جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

والدین محکوم کننده

زمان مطالعه: 6 دقیقه

والدین محکوم کننده با کمی تفاوت بسیار شبیه به والدینی هستند که هیجان های فرزند خود را نمی پذیرند. این والدین به حد قابل توجهی، از فرزندان خود ایراد می گیرند و تجارب هیجانی فرزندان خود را بدون همدلی بازگو می کنند. آنان نه تنها هیجان های منفی فرزند خود را نادیده می گیرند، انکار می کنند، یا کم اهمیت می شمرند، بلکه این هیجان ها را نیز نمی پذیرند. بنابراین، فرزندان آنان برای بیان ناراحتی، خشم و ترس خود معمولا سرزنش، ادب و تنبیه می شوند.

والدین محکوم کننده به جای تلاش برای درک هیجان های فرزند خود، بر رفتار ناشی از هیجان ها تأکید دارند. برای مثال، اگر کودکی با خشم پایش را به زمین بکوبد، مادرش بدون اعتنا به اینکه قبل از هر چیز باید دلیل خشم او را بیابد، او را به خاطر رفتار ناشایست و سرپیچی تنبیه می کند. ممکن است واکنش پدری به عادت گریه آزار دهنده ی پسرش برای رفتن به رختخواب، بدون هیچ توجهی به ارتباط گریه فرزندش با ترس از تاریکی، سرزنش کردن یا پرخاش باشد.

والدین محکوم کننده پیش از اینکه تصمیم بگیرند با توجه به شرایط، فرزند خود را آرام سازند، او را سرزنش کنند یا در برخی موقعیت ها تنبیه کنند، تجارب او را مورد قضاوت قرار می دهند، او را تحقیر می کنند و پیشامد را کم اهمیت می شمارند. جو شرایط خود را این چنین توصیف می کند: «اگر تیمی واقعا دلیل موجهی برای بدخلقی اش داشته باشد- مثلا وقتی مادرش خانه نیست دلش برای او تنگ شده باشد- او را درک و با او همدلی می کنم و تلاش می کنم او را خوشحال کنم. مثلا او را بغل می کنم و اطراف خانه می گردانم، تلاش می کنم او را از این حالت خارج کنم.» اما اگر دلیل ناراحتی تیمی برای جو خوشایند نباشد- او با خشونت پاسخ می دهد- «به او می گویم به اتاقش برود و بخوابد و یا کار دیگری انجام دهد. او تنها به دلیل اینکه می خواهد خودش را لوس کند ناراحت می شود، بنابراین به او بی توجهی می کنم یا اینکه می گویم درست رفتار کند.» جو دلیل ناهمگونی در رفتارش را ادب کردن تیمی

بازگو می کند: «تیمی باید یاد بگیرد این کار را انجام ندهد [بی جهت ناراحت نشود]، بنابراین به او می گویم: هی، با اخم کردن به هدفت نمی رسی.«

بسیاری از والدین محکوم کننده گریه فرزندان خود را فریب کاری آنان می دانند و این امر آنها را آشفته می کند. یکی از مادران می گوید: «هر وقت دخترم گریه یا اخم می کند برای جلب توجه است.» تعریف گریه و بهانه گیری کودک بدین شیوه پیشامدهای هیجانی را به جنگ قدرت تبدیل می کند. گاهی والدین فکر می کنند: «گریه کردن فرزندم به این دلیل است که او خواسته ای از من دارد و باید خواسته او را برآورده کنم یا گریه بیشتر، بهانه گیری بیشتر و اوقات تلخی بیشتر او را تحمل کنم.» وقتی والد احساس می کند تحت فشار قرار گرفته یا فرزندش از او باج خواهی می کند، پاسخ او همراه با خشم و تنبیه خواهد بود.

