جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پاسخگویی

زمان مطالعه: 4 دقیقه

چندی پیش مادری به من گفت: «در صورتی که معلم فرزند شما رفتار منصفانه ای با او ندارد، آیا شما مداخله می کنید؟»

من در پاسخ گفتم: «نه، من وارد مسایل میان فرزندم نمی شوم.» والدین من هیچ گاه در چنین مواردی دخالت نمی کردند؛ حتی در مواقعی که معلمان من به طور آشکار در حق من بی انصافی کرده بودند، والدین من عقیده داشتند که

جهان جای چندان عادلانه ای نیست و هر چه زودتر یک کودک متوجه چنین واقعیتی شود، بهتر است. در ضمن بسیار عجیب خواهد بود که فرزند شما در طی 12 سالی که در مدرسه درس می خواند، همواره به طور منصفانه با او رفتار شود.

شاید یکی از خوانندگان بگوید: «اما در اختلاف میان کودک با معلم، این کودک است که بازنده خواهد شد و بنابراین لازم است که فرد دیگری در این میانه مداخله کند.«

اجازه دهید در ابتدا بگویم که «انصاف» می تواند از نگاه هر فردی به گونه ای متفاوت تعریف شود. بنابراین ممکن است تصمیماتی که توسط یک مقام اجرایی گرفته می شود، به مذاق هر کسی خوش نیاید. به همین ترتیب ممکن است که آنچه دانش آموز و والدین او گمان می کنند که «غیرمنصفانه» است، از دیدگاه معلم او این گونه نباشد. در ضمن باید توجه داشته باشیم که معلم از آنجایی که بخشی از تربیت کودک را برعهده دارد، ممکن است در بسیاری از مواقع مطابق میل او عمل نکند.

در دورانی که دخترم اِمی سال آخر دبیرستان را می گذراند، از این شکایت داشت که معلمش میان او و دیگر دانش آموزان فرق می گذارد. او این کار را «غیرمنصفانه» تلقی می کرد و از این ناراحت بود که چرا از جمله آن دانش آموزان محسوب نمی شود. من به شکایت او گوش دادم و در پایان گفتم: «این دوران نیز تمام خواهد شد.» چیزی که او را بیشتر ناراحت کرد.

در نهایت معلم او به من تلفن کرد و گفت که اِمی رفتار خوبی با او ندارد. من به او گفتم که من دوست دارم که از او حمایت کنم، اما به گمان من او خودش، به بدترین دشمن خودش تبدیل شده است. او با ایجاد حس حسادت در دانش آموزانش، سبب شده بود که آنها او را فرد غیرمنصفی تلقی کنند. سپس به او گفتم چگونه من می توانم به او کمک کنم در حالی که خودش

باعث ایجاد چنین شرایطی شده است. او در پایان مکالمه از من به خاطر توصیه هایی که به او کرده بودم تشکر کرد.

اگر فردی آرزو داشته باشد که همواره با او منصفانه رفتار شود، به این معنا است که دوست دارد همه افراد، همواره بر وفق مراد او عمل کنند. چنین افرادی در هر سن و سالی که باشند یک کودک به شمار می روند. و هیچ فردی به اندازه کودکی که فقط ظاهر یک بزرگسال را دارد ناراحت کننده نیست. اگر رفتار منصفانه معلم این گونه باشد که نمره ای را به کودک بدهد که سزاوار آن است، یا این که کودک را به خاطر بدرفتاری تنبیه کند، تعریف خوبی برای انصاف به شمار می رود. اما اگر به معنای این باشد که معلم هیچ گاه دانش آموزان خود را ناراحت نکند، اصلاً تعریف خوبی برای انصاف نیست. متأسفانه بسیاری از والدین در اختلاف میان فرزندان شان و مدرسه به تعریف دوم انصاف استناد می کنند.

