جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

»وابستگی«، مانع «بالندگی در تربیت» است!

زمان مطالعه: 6 دقیقه

هدف تربیت آزاد ساختن آدمی از خود و رها کردن او از وابستگی‌هاست.

»آلن«

به یک معنا، تربیت‌کردن، رها کردن آدمی از بسته‌ها و وابستگی‌ها و آزاد کردن او از قدرت دیگران و آشناساختن وی با قدرتی است که دارد. با این تعریف، تربیت «فتح مداوم(1)» است؛ فتح وجود خویشتن و آزادی از قید و بندهای اسارت‌بار و تحمیلی‌ای که از جانب بزرگ‌سالان برای رام‌کردن و مطیع کردن بی‌چون و چرا، به بهانه‌ی تأدیب و تربیت‌کودک اعمال می‌گردد.

فرد تربیت‌شده کسی است که بداند و بتواند با «عقل خودبنیاد» نیروهای شبه حیوانی طبیعتش را تعالی بخشد. به عبارتی دیگر، تربیت یاری کردن کودک است تا به شخصیت آزاد و مقتدری که همان موجود اخلاقی و فطری است برسد یا بهتر بگوییم

آن را در خود بسازد.

ولی به نظر می‌رسد که در بیشتر خانواده‌ها، چه در جهان سوم و چه در جهان پیشرفته و مدعی ترقی و آزادی، سعی دارند کودک را با «وابستگی«، «واماندگی«(2)، اطاعت‌پذیری مطلق، خودپذیری به وضع موجود و. . . همراه سازند. در چنین شرایطی است که تربیت به جای رها کردن، رام‌کردن؛ به جای فتح مداوم، اسارت مداوم؛ به جای آزادی از خود، اسیر شدن در خود؛ به جای احترام به انضباط اجتماعی، تظاهر به آداب اجتماعی؛ به جای کشف شخصیت خود، اکتساب و تقلید از شخصیت دیگران؛ به جای خودیابی، دیگریابی؛ به جای خود اتکایی، دیگر اتکایی؛ به جای خودپیروی(3)، دیگر پیروی(4)؛ به جای خودنظم جویی(5)، نظم‌نمایی؛ به جای خدامحوری، خودمداری و به جای خود رهبری، خودخواهی است.

پیداست که چنان چه شق دوم بر نظام تعلیم و تربیتِ یک جامعه حاکم شود، حاصل و محصول این تربیت، وابستگی و زندگی انگلی نسل آن جامعه است.

انسانی که از خود آزاد نشده است به دیگری وابسته می‌شود و انسانی که از درون باز نشده است، دنیای برون را برخود می‌بندد و

زمانی که آزادی او از بیرون مسدود شود، آزادگی او از درون مختل می‌شود.

شواهد متعددی نشان داده که ممکن است افرادی از نظر تحصیلات دانشگاهی و تخصص‌های علمی در حد بسیار بالایی باشند اما از نظر بلوغ عاطفی و پختگی رفتاری در حد کودکان گهواره‌ای و در مرحله‌ی «وابستگی دهانی» (نوزادی) باقی مانده باشند. انسانی که با سیستم «وابسته‌مدار» تربیت شده، فردی است با نیازهای وابستگی خود و همراه با ترس و اضطراب از جدایی و طردشدگی، خودباختگی، فقدان استقلال رأی، ضعف «اعتماد به نفس«(6) و بازخورد حقارت‌آمیز نسبت به شخصیت خود که «هویت خود» را نیز در «هویت دیگران» می‌جوید. در این شرایط است که او شهامت «خودبودن«، «خود شدن» و «خودگستری» را ندارد.

البته تردیدی نیست که وابستگی، دل‌بستگی(7) و پیوند جویی با دیگران به عنوان یک نیازِ به هنجار و طبیعی در مراحل مختلف تحول روانی آدمی به رسمیت شناخته می‌شود و قطعاً بدون این وابستگی‌ها، زندگی اجتماعی انسان در معرض خطر قرار می‌گیرد و از همین وابستگی‌ها و پیوند جویی‌های مداوم با دیگران که آدمی

خود را و جهان پیرامون را کشف می‌نماید. اما آن‌چه در این گفتمان مورد نظر است وابستگی به معنای بستگی‌ها و پیوندهایی است که «فردیتِ فرد» را در دیگری مستحیل می‌کند و مانع می‌شود تا شخص به خود و توانمندی‌های خود تکیه نماید.