والدین محکوم کننده نیز مانند بسیاری از والدین کوچک انگار از پیشامدهای هیجانی می هراسند، چون می ترسند کنترل هیجان های خود را از دست بدهند. جین مادر کامرون پنج ساله می گوید: «نمی خواهم خشمگین شوم زیرا فکر می کنم خشم خویشتنداری ام را از من می گیرد.» چنین والدینی در مقابله با کودکی سرکش، احساس حرکت به سوی هیجان ها و رفتارهایی در خود دارند که به آن بی اعتماد هستند. در چنین شرایطی آنان تنبیه کردن فرزندان خود را بدین دلیل که «من را عصبانی کرده است» توجیه پذیر می دانند. جین می گوید: «اگر کامرون شروع به فریاد زدن کند، فقط به او می گویم، این کار را تحمل نمی کنم! و اگر به این رفتار ادامه بدهد، او را کتک می زنم.»

لیندا، که با مردی خشن ازدواج کرده است، می ترسد پسر چهارساله اش، راس «درست مانند پدرش» شود. او ناامید از نجات پسرش از این فرجام، خودش نیز با خشونت رفتار می کند. لیندا می گوید: «وقتی راس ناراحت می شود، لگد می زند و فریاد می کشد، من هم برای آرام کردنش او را کتک می زنم. شاید کارم اشتباه باشد اما اصلا نمی خواهم بدخلقی کند.«

همینطور برخی والدین فرزندان خود را به دلیل ابراز هیجان هایشان سرزنش یا تنبیه می کنند تا «پرطاقت» شوند. پسرانی که ترس یا ناراحتی خود را ابراز می کنند

بیش از دیگران در معرض اینگونه واکنش ها از سوی پدران محکوم کننده ی خود قرار دارند، پدرانی که باور دارند زندگی دشوار است و بهتر است پسران شان بیاموزند «ضعیف النفس» یا «بچه ننه» نباشند.

به نظر می رسد در موارد شدیدتر والدین مصمم هستند ابراز نکردن مطلق احساسات منفی را به فرزندان خود بیاموزند. پدری با طعنه در مورد دخترش می گوید: «خوب کتی ناراحت است. من چه کاری باید انجام بدهم؟ چانه اش را قلقلک بدهم؟ فکر نمی کنم چنین کاری لازم باشد. فکر می کنم افراد باید مشکلات شان را خودشان حل کنند.» این پدر در برابر خشم دخترش شیوه مقابله به مثل را در پیش گرفته است. وقتی دختر عصبانی می شود، او نیز عصبانی می شود. واکنش ریچارد نسبت به «از کوره در رفتن«، «ضربه زدن بر باسن» یا «ضربه زدن بر پشت سر» کتی است.

البته چنین شیوه ای حتی در میان والدین کوچک انگار غیر قابل پذیرش و خشن عنوان شده است. انکار کردن احساس و هیجان های فرزندان تنها در شرایط خاصی از سوی والدین صورت می گیرد. برای مثال، گروهی از والدین هیجان های منفی فرزندان خود را تحمل می کنند – به شرط اینکه مدت زمان ابراز این هیجان ها از سوی والدین قابل پذیرش باشد. یکی از پدران در پژوهش های ما ساعت زنگ داری در ذهنش به تصویر کشیده است. او می گوید: «تا زمانی بدخلقی پسرش را تحمل می کند» که ساعت زنگ دار به صدا در آید «و پس از آن زمان تنبیه جیسون که جدا کردن او از بقیه افراد خانواده است، فرا می رسد.»

گروهی از والدین به این دلیل هیجان های منفی فرزندان خود- به ویژه ناراحتی – را انکار می کنند که آن را تنها «هدر رفتن» انرژی می پندارند. پدری که خود را «واقع نگری خونسرد» می نامد، می گوید به ناراحتی فرزندش اعتراض می کند زیرا آن را «هدر رفتن وقت» و «انجام ندادن هیچ کار سازنده ای» می داند.

