جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

وحدت حس ها در تفکر شهودی کودک

زمان مطالعه: 8 دقیقه

[The unity of the Senses]

دریافتیم که ادراک «فیزیونومی» مبتنی بر وحدت هماد بینی(1) میان خود و اشیاست. این بدان معناست که ما اشیا را سرشار از همان نیروهای دینامیکی می دانیم که در درون خود احساس می کنیم. ادراک فیزیونومی نیز مبتنی بر جابه جایی حسی(2) و وحدت همادبینی حس هاست. به عنوان مثال، اصوات به طور هم زمان بسیاری از حواس را در بر می گیرند. آهنگ غمگین تیره و تار، و سنگین به نظر می رسد و آهنگ شاد یک صدا، شاید روشنایی، شفافیت و سبکی را در ذهن ما القا کند. چنین ادراکی از اصوات و آواها، برخاسته از هوش شهودی است؛ در حالی که این گونه تفسیرها و تعبیرهای جان پندارگونه ارتباطی با منطق جاری و تفکر عقلانی به معنای علمی و مصطلح آن ندارد.

به اعتقاد ورنر، تجارب حسی از نظر تحول، ابتدایی اند و پیش از تفکیک حواس به ابعاد جداگانه، وجود دارند. اگر این چنین باشد، جابه جایی حس ها به ویژه در کودکان بارز است. «ورنر» درباره ی این تأثیر به نقل چندین حکایت پرداخته است. به عنوان مثال، دختری چهارساله می گوید: «پدر حرف می زند. . . بوم بوم بوم، مثل شب، تاریک است!. . . اما صحبت ما روشن است، مثل روشنی روز. . . بیم بیم بیم!» (1948(.

برخی شواهد تجربی حکایت از آن دارند که وحدت حس ها به ویژه «شنیدن رنگ» بیش تر در بیان کودکان رواج دارد تا بزرگسالان (ورنر و مارکز 1975(. حس شنوایی رنگ از همان جنس تفکر شهودی است که می توان در دنیای کودکی به شکل زیباتر و معنادارتری مشاهده کرد؛ زیرا در این دوره، دنیای رنگ ها از ویژگی های خاص که برخاسته از احساسات ناب کودکی است برخوردار است.

در دنیای مدرن به ویژه در غرب، تجارب «بین حسی» در میان بزرگسالانی مشاهده می شود که یا روان پریش اند(3) و یا تحت تأثیر داروهای توهم زا مانند LSD قرار می گیرند. به عنوان مثال، شخصی که مسکالین(4) مصرف می کرد، گفته است: «تصور می کنم صداهایی را می شنوم و چهره هایی را می بینم، و با این حال، همه چیز یکی و شبیه یکدیگر است. نمی توانم بگویم می شنوم یا می بینم. من احساس می کنم، اشیا و صداها را می بویم، همه یکی شده اند، من خودم «صورت» شده ام (1948(«.

الگوهای تجربه ی بین حسی، اغلب در میان ساکنان قبایل بدوی، به خوبی تحول یافته است. به عنوان مثال در زبان های آفریقای غربی، زیر و بمی بالا،

بیان گر چیزی ظریف، تیز، هوشیار، تازه، پر انرژی، پر زرق و برق، و واجد رنگ، تندی طعم، سرعت و یا چابکی است. زیر و بمی کوتاه، نشان دهنده ی زمختی، تیرگی و کندی است (ورنر 1948(.

گفتنی است که تجارب «میان حسی«، قلمرو خاص و مورد علاقه ی هنرمندان به شمار می آیند. به عنوان مثال، «کاندینسکی» می گوید: «برای من حتی شکل های هندسی نیز دارای اصوات درونی و رایحه های وصف ناپذیرند و رنگ در تابلوهای مشهور من. حس گرمی، سردی، تیزی، نرمی و غیره را القا می کند. موسیقی ملایم، حواس ما را تحت تأثیر قرار می دهد. آهگ یک صدا، ممکن است طلایی یا رنگ پریده، روشن یا تاریک، زیبا یا خشن، تیز یا نرم و سبک یا سنگین باشد.«

ورنر در ادامه می افزاید: «زمانی که ما حقیقتا از تجارب میان حسی برخورداریم، رنگ ها یا اصوات را به لحاظ عینی تجربه نمی کنیم، بلکه آنها را درون جسم خود احساس می کنیم. رنگ ها یا اصوات به ما هجوم می آورند و وجود ما را در بر می گیرند«. به اعتقاد ورنر، حواس گوناگون از طریق احساسات جسمانی، یکدیگر را تحت تأثیر قرار می دهند. آنها دارای منشأ مشترکی هستند که جنبه ی جسمانی، حرکتی و احساسی دارد. (ورنر 1934(.

