جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پذیرش بى‏قید و شرط، دوست داشتن را مى‏آموزد

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ریشه‏ى واژه‏ى پذیرش «به خود نزدیک کردن» – قبول کردن – است. وقتى ما کسى را مى‏پذیریم، به دفعات او را «در آغوش مى‏گیریم» یا «مى‏بوسیم«، از

این راه ما به کودکانمان مى‏گوییم آنان را مى‏خواهیم و دوست داریم. ما عشق خود را با لبخند، در آغوش کشیدن، بوسیدن و نوازش و ابراز محبت، هر روز و هر روز در طى سال‏هاى کودکى و رسیدن به نوجوانى به آنان نشان مى‏دهیم. وقتى ما فرزندانمان را بى‏قید و شرط مى‏پذیریم، هر گونه تمایلى را براى تغییر ویژگى‏هاى آنان، آنچه هستند، کنار مى‏گذاریم. براى چنین کارى ممکن است مجبور باشیم بعضى از مهم‏ترین و قدیمى‏ترین رؤیاهاى خود را نادیده بگیریم. مادرى که دخترش خواندن را به باله ترجیح مى‏دهد و پدرى که پسرش سرانجام مى‏فهمد شیمى را بیش از بسکتبال دوست دارد، با این انتخاب رو به رو هستند که کدام مهم‏تر است؟ فرزندانشان را با رؤیاهاى خود بزرگ کنند یا براى آنان حمایت عاطفى و پذیرش را که براى یافتن و دنبال کردن رؤیاهاى خود بدان نیاز دارند، فراهم سازند. از این دیدگاه، انتخاب روشن خواهد بود. و وقتى ما فضا را براى امیدهاى کودکانمان گسترده مى‏سازیم، دنیاى خود را نیز بزرگ‏تر و غنى‏تر مى‏کنیم.

ما همچنین باید اجازه دهیم فرزندانمان بدانند که موفقیت‏ها یا سازگارى با خواسته‏هاى ما پیش نیازهاى مورد محبت واقع شدن براى آنان نیست. محبت همیشه باید بى‏دریغ داده شود، نه به عنوان پاداشى براى رفتار خوب آنان. ما هرگز نباید با گفتن «دیگه دوستت ندارم، اگر. . .» یا: «من وقتى تو را دوست دارم که. . .» تهدید کنیم، یا براى دوست داشتن‏

آنان شرط قایل شویم. بعضى از پدر و مادرها نگران هستند که اگر آنان کودکانشان را بدون قید و شرط بپذیرند، «آنان انگیزه‏اى براى تلاش نخواهند داشت.» ولى بچه‏ها، به تلاش براى رسیدن به هدف‏ها و دستاوردها نیاز دارند، نه حقوق اولیه و اساسى خود که همان پذیرفته شدن و عشق و محبت پدر و مادر است.

با این همه، پذیرفتن بدون قید و شرط کودکان به معناى تحمل کردن رفتار نادرست و غیر مسئولانه آنان نیست. ما مى‏توانیم کودکانمان را بپذیریم، در حالى که رفتارهاى نپذیرفتنى آنان را رد و قوانین و محدودیت‏هایى براى آنان تعیین مى‏کنیم.

جیسون، شش ساله، بار دیگر دوچرخه‏ى خود را سر راه ورودى خانه رها کرده است. پدر بارها از او خواسته است آن را در ایوان قرار دهد و توضیح داده است که مى‏ترسد روزى هنگام عبور متوجه نشود و با دوچرخه‏ى او تصادم کند. ولى جیسون همچنان فراموش مى‏کند. سرانجام یک شب آنچه نباید اتفاق مى‏افتاد، و پدر احساس مى‏کند چیزى در زیر چرخ‏هاى خودروى او خرد مى‏شود.

پدر وقتى وارد خانه مى‏شود خشمگین است؛ ولى مى‏کوشد خود را تسکین دهد. جیسون، بدون آگاهى از آنچه اتفاق افتاده است، به سوى پدر مى‏دود که او را ببوسد.

پدر خم مى‏شود، پسرش را بلند مى‏کند و با لحنى جدى مى‏گوید:

»مى‏خوام یه چیزى رو نشونت بدم.» و جیسون را به سوى پنجره مى‏برد تا بتواند دوچرخه‏ى صدمه دیده‏اش را ببیند.

جیسون همین که مى‏فهمد چه اتفاقى افتاده است، از ناراحتى جیغ مى‏کشد. «واى. . . نه!» او محکم به گردن پدر مى‏چسبد و صورتش را در شانه‏هاى او پنهان مى‏سازد.

پدر به آرامى مى‏گوید: «تو دوچرخه‏ات را در راه ورودى ول کرده بودى.» و جیسون سرش را به نشانه‏ى تأیید تکان مى‏دهد. پدر همچنان او را در آغوش نگه مى‏دارد و اضافه مى‏کند: «این همون چیزیه که ازش مى‏ترسیدم.» پدر جیسون را زمین مى‏گذارد و مستقیم در چشمهایش نگاه مى‏کند و مى‏گوید: «تو مى‏دونى که ممکنه به طور کامل خراب شده باشه؟«

جیسون اشک ریزان تأیید مى‏کند و پدر مى‏گوید: «حالا بیا بریم از نزدیک اونو ببینیم شاید بتونیم درستش کنیم.» پیام پدر این است: «حتى اگر همیشه کارهایى را که تو مى‏کنى دوست نداشته باشم، باز هم تو را دوست دارم و کمک و حمایتت خواهم کرد.«