گروهی ناراحتی را کالایی گرانبها و فانی می پندارند، به باور چنین افرادی وقتی سهم اشک های خود را برای مسایلی کم اهمیت هدر دهید دیگر اشکی برای ناراحتی های مهم زندگی باقی نمی ماند. اما والدین انکار کننده چه ناراحتی را اشک

ریختن و چه صرف وقت عنوان کنند- مشکل همچنان باقی است- مشکل کودکانی هستند که این وقت و انرژی را هدر می دهند. گرگ می گوید: «به چارلی می گویم ناراحتی اش را برای مسایل مهم تری مثل مرگ سگ ها نگه دارد، گم کردن اسباب بازی یا پاره شدن برگی از کتاب چیزهایی نیستند که وقت خودت را برای ناراحتی در مورد آنها هدر دهی. اما مرگ حیوان خانگی- چیزی است که ارزش ناراحت شدن را دارد.»

علی رغم به کار بردن این استعاره در زندگی خانوادگی، به راحتی مشاهده می کنیم که چگونه کودکی برای ایجاد ناراحتی برای «مسایل کم ارزش» تنبیه می شود. اگر والدین، خودشان در کودکی نادیده گرفته شده باشند، ممکن است ناراحتی کودک را «نازپروردگی» بپندارند و تنها والدینی که در کودکی به هیجان های شان پرداخته شده می توانند به ناراحتی فرزند خود اهمیت دهند. کارن، یکی از مادران، در پژوهش های ما به یاد می آورد که در کودکی والدینش او را ترک کرده اند و گروهی از خویشاوندان او را بزرگ کرده اند. در کودکی از آرامش هیجانی محروم بوده و اکنون نسبت به «بدخلقی های» دخترش کم تحمل است.

رفتار والدین کوچک انگار و محکوم کننده همپوشی چشمگیری با یکدیگر دارد. در حقیقت، والدینی که روزی خود را محکوم کننده می دانند ممکن است دریابند روز آینده بسیار شبیه به والدین کوچک انگار عمل می کنند.

فرزندان والدین کوچک انگار و محکوم کننده نیز شباهت های بسیاری با یکدیگر دارند. پژوهش های ما حاکی است که فرزندان هر دو گروه با دشواری به قضاوت های خودشان اعتماد می کنند، چون بارها و بارها به آنها گفته شده احساس های آنان نادرست و بی ارزش هستند، آنان با این باور بزرگ شده اند که به دلیل شیوه ی احساسی شان مشکل ذاتی دارند. آنان از عزت نفس پایین رنج می برند. به سختی هیجان های خود را مدیریت و مشکلات خودشان را حل می کنند. بیش از کودکان دیگر در تمرکز، یادگیری و سازگاری با همتایان مشکل دارند. افزون بر این، فرض را بر این می گذاریم که، کودکانی که به دلیل ابراز احساسات شان مورد تحقیر و سرزنش قرار می گیرند یا از گروه جدا می شوند، کتک می خورند و تنبیه می شوند این پیام را

دریافت می کنند که شناخت هیجان ها امری پرمخاطره است و می تواند منجر به تحقیر شدن، ترک شدن، تنبیه و ناسزا و بدرفتاری از سوی دیگران شود. اگر برای اندازه گیری هوش هیجانی مقیاسی داشته باشیم، متأسفانه این کودکان کمترین نمره را کسب خواهند کرد.

والدین به دلیل علاقه شدید به سعادت و سلامت فرزندان خود، هیجان های آنان را انکار و سرکوب می کنند. این والدین در تلاش برای حمایت از فرزندان خود در برابر رنج هیجانی، از پیامدهایی که موجب گریه یا خشم شوند اجتناب می کنند یا به آن پایان می دهند. به خاطر ساختن مردانی مقاوم، پسران خود را برای ابراز ترس و اندوه تنبیه می کنند. به خاطر بزرگ کردن زنانی مهربان، دختران خود را تشویق به سرکوب کردن خشم و سر به زیر بردن در برابر بی عدالتی می کنند. اما چنین راهبردهایی پیامدهای معکوس به همراه دارند، زیرا کودکانی که فرصت بیان هیجان های خود و رویارویی اثر بخش با آنها را نداشته اند، در بزرگسالی آمادگی رو به رو شدن با نابسامانی های زندگی را ندارند.