارزنده ی خود بهره مند سازید.
عبدالعظیم کریمی زمستان84
1) ر. ک. راز، ترجمه ی محسن خاتمی.