گاهی برای تربیت درست فرزندتان مجبور هستید فراتر از قلمرو تعیین حد و مرز که در گام پنجم (صفحه 122) شرح داده شد، گام بردارید. وقتی فرزندتان به شیوه ای رفتار می کند که شما را ناراحت می کند و این رفتار به طور آشکار با ارزش های اخلاقی شما مغایرت دارد، باید دلسردی خود را به فرزندتان ابراز کنید. گاهی متوجه هیجان های نهفته در رفتار نامطلوب فرزندتان می شوید، ولی این زمان وقت مناسبی برای همدلی نیست. آموزش هیجان برای شناخت احساساتی که منجر به رفتار نامطلوب می شوند را می توان به وقتی دیگر موکول کرد. زمانی که به روشنی و دور از ابهام به فرزندتان گوشزد می کنید که به نظر شما رفتار او اشتباه بوده و دلیل این احساس در شما چیست. به جا است احساس خشم و دلسردی خود را (به شیوه ای که تحقیر آمیز نباشد) بازگو کنید. افزون بر این، می توانید در مورد ارزش های خودتان
نیز با فرزندتان گفتگو کنید.
این امر می تواند برای والدین حساس نسبت به دلایل رفتار فرزندشان (و آنهایی که احساس مسئولیت می کنند(، دشوار باشد. برای مثال، اگر زن و شوهری درگیر مراحل طلاق باشند و متوجه شوند دختر 13 ساله شان از مدرسه فرار می کند، ممکن است نداند چه واکنشی باید به این رفتار داشته باشند. ممکن است این والدین با درک آشفتگی و ناراحتی دخترشان ترجیح بدهند از بازخواست او برای مدرسه گریزی اش چشم پوشی کنند و مستقیما به احساسات او در مورد طلاق بپردازند. با این وجود، دلیل تراشی برای رفتار نامطلوب کودک می تواند در دراز مدت به او آسیب برساند. در واقع، بهترین راهبرد پرداختن به مدرسه گریزی او یک مقوله است و احساسات او نسبت به طلاق مقوله ای دیگر است.
مثال دیگری را که در شرایطی خفیف تر روی داده است، می آورم. وقتی دخترم موریا سه ساله بود، چند روزی در خانه مان مهمان داشتیم. یک شب پس از شام دیدم موریا تنها با ماژیکی قرمز در دستش در اتاق نشیمن ایستاده است. مقابل او بر روی دسته مبل راحتی جدید و هلویی رنگ مان با رنگ قرمز خط خطی شده بود.
با حالاتی کاملا خشمگین از او پرسیدم: «اینجا چه اتفاقی افتاده؟»
موریا با چشمانی باز به من نگاه کرد و در حالی که هنوز ماژیک به دستش بود با هیجان گفت: «نمی دونم.«
به خودم گفتم اکنون با دو مشکل رو به رو هستیم: خرابکاری و دروغگویی. در همین زمان می دانستم که در بیست و چهار ساعت گذشت موریا شاد نبوده. اینطور دریافتم که در چند روز گذشته با آمدن مهمان همه برنامه های او به هم ریخته است. حس درونی ام به من گفت چون من و همسرم به جای بازی با او وقت زیادی را صرف گفتگو با مهمان کردیم او حسودی می کند. این امر می توانست توجیهی برای خط کشیدن او با ماژیک قرمز باشد- رفتاری که خودش می دانست اشتباه است. و درک این که چرا دروغ گفت ساده بود، او نمی خواست با خشم من رو به رو شود.
می دانستم که می توانم با او همدلی کنم و به او بگویم: «دلیل خط کشیدن تو روی مبل برای این بود که عصبانی هستی؟» سپس اضافه کنم: «عصبانیت تو رو درک
می کنم اما خط کشیدن روی مبل کار درستی نیست.»
اما همه اینها موجب گذشتن از کنار مسأله اخلاقی مهمتری که با آن رو به رو بودیم- دروغگویی موریا- می شد. بنابراین تصمیم گرفتم گفتگو در مورد خشم و حسادت موریا را به وقتی دیگر موکول کنم. به او گفتم که امشب می خواهیم در مورد اهمیت راستگویی گفتگو کنیم. به او گفتم بابت مبل عصبانی و ناراحت هستم، اما آنچه مرا بیشتر ناراحت کرده دروغ او در مورد لکه های روی مبل است.
پس از پاک کردن لکه های روی مبل، موریا، من و مادرش در مورد هیجان هایی که منجر به این پیشامد شده بود گفتگو کردیم. من و همسرم به صحبت های موریا گوش دادیم و تلاش کردیم خشم، احساس تنهایی و ناتوانی و شکست او را درک کنیم و نیز در مورد شیوه های دیگر ابراز هیجان هایش از جمله گفتگو در مورد هیجان هایش با ما و همچنین خواهش برای توجه کردن، گفتگو کردیم.
گر چه فرایند آموزش هیجان را در همان لحظه بروز پیشامد با موریا به کار بردم، ولی می دانستم که به دلیل آموزش های هیجانی پیشین بین من و دخترم پیوندی هیجانی وجود دارد که در این شرایط تأثیر گذار بوده است. وقتی کودکی این پیوند هیجانی قوی را با پدر و مادرش داشته باشد ناراحتی، دلسردی یا خشم آنها موجب رنجش او نیز می شود و کودک از این پیشامد درس می گیرد. آنگاه فرزند شما تلاش خواهد کرد رابطه خودش با شما را اصلاح کند و به حالتی که احساس نزدیکی عاطفی با شما می کرده باز گردد. کودک می آموزد برای رسیدن به سطح آسایش هیجانی باید از قوانین خاصی پیروی کند.