در قلمرو هنر نیز شاهد جلوه هایی شگفت انگیز از تفکر شهودی هستیم؛ زیرا برای هنرمند، خلاقیت فقط از نوع نگریستن وی به اشیا سرچشمه می گیرد؛ این اشیا و پدیده ها از دیدگاه و منظری نو تفسیر می شود؛ به نحوی که امری آشنا، نا آشنا می شود و یا میان آشنایی با آشنای دیگر، پیوندی تازه برقرار می شود. مصداق این امر در آثار پیکاسو و یا حافظ مشاهده می شود. پیکاسو فرمان دوچرخه را به صورت شاخ گاو می بیند. این تصویرسازی در

عین فرافکنی احساسات درونی به جهان بیرون، نوعی جان دار پنداری نیز داراست. و یا حافظ می گوید:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو

به عبارتی دیگر، از نگاه شاعر و عارفی که کودکی خود را بازیافته است همه ی اشیا و پدیده ها، نظیر برگ درختان، خاک، آب، باد، آتش و همه ی نمودهای هستی از انگاره های هستی شناسانه و زنده پنداری احساس می شوند.

بنابراین، مقایسه ی کودک و بزرگسال کودک شده، از بسیاری جهات همچون مقایسه ی «هنرمند» و «دانشمند» است. کودک، همچون هنرمند، به دنیا و محیط خود به منزله ی تصویری زنده می نگرد و برداشت او از جهان، فیزیونومی و «میان حسی» است. این طرز تفکر به ویژه بین سنین دو تا هفت سالگی بیشتر مشهود است؛ یعنی زمانی که کودک عاشق نقاشی، بازی، آواز خواندن و کارهای تخیلی است. کودکان در این سنین، حیات، انرژی و تخیل خود را در فعالیت هایشان نمایان می سازند. به عنوان مثال، نقاشی های آنها دارای نوعی بازآفرینی واقعیت به اشکال تخیلی و کمال گرایانه می شود. با شروع چهار سالگی، آنها تصاویری قورباغه شکل ترسیم می کنند و با آن که بسیاری از جزئیات را از قلم می اندازند، با چند خط ساده، به آن شکلی انسانی می دهند. دو یا سه سال بعد، نقاشی های کودکان سرزنده، شاد و زیبا می شود و حس شادی، سرزندگی و قوی زیستن را القا می کند. بعد از هشت سالگی، نقاشی کودکان این ویژگی را از دست می دهد و دقیق تر، واقع گرایانه تر و هندسی می شود (گاردنر 1980(. ظاهرا در این مرحله، تفکر فنی – هندسی غالب می شود. بنابراین، تعجبی ندارد که بسیاری از هنرمندان مشهور برای بازیابی نگرش کودکانه ی خود، تلاش می کنند به باز تولید افکار و تخیلات دوران کودکی خود بپردازند (گاردنر 1973(.

در این دوره از کودکی است که اگر «هوش شهودی» تضعیف شود و هوش فنی – هندسی غلبه یابد، بخش عظیمی از سرمایه های فکری ابتر و نازا باقی می ماند و ظرفیت بزرگی از نگرش اشراقی و عرفانی انسان نسبت به جهان هستی از دست می رود. در اینجاست که باید هر کس به سبک خود تلاش کند تا کودکی خود را از نو بیافریند.

