کودکان پیش از آنکه «نباید» را یاد بگیرند، با دروغ گفتن آشنا مىشوند. بنابراین، ما باید چگونگى برخورد با موقعیتهایى را که پیش مىآید، بیاموزیم. ما باید به ایشان بفهمانیم که طرف آنان هستیم و وادارشان سازیم بر ترس خود چیره شوند. نباید هیچگاه از روى عمد آنان را به تله بیندازیم یا در بن بستى قرار دهیم که ناچار شوند دروغ بگویند. اما وقتى هم متوجه مىشویم که دروغ مىگویند، باید کارى کنیم بفهمند که صداقت تا چه اندازه براى ما اهمیت دارد.
ارین، چهار ساله، و مادرش شیرینى پختهاند تا براى شرکت در برنامهى
فروش شیرینى به کودکستان ببرند. بعد از ظهر آن روز، وقتى مادر پشت میز کارش سرگرم کار است، ارین به اتاق او مىرود تا چیزى بگوید. خردههاى شیرینى و تکههایى از شکلات دور دهان او چسبیدهاند.
مادر مىگوید: «ارین، من خردههاى شیرینى و شکلات روى صورت تو مىبینم، از قفسه شیرینى برداشتهاى؟«
دختر کوچولو سرش را تکان مىدهد و با نگاهى نگران به مادر مىگوید: «نه مامان.«
مادر بىدرنگ مىفهمد که گفت و گوى بسیار حساسى در پیش رو دارد. از این رو، به آرامى مىگوید: «عزیزم، بیا از اول شروع کنیم و خواهش مىکنم راستشو به من بگو. آیا تو از شیرینىهایى که با هم پختیم چیزى برداشتى؟ اگر این کارو کردى اشکالى نداره، فقط من مىخوام بدونم.«
ارین اعتراف مىکند: «خب، شاید. . . فقط یکى. . .» و انگشتهایش را لیس مىزند.
مادر مىپرسد: «فقط یکى؟«
ارین پاسخ مىدهد: «نه؛ دو تا.«
مادر مىگوید: «حالا دیگه واقعا راستشو گفتى.«
حلقههاى طلایى گیسوان دختر کوچولو مغرورانه تکان مىخورند.
مادر مىگوید: «خیلى خوشحالم که تو دختر راستگویى هستى. راستگویى براى من خیلى اهمیت داره.«
ارین مىگوید: «خب، حالا مىتونم یه شیرینى دیگه بردارم؟«
مادر پاسخ مىدهد: «حالا نه. اول به این دلیل که وقت شام خوردنه، دوم اینکه، ما باید بیشتر شیرینىها رو براى میز فروش مدرسهى تو نگه داریم. براى همینه که من مىخوام تو دفعهى دیگه قبل از برداشتن شیرینى، اول از من اجازه بگیرى. باشه؟«
ارین مىگوید: «باشه مامان، حالا مىتونم برم بازى کنم؟«
مادر در این ماجرا درس مهمى را آموزش مىدهد و به ارین کمک مىکند بفهمد که بسیار مهم است با مادرش صادق باشد؛ حتى اگر احساس کند ممکن است مادر از کار او راضى نباشد. مادر همچنین این را روشن ساخت که راستگویى تا بدان اندازه اهمیت دارد که او حاضر است کار خود را متوقف و آن قدر با فرزندش گفت و گو کند که حقیقت آشکار شود. او همچنین شرح داد چرا مایل نبود ارین شیرینى بردارد و چرا بهتر است ارین در آینده، پیش از هر کارى، از مادر اجازه بگیرد.
اگر ماجرا را از سوى دیگر ببینیم، از آنجا که این تخلف چندان اهمیت نداشت و مادر هم سرگرم انجام دادن کار بود، احتمال داشت وسوسه شود ماجرا را نادیده بگیرد. ولى در این صورت او یک موقعیت طلایى را براى آموزش دادن اهمیت راستگویى به دخترش از دست مىداد. بعضى از پدر و مادرها ممکن است در چنین ماجرایى به راحتى از گناه فرزند خود چشم نپوشند و به این ترتیب تنها نتیجهاى که از رفتار خود مىگیرند،
احتمالا این است که به کودک مىآموزند دروغگوى بهترى باشد، یا اعمال دزدکى و زیرکانه را بهتر انجام دهد. اصل صداقت میان پدر و مادر و فرزندان اهمیت بسیارى دارد و لازم است کاملا مورد توجه قرار گیرد. ما باید به گونهاى رفتار کنیم که کودکان ما به خاطر آنکه به ارزشها و اعتقادات ما احترام مىگذارند راستگویى را بیاموزند نه به آن دلیل که از ما مىترسند.