شکل‌گیری شخصیتِ وابسته از همان آغاز زندگی و در نخسیتن ماه‌های پس از تولد ریشه می‌گیرد. ممکن است مادری با دل‌بستگی بیش از حد و محبت‌های افراطی و چسبندگی دائمی خود به نوزاد خویش، شرایط روانی این وابستگی را در ضمیر ناهوشیار کودک فراهم آورد. به عنوان نمونه، ممکن است مادری ناخواسته و ناخودآگاه با رسیدگی، مراقبت و حفاظت بیش از حد، روح ناامنی و دلهره و اضطراب را در فرزند افزایش دهد. در چنین شرایطی است که به تعبیر «امیل شارتیه» (آلن(:

پدر و مادر در اثر محبت خود نمی‌گذارند که کودک به خودش واگذشته شود. او در خانواده، خودش نیست؛ نمی‌گذارند که خودش باشد. کودک، هرگاه از اعمال پدر و مادر بر حسب تقلید و اقتباس همسویی می‌کند، او را تشویق می‌کنند و هر چه قدر در اعمال و رفتار خود همانندسازی مکانیکی از والدین را به نمایش بگذارد، وی را تقویت می‌نمایند.

گاهی اوقات والدین به جای فرزند خود، می‌بینند، می‌شنوند، می‌فهمند، لذت می‌برند، انتخاب می‌کنند و حتی درس می‌خوانند تا آن‌جا که اگر فرزند آن‌ها درس می‌خواند، دیگر برای خود نمی‌خواند بلکه برای ارضای آرزوها و خواسته‌های والدین و فرار از فشار و تنبیه آن‌ها می‌خواند(8) او به تدریج تمایز یافتگی و شخصیت منحصر به فرد خود را از دست می‌دهد و یک اقتباس‌کننده از نیازها و آرزوهای والدین می‌شود.

مدرسه نیز غالباً به یک محیط سلطه‌پذیر و رام‌کننده تبدیل شده است. غالب روابط انسانی و عاطفی قراردادی(9)، تصنعی، ساختگی و فرموله شده است و حتی طبیعی‌ترین رفتارها و روابط به شکل مصنوعی انجام می‌یابد. معمولاً پیام‌ها، نصایح و آموزش‌های اخلاقی نیز از حالت طبیعی خارج و روابط «سنگ‌واره‌ای» جای‌گزین روابط عاطفی و انسانی شده است.

متولیان جامعه نیز به دنبال آن هستند که افراد را همرنگ و هم‌نوا با خود پرورش دهند. آن‌ها با هویت متمایز و تعین فردی که به نوعی با هویت اجتماعی و کلیت جامعه معارض باشد، مخالفت می‌کنند. این مخالفت نه با برخورد مستقیم و اقدام قانونی بلکه با

اهرم‌های فشار نامرئی اِعمال می‌شود، همچون فشار نامرئی اجتماع و گروه‌های رسمی که به نوعی آزادی و استقلال فرد را تهدید می‌کند و از شکل‌گیریِ خودِ طبیعی او جلوگیری به عمل می‌آورد. بدون تردید حاکمیت و ترویج این گونه افکار و آرا با تربیت به معنای مستقل آن به دور است. وقتی از تربیت به مفهوم آزادی از خود و رهایی از دیگران تعبیر می‌کنیم، بی‌درنگ قرائت‌های مختلفی از مفهوم آزادی در اذهان شکل می‌گیرد که امکان دارد با آن‌چه مد نظر این گفتار است، متفاوت باشد.

آزادسازی فرد از وابستگی و «برون‌رفتِ» او از چارچوب‌ها به معنای بی‌بندوباری، لاابالی‌گری، عصیان‌گری، قانون‌گریزی و فرار از محدودیت‌ها و مقررات اجتماعی نیست؛ آزادی از خود و دیگران به معنای نفی خود و دیگران نیست، بلکه سازگاری فعال و پویا در یک چرخه‌ی چالش‌انگیز با این واقعیت‌هاست.

همانطور که در جای دیگر نیز اشاره شده(10)، بسیاری از کلمات و مفاهیم به همان‌اندازه که بدیهی و عادی به نظر می‌رسند، از منظری دیگر به همان‌اندازه بیگانه و غریب و مرموزاند. به عنوان مثال، آزادی مفهومی است آشنا که از دیرباز در اندیشه‌های فلسفی، اخلاقی، سیاسی و. . . از آن به عنوان یک ارزش بنیادین یاد شده است

اما بیگانگی از مفهوم واقعی آن و آزاد شدن از تعاریف خودساخته و پیش‌داوری‌های سطحی نوعی آزادگی و اندیشه‌ی آزاد را می‌طلبد. کافی است که با نگاهی مختصر به دیدگاه اندیشمندان بزرگ، تعارض و تفاوت در قرائت‌های گوناگون از آزادی را به وضوح مشاهده کرد.

به عنوان مثال، از نظر «هابز» آن چه از آزادی فهمیده می‌شود، نبودِ موانع خارجی است که امکان دارد بخشی از توانایی فرد را برای انجام آن‌چه می‌خواهد انجام دهد، تحلیل بَرَد.

در این جا، آزادی معطوف به محدودیت‌ها و بن‌بست‌های بیرون از وجود آدمی است.

