جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

همسرى شایسته و با کرامت

زمان مطالعه: 5 دقیقه

در سال شصتم هجرت زهیر بن قین بجلى با تنى چند از کسانش به سفر حج رفت، و مناسک را بجا آورد، کاروان کوچکى بود که کاروان سالار زهیر بود، که از خانه خویش به سوى خانه خدا رفته بودند، و از خانه خدا به سوى خانه خویش بازمى‏گشتند.

زهیر نیز چنین مى‏پنداشت که به سوى خانه‏اش بازمى‏گردد، ولى سرنوشت چنین نبود، زهیر از خانه خدا به سوى خدا مى‏رفت ولى خود را از این حقیقت آگاه نبود.

کاروان کوچک زهیر، هنگام بازگشت از حج میل نداشت با کاروان بزرگ حسین علیه‏السلام هم منزل گردد!!

و این رودخانه شیرین و گوارا که از کوهستان مکه سرازیر شده بود به دریا متصل

شود.

اگر کاروان حسینى در منزلى فرود مى‏آمد، کاروان زهیرى از آنجا مى‏گذشت و در منزل بالاتر فرود مى‏آمد، و اگر حسین از منزلى مى‏گذشت زهیر در آنجا فرود مى‏آمد و به آسایش مى‏پرداخت و با تمام قدرت مى‏کوشید که با حسین روبرو نشود و چهره به چهره نگردد چرا؟

موقعیت اجتماعى زهیر ایجاب مى‏کرد که چنین کند، چون که از یاران على و آل على بشمار نمى‏رفت، و با این خاندان سروکارى نداشت، وى از هواخواهان عثمان بود و از نزدیکان حکومت یزیدى و از یاران دستگاه حاکمه به شمار مى‏رفت.

از طرفى حسین را خوب مى‏شناخت، و براى خاندان على احترامى بسزا قائل بود و نمى‏خواست در قتل پسر على سهمى داشته باشد، او مى‏خواست بى‏طرف بماند، دوستى خود را با امویان حفظ کند، و با حسین ستیزه ننماید، چهره به چهره شدن با حسین خلاف این روش بود، گزارش به یزید داده مى‏شد که زهیر با حسین ملاقات کرده، اگر حسین از وى کمک بخواهد چه کند، به حسین کمک کند از دوستان و همگامان خود بریده، اگر کمک نکند نافرمانى حسین روا نیست.

پسر على است، پسر فاطمه است، بزرگوار است، تنها یادگار پیغمبر اسلام است، چگونه مى‏شود فرمان او را اطاعت نکرد، جواب خدا را چه بدهد، با آتش دوزخ چکند؟!

بى‏طرفى بهترین راه است، پس بایستى کاروان زهیرى در جائى فرود آید که احتمال روبرو شدن با حسین در آنجا نباشد، زهیر چیزى را مى‏خواست و سرنوشت چیز دیگر.

بیابان خشک و گرم عربستان منزل‏هاى دور و دراز دارد، و کاروانیان را مجبور مى‏سازد که در منزلى فرود آیند، بخواهند یا نخواهند، و کاروان زهیر مجبور شد در سرزمینى فرود آید، و با کاروان حسین هم منزل گردد، سرزمینى که از عثمانى علوى

آفرید، و از یزیدى حسینى ساخت!!

خیمه‏هاى زهیریان در جائى زده شده بود، و سراپرده‏هاى حسینیان در کنارى افراشتته گردیده بود.

حسین مى‏دانست که زهیر دلیر است، جوانمرد است، سرشناس است، سخنور است، توانا است، دانا است، پس حیف است که با این همه شایستگى از انسانها دور باشد، و در زیر پوشش جانورانى چون بنى‏امیه قرار گیرد، و آزاده‏اى از آزادى برخوردار نشود، و شایسته نیست گوهرى گرانبها در ویرانه‏اى جاى داشته باشد، و بشرى شایسته افراشته نگردد.

در این منزل نیز زهیر احتیاط را از دست نداد، به قدر توانائى کوشید که از حسین دور باشد و به وى نزدیک نشود، حسین بر ضد حکومت قیام کرده و زهیر از یاران حکومت است، حکومت وقت از یاران خود انتظار دارد، با دشمنانش دشمنى کنند، و سرکشان را بکوبند، و نزدیک شدن به آنها بزرگترین جرم حساب مى‏شود.

زهیر در خیمه‏اش نشسته بود، و با بستگانش به غذا خوردن مشغول بود که ناگاه قامت رعناى فرستاده حسین پیدا شد و سلام کرد و گفت:

زهیر ابوعبدالله حسین بن على تو را مى‏خواهد!!

زهیر از آنچه مى‏ترسید با آن روبرو گردید، از وحشت نتوانست سخنى بر زبان بیاورد، راه اندیشیدن بر وى بسته شده بود، چنین وضعى را پیش‏بینى نکرده بود، متحیر شد چه کند، پیام حسین را نادیده انگارد و از فرمان وى سرپیچى کند، یا به یزید پشت کرده به سوى حسین برود، هر دو کار خلاف بى‏طرفى است که هدف او بوده، اکنون جائى است که نقشه بى‏طرفى قابل اجرا نیست.

سکوتى عمیق حاضران را فراگرفت، لقمه‏ها از دهان افتاد، غذا فراموش شد، سخن فراموش شد، قاصد حسین ایستاده وضع را مى‏نگرد، و در حیرت فرو رفته از خود مى‏پرسد این سکوت چیست چرا زهیر نمى‏آید و چرا نمى‏گوید نمى‏آیم؟

فشارى که از طرف حسین در کار نیست، زهیر که در پاسخ گفتن آزاد است.

