صدرالمتألهین شیرازى فیلسوف بىنظیر و حکیم اندیشمند، و عارف وارسته، که انقلابى عظیم در فلسفه بوجود آورد، و در این زمینه علمىترین کتابها را نوشت، و فرزند ثروتمندى معروف در شهر شیراز بود، پدرش در شغل عتیقه فروشى، و خرید و فروش لؤلؤ و مرجان و شغل دولتى مقامى بس ارجمند داشت.
علاقه شدیدى قلب او را تسخیر کرده بود، که فرزندش همپاى خودش در شغل خرید و فروش لؤلؤ و مرجان وارد شود، مدتى نزد پدر بود، مدتى هم در بوشهر جهت ادامه شغل پدر مقیم شد، چندى هم در بصره بسر برد، پس از یکى دو سال به شیراز برگشت، به پدر خود همراه با احترامى خاص، پیشنهاد ترک شغل، و حضور در حوزهى علمیه شیراز را داد، پدر با کرامت به فرزندش گفت آنچه را به مصلحت خود مىدانى در پذیرفتنش حاضرم، به مدرسه آمد، ثروت و تجارتخانه را رها کرد، از خانه و لذت مادى و خوشى چشم پوشید، چیزى نگذشت که در سایهى گذشت و محبت پدر در سنین جوانى دانشمندى بنام شد، در حوزهى شیراز فردى را نیافت که وى را از نظر علمى تغذیه کند، از پدر اجازه سفر به اصفهان گرفت، بلافاصله مورد قبول واقع شد، به اصفهان آمد، به درس شیخ بهائى، میرداماد، و میرفندرسک رفت و پس از مدتى صدرالمتألهین شد.
آرى، اخلاص پدر، نرمخوئى سرپرست خانواده، و فهم و بینش او، وى را از شاگردى در مغازهى عتیقه فروشى، به استادى فلاسفه و حکما رساند.
راستى یک پدر با کرامت، یک پدر با بصیرت، یک پدر دلسوز و آگاه، چه محصولى شیرین تحویل جهان بشریت، و علم و دانش مىدهد؟!