به خوبی یادم هست در زمانی که در سال آخر دبیرستان بودم، چند دانش آموز ریزنقش تکالیف درسی قلدرهای قوی هیکل را می نوشتند و در مقابل از حمایت آنها در دعواهایی که با دانش آموزان دیگر به راه می انداختند، بهره مند می شدند. بنابراین دانش آموزان ریزنقش مزبور هر طور که دل شان می خواست با دانش آموزان دیگر رفتار می کردند: از پشت به پس گردن آنها می زدند، کتاب شان را از دست شان می انداختند، موهای منظم و شانه شده آنها را ژولیده می کردند و دائماً حرف های ناشایستی به آنها می زدند و لقب های تحقیر کننده ای به آنها می دادند. البته هیچ کاری از دست ما برنمی آمد، چون اگر به دفاع از خود می پرداختیم آن گاه سر و کله قلدرها پیدا می شد و از آنها یک کتک حسابی و فراموش نشدنی می خوردیم.

امروزه نیز گویا چنین قراردادهایی در مدارس کشور به چشم می خورند. امروزه هر دانش آموز کوچولویی محافظان قلدر خودش را دارد و بنابراین هر کار غیرمسئولانه ای که دلش می خواهد انجام می دهد. امروزه این قلدرها «والدین» نام دارند.

در یک شهر پرجمعیت در جنوب کشور، دو نفر از اعضای تیم فوتبال مدرسه جلوی چشم دیگران دوچرخه یکی از دانش آموزان را دزدیدند و پس از مدتی سواری آن را به درون رودخانه انداختند. مدیر مدرسه در واکنش به این حادثه آنها را از تیم مدرسه اخراج کرد. به دنبال آن والدین آن دو دانش آموز با استخدام وکیل به مقامات قضایی از شخص مدیر شکایت کردند. در دادخواست آنها آمده بود که مدیر مدرسه با اخراج فرزندان شان از تیم فوتبال مدرسه مانع از شکوفایی استعداد آنها در آینده شده است. بسیار خنده دار بود که ناگهان فرزندان آنها به افراد مظلوم و شخص مدیر به فرد ظالم تبدیل شده بود.

در سال 2003 نیز هنگامی که یک معلم دبستان از تغییر نمره یک دانش آموز سر باز زد، از سوی پدر دانش آموز به ضرب و جرح تهدید شد. تهدید به حدی جدی بود که مدیر مدرسه از بخش حراست مدرسه خواست که آن روز معلم مزبور را تا درب منزلش اسکورت کنند.

شاید به نظر برسد که در هر دو مورد من درباره والدینی حرف می زنم که افرادی، بی فرهنگ و بی سر و پا بودند. نه اصلاً این گونه نیست. در هر دو مورد والدین مزبور دارای خانه و ماشین های گران قیمتی بودند و از افراد محترم جامعه به شمار می رفتند. در حقیقت مشاهدات من نشان می دهد که در بسیاری از این موارد با والدینی روبه رو هستم که جایگاه اجتماعی آنها هیچ شباهتی به رفتارهای اوباش منشانه آنها در قبال معلم و مدرسه ندارد. به هر حال اگر آنها از طریق تهدید فیزیکی نتوانند نمره دلخواه فرزندشان را از معلم یا مدیر مدرسه بگیرند، سعی می کنند تا از طریق مقامات قضایی به خواسته خود برسند.

اخیراً یکی از مدیران مدرسه ای غیردولتی به من گفت: «ما بیش از آن که با دانش آموزان مشکل داشته باشیم، با والدین آنها مشکل داریم.» او حرف دل بسیاری از دیگر مدیران مدرسه را بر زبان می آورد. چهل سال قبل والدین

به ندرت در کار مدرسه دخالت می کردند. و در حال حاضر والدین اندکی در کار مدرسه دخالت نمی کنند.

فراوانی وحدت والدین با فرزندان خود سبب شده است که امروزه شاهد شیوع بی رویه فرزندانی باشیم که به خود اجازه ی انجام هر کاری را که دل شان خواست، می دهند.

چندی قبل مدیر مدرسه ای به من گفت: «بدون تردید هر کودکی که والدینش برای به اصطلاح احقاق حق او مدرسه را تهدید به شکایت قضایی می کنند، یکی از بدرفتارترین دانش آموزان کلاس، اگر نگویم مدرسه، محسوب می شود.«

البته شما خوانندگان حق دارید بپرسید: «راه حل چیست؟«

راه حل این است که باید این والدین باید طرز تفکر خود نسبت به فرزندان شان و مسئولیتی را که در قبال آنها دارند، تغییر دهند و سهم من در این تغییر این است که آنها را از طریق این کتاب یاری دهم.