باری، خردسالان، مهارت های ابتدایی علمی را نیز به گونه ای از خود نشان می دهند. در گرایش های آینده ی آنها نیز تفاوت هایی وجود دارد؛ اما به ظاهر نگرش غالب آنها طبیعی تر از هنرمندان است و پافشاری در ارزیابی ویژگی های آنها بر حسب مهارت های عقلانی و منطقی بزرگسالان، کاری بیهوده است؛ هرچند که پاره ای از پژوهش گران غالبا همین ویژگی ها را در آثار خود نشان داده اند.

شاید تصور شود بیش از حد بر «انفصال» بزرگسالان از کودکان تأکید می ورزیم و پرسیده شود که آیا چنین به نظر نمی رسد که بزرگسالان همچون کودکان می اندیشند؛ به ویژه در اولین مراحل رشد روانی و عاطفی؟ آیا این پیوستگی بین دنیای بزرگسالان و کودکان می تواند به طور دائم مطرح باشد؟ البته از جهتی چنین است؛ اما خود این امر متضمن تغییرات کیفی است. مراحل اولیه به لحاظ کیفی با سازمان صوری و واضح ویژگی مراحل بعدی تفاوت دارند. بنابراین، «انفصال» به تغییرات کیفی اطلاق می شود. البته چنین تغییراتی تدریجی اند و پدیدآیی تفکر انتزاعی نیز تدریجی است؛ نظیر بسیاری از تغییرات کیفی دیگر مانند الگوی حرکت کردن و راه افتادن کودک از خزیدن به درست راه رفتن. انفصال به این معناست که تغییر، متضمن دگرگونی کیفی است. ناگهانی بودن تغییر، موضوع دیگری است (ورنر 1957(. به بیانی دیگر، همان گونه که هوش منطقی – هندسی به منزله ی نوعی از تفکر، از مراحل معین

عبور می کند و هر یک از مراحل تحول، واجد ساخت های تازه می شود، در هوش فیزیونومی و تفکر اشراقی و شهودی نیز این مراحل در قالب تغییرات کیفی صورت می گیرد. به همین علت است که می بینیم بسیاری از عارفان و پویندگان سیر و سلوک طریقت، به حقایقی دست می یابند که از سنخ تفکر منطقی و عقلانی نیست. شاید بهترین و گویاترین وجه تمایز این دو نوع طرز تفکر در جمله ی مشهور «ابوسعید ابوالخیر» باشد که پس از دیدار با دانشمند بزرگ «ابوعلی سینا» در پاسخ به سؤالی که یکی از یاران از او کرد که ابوعلی سینا را چگونه دیدی؟ گفت: «آنچه را من می بینم او می داند و ابن سینا در پاسخ همین سؤال گفته است: آنچه را من می دانم او می بیند!» این جمله ی ابوالخیر ترجمان وجود دو نوع هوش یعنی؛ هوش منطقی – هندسی از یک سو و هوش شهودی و اشراقی از سوی دیگر، در انسان است.(5)

یکی از مکاتب شناخته شده برای ورنر در تبیین این تحول و بازپدیدآوری کودکی، مکتب «پدیدار شناسی» بود. به اعتقاد اندیشمندان این مکتب، نخستین اقدام برای مطالعه درباره ی کودکان (یا گروه سنی دیگر) وانهادن پندارهای پیشین درباره ی آنهاست. در حقیقت، نمی توانیم فرض کنیم که کودکان همچون ما می اندیشند. باید از دریچه ای نو به دنیای کودکان نگریست. بالاتر از همه، باید از تجارب ذهنی کودکان درباره ی پدیده ها، آگاهی یافت و به کاوش در دنیای پدیده های (حسی) آنها پرداخت و نحوه ی ظهور پدیده ها را برای کودکان شناخت.

