جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیش‏بینى پذیر، اتکا کردنى، با ثبات‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

کودکان ما به ما اعتماد دارند که آنچه را بر زبان مى‏آوریم به انجام مى‏رسانیم، وقتى قولى به آنان مى‏دهیم به آن وفا مى‏کنیم و اگر نتوانیم به آنان مى‏گوییم. کودکان آنچه را به ایشان مى‏گوییم مى‏پذیرند و اطمینان دارند که براى انجام دادن آن تلاش خود را مى‏کنیم و اگر بیشتر وقتها این کار را بکنیم، آنان به ما اتکا خواهند کرد.

ما، در طى سال‏هاى رشد بچه‏ها، بسیارى قول‏ها به آنان مى‏دهیم. شاید ما آنها را قول به حساب نیاوریم؛ اما آنان چرا. اگر مى‏گوییم سر ساعت‏

معینى به دنبالشان مى‏رویم، انتظار دارند این کار را انجام دهیم. اگر به طور مرتب تأخیر داشته باشیم یا فراموش کنیم، آنان مى‏فهمند که نباید به ما اعتماد کنند و، به حق، احساس خواهند کرد که نادیده انگاشته شده‏اند.

بسیار مهم است که ما همان توجه و اهمیتى را که براى یک مشترى یا سرپرست در محیط کار قایل مى‏شویم، براى کودکان خود نیز ضرورى بشناسیم. چنانچه در آخرین لحظه، به دلیل پیش آمدن کارى ضرورى نتوانیم خود را سر وقت به آنان برسانیم، باید آگاهشان سازیم. کودکانى که همیشه منتظر پدر و مادر خود مى‏مانند، یا آخرین نفرى هستند که به دنبالشان مى‏آیند، نگاهى غمگین دارند و به خوبى مى‏توان دید که مى‏کوشند ناراحتى و ناامیدى خود را پنهان سازند؛ و البته چندان موفقیتى در آن ندارند.

کلاس شناى مدرسه تمام شده و مادر باز دیر کرده است. مندى(1)، هفت ساله، وقتى سوار خودرو مى‏شود، نفس عمیق مى‏کشد. مادر شروع به پوزشخواهى مى‏کند و توضیح مى‏دهد که چرا باز هم آخرین مادرى است که به دنبال فرزندش آمده است. مندى چیزى نمى‏گوید و تنها به هوا خیره شده است. او از مادر خود ناامید شده و بر این تصور است که باید از انتظاراتش بکاهد و بکوشد در مقابل ناامیدى و ناامنى از خود حمایت‏

کند. مادر اعتماد کردنى نیست و مندى این را مى‏داند. او این شرایط را پذیرفته است؛ اما به چه بهایى؟ این رفتار، ایمان مندى را به مادر و به خود خدشه دار ساخته است. مندى نتیجه گرفته است که اگر به راستى براى مادر اهمیت دارد، باید متوجه شود که براى مندى چقدر مشکل است همیشه آخرین نفرى باشد که به دنبالش مى‏آیند و بکوشد کارى انجام دهد.

به تازگى شنیدم که چند دختر دانش آموز کلاس چهارم قرار گذاشته بودند یک بعد از ظهر شنبه با یکدیگر به سینما بروند. یکى از دخترها به دیگرى گفت: «بذار مادر تو ما رو ببره، این جورى مى‏دونیم که سر وقت به سینما مى‏رسیم.» بقیه‏ى دخترها هم، با تکان دادن سر، موافقت خود را ابراز کردند. آنان به طور دقیق مى‏دانستند به کدام مادر بیشتر مى‏توان اعتماد کرد.


1) Mandy.