دقیقه‏اى چند بدین منوال گذشت و زهیر نتوانست تصمیم بگیرد، لا بگوید یا نعم، آرى یا نه.

روزنه‏اى از نور باید تا زهیر را از تاریکى تحیر و دودلى نجات بخشد و تصمیم بگیرد.

حساس‏ترین ساعت عمر زهیر بود، ساعتى که بر سر دو راهى مرگ و زندگى قرار گرفته بود، زهیر از قدرت حکومت خبر داشت یاران حسین را هم شناخته بود، مى‏دانست که حسین کشته خواهد شد، و هر کس با حسین باشد کشته مى‏شود، مى‏دانست که حرم حسین به اسارت خواهد رفت، و مى‏دانست که حسین وى را براى چه مى‏خواهد، مى‏دانست که راه حسین راه بهشت است و راه یزید راه دوزخ، آن سعادت است و این شقاوت.

ناگهان برقى زد و بانوئى سکوت را شکست، و قدرت تصیم گرفتن را به زهیر بازگردانید، این بانو بجز دلهم همسر زهیر کسى نبود.

دلهم گفت: زهیر پسر رسول خدا، تو را مى‏خواهد و تو نمى‏روى؟!

سبحان الله!! برو ببین چه مى‏گوید، سخنش را بشنو و بازگرد وه که زن خوب چه چیز خوبى است.

زهیر به زودى از جاى برخاست و به سوى حسین روان گردید. دیرى نپائید که بازگشت، لبخندى بر لبانش نقش بسته بود، غم از چهره‏اش زدود شده بود، گونه‏هایش شاداب گردیده بود، ظلمت رفته بود و نور بازآمده بود، بى‏طرفى رفته بود و یک طرفى برگشته بود.

کس ندانست که در آن مدت کوتاه حسین با زهیر چه گفت و زهیر چه شنید.

زهیر که بخرگاه خود رسید گفت: خیمه مرا ببرید و در کنار خیمه حسین بزنید.

رودى به دریا پیوست، و زهیر یزیدى حسینى گردید، از تنگناى ظلم بیرون شد،

و در فراخناى عدل قرار گرفت، عثمانى رفت و علوى بازآمد، وه که سعادت چگونه به سراغ آدم مى‏آید.

زهیر یاران را مخاطب قرار داده گفت: هر کس از من پیروى مى‏کند با من خواهد بود و گرنه ساعت وداع است.

سلمان بجلى پسر عموى زهیر به زهیر پیوست، و حسینى گردید و روز شهادت پس از آنکه نماز ظهر را با حسین خواند شهید شد، و زهیر از دنیا و مافیها چشم پوشید و به حسین پیوست و با حسین بود و با حسین جان داد، هم اکنون در آن جهان نیز با حسین است زهیر با همسر عزیز خود وداع کرده گفت: بایستى نزد خویشانت بروى تا از جانب من به تو آسیبى نرسد و مال و منال زن را به وى پس داد و زن را با پسر عمویش به قبیله‏اش روان کرد.

دلهم بگریست و با شوهر عالیقدر خود وداع کرد و گفت: خدا یار و یاورت باشد و براى تو خیر بخواهد، درین دم آخر یک خواهش از تو دارم روز قیامت هنگامى که به حضور رسول خدا جد حسین شرفیاب شدى مرا یاد کن و از یاد مبر(1)

آرى، حریت و آزادى حسن انتخاب و اراده زهیر به وسیله‏ى امویان به غارت رفته بود ولى همسر شایسته او موجب برگشت آنها به زهیر شد، و زهیر در سایه‏ى آزاد شدن از بندگى طاغوت به آغوش سعادت ابدى رفت!!

بنابراین اگر گفته شود ازدواج ضامن حریت و اختیار، یا موجب بازگرداندن آزادى و آزادگى به انسان است مطلبى به گزاف گفته نشده.

با ازدواج روح خدائى را در خود حفظ کنیم، و مقام خلافت از جانب حق را از دستبرد شهوات و مفاسد در امان بداریم، و بر رشد ایمان و عمل صالح خود بیفزائیم، و نصف دین خود را دریافته و نصف دیگر آن را با تقوا و پرهیز از محرمات

از آسیب نگاه داریم.

مرد در فضاى ازدواج سهیم در شکوفائى کمالات زن، و زن شریک رشد مقامات مرد است.

زن موجودى فرزانه و لایق و قابل است، تا جائى که بزرگات فرموده‏اند موجب ظهور حقایق در وجود مرد است، و مرد موجودى شریف و اصیل و با کرامت است، تا جائى که در حق او گفته‏اند، باعث رسیدن زن به درجات عالیه است.

على علیه‏السلام مى‏فرماید اولین زنى که از زنان جهان قدمش به بهشت مى‏رسد خدیجه است، و این معنا دلیل بر روح الهى زن، و مقام خلافت وى از حق، و داشتن مایه‏هاى عالى و سرمایه‏هاى انسانى و اخلاقى و ایمانى است.

آرى زن آزاد از هوا و هوس و آزاد از اسارت طاغوت، و آزاد از شهوات و تمایلات حرام، و همچنین مرد آزاد، و دو گوهر پر ارزش و دو حقیقت والا در این پهنه با عظمت آفرینش و خلقت است.

امام حسین علیه‏السلام حریت و آزادى حر بن یزید را به مادر با کرامت آن شهید نسبت مى‏دهد، و امیرالمؤمنین عظمت مالک اشتر را جلوه دامن پاک و الهى مادر او مى‏داند.

مرد در خانه باید اسوه و سرمشق خوبیها براى زن، و زن براى مرد باشد، و هر دو اسوه حسنه و سرمشق نیکو براى فرزندان خود.


1) پیشواى شهیدان 328.