به همین سبب اکثر نظریه پردازان تحولی نگر، تا حدودی پدیدارنگر نیز بوده اند. به اعتقاد آنها، نباید از پیش بر این پندار باشیم که نحوه ی تفکر کودک با

بزرگسال یکسان است. با این همه، آنها به جای آن که به دنیا از دید کودک بنگرند، به تحلیل تفکر کودک درباره ی وقایع بیرونی پرداخته اند. ورنر نیز غالبا تفکر را از دیدگاه خارجی توصیف می کرد (مثلا بینش عینی یا همادبینی(، اما نظریه های سودمندی درباره ی تجارب ذهنی کودکان ارائه داد. به عنوان مثال گفته است: «نگرش کودکان به اشیا از طریق ادراک فیزیونومی صورت می پذیرد.«

ورنر، با اشتیاق تمام درباره ی پژوهش های پدیدار شناختی همکارانش یاکوب وان وکسول(6) و مارتا ماچوف(7) مطالبی نوشت. «وان وکسول«، کردارشناس(8) بود و سعی می کرد ثابت کند که محیط برای گونه های مختلف تا چه اندازه ای متفاوت است. وی با تحلیل واکنش های یک مگس، نشان داد که فضای اتاق برای مگس تا چه اندازه متفاوت با ماست. «یاکوب» به تبعیت از «وکسول» تصور می کرد مناظر و رویدادهای زندگی روزمره برای کودکان، متفاوت با بزرگسالان است. وی با مشاهده ی کودکان و بزرگسالان در محیط های عادی زندگی روزمره شان پرداخت و نوع برداشت آنها را از این محیط ها، ثبت کرد (ویل، 1984((9) محل مورد مطالعه ی او، آب راهی در شهر هامبورگ بود که در آن اردکی شنا می کرد؛ اردک در پایین سطحی شیب دار قرار داشت و برای رسیدن به آن باید از راه باریکی عبور می کرد که دور آن نرده کشیده بودند. بزرگسالان از همین راه عبور می کردند؛ اما بچه ها وقت خود را به بالا رفتن از نرده ها و تاب خوردن و سریدن از سطح شیب دار پوشیدن از چمن کنار آن می گذراندند. از آنجا که کودکان تحرک بیش تری

داشتند، ظاهرا به کل منظره از دید دیگری می نگریستند. برای آنها، نرده و سطح شیب دار – عناصر حاشیه ای برای بزرگسالان – مهم ترین پدیده ی موجود در آن محیط بود.

دومین مکان مورد مطالعه، فروشگاهی بزرگ در شهر بود. کودکان خردسال (6 تا 9 سال) مطابق روال بزرگسالان به محیط فروشگاه نگاه نمی کردند. آنها توجه اندکی به کارها نشان می دادند و بیش تر به مکان هایی روی می آوردند که می توانستند از وسایل موجود برای بازی استفاده کنند. کودکان معمولا جلب پله ها، آسانسورها و پله های برقی می شدند تا بتوانند در جهت مخالف بقیه، با آنها بالا و پایین بروند. یاکوب چنین نتیجه گرفت که تجارب خردسالان از محیط، متفاوت با بزرگسالان است(10)

یاکوب در سنین جوانی درگذشت و نتوانست پژوهش خود را تکمیل کند. وی ادراک کودکان را به تنهایی از رفتار آنها استنباط کرد؛ در حالی که ما شواهد بیش تری را انتظار داشتیم. به عنوان مثال، محتوای نقاشی های کودکان نشان می دهد که برداشت آنها از رویدادهای اطراف خود چیست؟ با این همه، یاکوب از نخستین کسانی بود که تلاش کرد دنیای پدیدار شناختی کودکان را ترسیم کرده و زیرسازهای تفکر شهودی را به شکل دیگری مورد مطالعه قرار دهد.

»ورنر» در ادامه ی مطالعات محققان پیشین خود، توانست الگوی شفاف و قابل دفاعی برای تبیین تحول هوش شهودی کودک (هوش فیزیونومی) ارائه دهد. بعدها نتایج این تحقیقات در قلمرو تغییر رفتار، روان درمانی و آموزش های ویژه برای کودکان مشکل دار نیز مورد استفاده قرار گرفت.


1) Syncretism.

2) Synesthesia.

3) psychotic.

4) Mescaline.

5) ر. ک: دفتر عقل و آیت عشق، دکتر دینانی، جلد دوم. و نیز بنگرید به کتاب عرفان و فلسفه، اثر استیس، ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی.

6) Jacob von vexiull.

7) Martha Muchow.

8) Ethiologist.

9) wobtwill.

10) به همین علت است که «هانری والن» گفته بود: «کودکان از چیزی تبعیت می کنند که در تراز رغبت آنهاست!«.