»ژان ژاک روسو» معتقد است که آزادی از اراده‌ی عمومی نشأت می‌گیرد، و «هگل» بر این باور است که آزادی تبعیت از قانون است. «جان استوارت میل» آزادی واقعی را برآورده ساختن منافع خود از راه مورد نظر خود می‌داند، بدون آن که دیگران از منافع خود محروم شوند.

در این جا، آزادی معطوف به دیگری و دیگران و با کلیت جامعه و درآمیزی منافع فرد و جامعه در ارتباط است.

از طرف دیگر، مفهوم آزادی از دوره‌ای به دوره‌ای دیگر از جامعه‌ای به جامعه‌ای دیگر و از نسلی به نسل دیگر تغییر یافته و به حَسَب شرایط زمان و مکان و اوضاع اجتماعی و تاریخی دگوگون

می‌شود. ولی آن‌چه در این جا از جنبه‌ی تربیتی و با ملحوظ داشتن رابطه‌ی بین مربی و متربی و رعایت حقوق طرفین مطرح است، می‌توان گفت این است که «معنای آزادی، نبود محدودیت‌ها نیست بلکه نبود اجبارهاست«؛ آزادی، نبود فشار نیست بلکه کنار آمدن و رها شدن از آن است؛ آزادی، نبود مانع نیست بلکه «رها شدن» است؛ آزادی، نابودی شیطان نیست بلکه آزاد کردن خود از شیطان است. هم‌چنان که پاک بودن به معنای نابودی پلیدی و زشتی نیست بلکه پاک‌رفتاری و پاک ماندن در میانه‌ی ناپاکی‌هاست. هم‌چنان که ایمن بودن به معنای حذف ناامنی نیست بلکه داشتن حس امنیت و آرامش در میانه‌ی ناامنی‌هاست. بنابراین، آزادی باید دربردارنده‌ی تمامی واقعیت‌های زندگی در قلمرو انتخاب آدمی برای شکوفایی استعدادهایش باشد. در عین حال انسان باید توجیهی مناسب برای محدودیت‌های این قلمرو طلب کند. در چنین شرایطی است که آزادی نه تنها با تبعیت از قوانین و مقررات اجتماعی و اخلاقی منافات ندارد بلکه در این تبعیت نوعی انتخاب آگاهانه وجود دارد و آدمی با آگاهی از قوانین، آن را به اختیار و انتخاب خود می‌پذیرد، و این پذیرش و اطاعت، آزادانه است، نه یک اطاعت اجباری و تحمیلی؛ اطاعتی که خود متضمن بازیابی و بازسازی آن ارزش‌ها و

مقررات از درون است!(11)

به همین سبب زمانی که گفته می‌شود «وابستگی«، مانع «بالندگی در تربیت» است!، این معنا در آن نهفته است که اگر این وابستگی به یک انقیاد تحمیلی و اسارت‌بار بینجامد هیچ‌گاه تبعیت و اطاعت واقعی شکل درونی و تمایل قلبی پیدا نمی‌کند و فرد اگر چه به ظاهر تابع اخلاق و ارزش‌های حاکم بر جامعه است ولی از نظر درونی از آن متنفر و مترصد فرار از آن است.

در خاتمه جمله‌ای از «آلن«، مربی بزرگ فرانسوی، نقل می‌کنیم که می‌گوید:

هدف تربیت رها شدن از خود، از بند هیجانات و از رسم و عادت است و به هیچ‌وجه هدف آن تغییر طبایع نیست.(12)

و اضافه کنیم که رهایی از وابستگی‌ها جدایی از دیگران و طرد قوانین و مقررات اجتماعی نیست بلکه جلوگیری از وابسته شدن و بسته‌شدن در قالب‌های انتخاب شده است.


1) اصطلاح معروف «آلن«، مربی بزرگ فرانسوی.

2) Helplessness.

3) Autonomy.

4) Heteronomy.

5) Self-regulation.

6) Self-confident.

7) Attachment.

8) یکی از مادران در جلسات آموزش خانواده مطرح می‌کرد که من برای کمک به تحصیل سه فرزندم تا کنون سه دیپلم گرفته‌ام! چون برای هر یک از فرزندانم از همان کلاس اول تا پایان دیپلم با آن‌ها کار کرده‌ام و به جای آن‌ها درس خوانده‌ام!.

9) Conventional.

10) رک: «تربیت چه چیز نیست؟«؛ تألیف نگارنده؛ انتشارات تربیت؛ سال 1376.

11) ژان ژاک روسو می‌گوید: آزادی واقعی هنگامی حاصل می‌شود که آدمی از قانونی که شخصاً با عقل خود صحت آن را دریافته است، تبعیت کند. مبانی آرای تربیت کانت؛ نشریه‌ی پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت؛ شماره‌ی 7 و 8؛ زمستان 76 و بهار 77.

12) مربیان بزرگ؛ ژان شاتو؛ ترجمه‌ی دکتر غلامحسین شکوهی؛ نظریه‌ی امیل شارتیه.