بعضی از بچه های گوشه گیر و کمرو، دوست یابی را مشکل نمی یابند بلکه حفظ و نگهداری دوستان و همسالان برایشان دشوار است. یک بچه ممکن است تنها به دلیل عدم آشنایی و نداشتن تجربه ی کافی در نگهداشتن رشته ی سخن تنها و منزوی بماند. بچه ی گوشه گیر نمی تواند در اختلاف نظرها و مسایلی که در بازی ها و معاشرت
بچه ها پیش می آید نقش خود را به درستی ایفا کند. گر چه او ممکن است مراحل اولیه دوست یابی را به سادگی طی کند اما از مهارتهای حفظ دوستی بی بهره است.
والدین اغلب تصور می کنند چنانچه فرزندانشان «مهربان» باشند بچه های دیگر آنا را دوست خواهند داشت. غافل از این که دوستی شامل طیف گسترده ای از عمل ها و عکس العمل هاست و «مهربانی» تنها یکی از عوامل آن است. بچه ها باید شیوه ی برخورد مناسب با مسایل را بدانند. حتی وقتی مسأله و تنگنا در قالب «بازی» مطرح می شود، آنان با موارد مهمی از قبیل رقابت، مبارزه و مقایسه سروکار دارند. بچه ها اغلب در رقابت ها و مسابقات و ارزیابی های شخصی، قدرت و چابکی شان را می سنجند. قابلیت آنان برای مذاکره و مجادله بازی ها را پیش می راند و دوستی ها را توسعه می دهد. دوستی همیشه یک رابطه ی ساده نیست. بلکه رشته ای از اعمال متقابل و مسایل و راه حل هاست. بچه ها در مقام دوستی باید بتوانند توجه بچه های دیگر را جلب کنند، سرگرمشان سازند، موجب تسلی خاطرشان شوند و از همکاری با آنان دریغ نکنند. بچه ها می توانند این مهارت ها را در سال های اولیه ی حیات بیاموزند اما عقیده والدین مبنی بر این که بچه ها نمی توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند، مانع از انجام این کار می شود. در نتیجه بچه ها برای حل و فصل مسایل شان به اطرافیانشان اتکاء می کنند و هرگز در این زمینه به توانایی های باطنی خویش متوسل نمی شوند. بنابراین مادام که بچه مهارتهای خاتمه دادن به نزاع را در وجودش توسعه ندهد به کشمکش و
درگیری با دوستانش ادامه خواهد داد. در واقع او به جای یادگیری شیوه ی حل و فصل اختلافات، به منظور دستیابی به آرامش، می آموزد که پای بزرگترها را به مشاجره باز کند و آلت دست شان قرار دهد. با وجود این می توان با آموختن شیوه های مختلف حل و فصل مسایل به بچه ها، این عادت های نامطلوب را از میان برداشت.
شیوه های کمک به بچه برای حل و فصل اختلافات با دوستانش
به او کمک کنید هدفش را کانون توجه قرار دهد. کنترل کنید و ببینید که آیا فرزندتان به دوستی با بچه ها و بازی کردن با آنها بها می دهد. بعضی اوقات بچه ها ترجیح می دهند تنها باشند و برای حراست از تنهایی خویش به نزاع و مشاجره متوسل می شوند. اگر بچه ای بپذیرید که می خواهد دوستی اش را حفظ کند و یا همچنان در تیم یک بازی حضور داشته باشد، می توانید فرض کنید که برای حل و فصل اختلافات از آمادگی لازم برخوردار است. در چنین شرایطی می توانید به او بگویید: «بعضی اوقات سازش کردن با مردم به رغم این که دوستشان داریم دشوار است؛ اما فراموش نکن که با وجود بدرفتاری دوستت، همچنان می خواهی با او بازی کنی. پس در مورد این موضوع بیشتر فکر کن.» پیام این است که در هر رابطه ای امکان اختلاف وجود دارد اما اگر هدف ایجاد دوستی است، موانع و تنگناها قابل حل و فصل است.
بچه را ترغیب کنید که برای حل و فصل مسایل به راه حل های متفاوت بیندیشد. اگر او تنها به یک اصل بچسبد، در صورت مؤثر نبودن آن اصل، خودش را ناتوان می یابد. بنابراین اگر فرزندتان را در
حل و فصل مسایل سرسخت و انعطاف ناپذیر یافتید، به او توصیه کنید: «البته تو می توانی راه خودت را در پیش گیری و این هم راهی برای پایان دادن به اختلافات است. اما گفتی قصد داری همچنان با او دوست باشی. اگر چنین است، ممکن است به آنچه همین حالا می خواهی نرسی. آیا دوست داری بازی دیگر را آغاز کنی؟ آیا می خواهی کاری دیگر انجام دهی یا مایلی برای مدتی دوستت را آزاد بگذاری، راه خودش را در پیش گیرد؟«
این نوع گفت و شنود بچه را ترغیب می کند تا به شیوه های مختلف حل و فصل اختلافات بیندیشد.
بچه را برانگیزید تا هنگام بازی به عواقب رفتارش فکر کند. چنانچه بچه هنگام بازی با دوستانش مشکل دارد، به او پیشنهاد کنید دست کم به یک عامل که به اختلاف آنان منجر می شود بیندیشید. ضمن بالا برد آگاهی او درباره ی امکان واکنش های احتمالی دیگران، بر عواطف و هیجاناتش نظارت داشته باشید. برای مثال بگویید: «حتی افراد بی انصاف و ناسازگار هم مایل نیستند سرزنش شوند و یا داد و فریاد بشنوند.» یا «قاپیدن هر چیز، فرد مقابل را به انجام رفتاری مشابه بر می انگیزد.» با این پیام فرزندتان را مقصر نمی شناسید بلکه به او تفهیم می کنید که واکنش ناخوشایند دوستش ناشی از برخوردهای نامطلوب خود اوست و اگر رفتارش او را به نتایج مورد نظرش نمی رساند، باید تغییر جهت دهد و در رفتارش تجدید نظر کند.
به بچه اطمینان دهید که می تواند در بازیها و روابطش با بچه های دیگر تفاوتی مثبت ایجاد کند. بعضی اوقات بچه دوستانش را رها
می کند و یا از بازی دست می کشد زیرا معتقد است عملا نمی تواند بر بچه های دیگر تأثیر مثبت گذارد. هنگام کمک به او برای توجه به عواقب رفتارش، به وی گوشزد کنید که با وجود تأثیر مثبت بعضی از کارهایش، با بعضی رفتار ناپسند دوستانش را رنجانده است. به عنوان مثال بگویید: می دانم که هنگام بازی در خانه، نقطه نظرهای خوبی ارائه می کنی. بد نیست این افکار خوب را با دوستانت هم در میان گذاری.» یا «یقین دارم که دوستت می خواهد بداند که چقدر مایلی با او بازی کنی؛ ممکن است از او تقاضا کنی؟ فکر می کنی چه پاسخی خواهی شنید؟«
می توانیم با یک دستور العمل ساده و آسان، بچه را برای رفع اختلافات با دوستانش راهنمایی کنیم. به مثال های زیر توجه کنید.
لوئیز، هفت ساله، ناتوان در پیوستن، به بازی دو دختر دیگر به مادرش می گوید:
لوئیز: «هیچ کس با من بازی نمی کند.«
مادر: «چرا از آنان نمی پرسی که آیا می توانی به بازی آنان ملحق شوی؟«
لوئیز: «آنان دوست ندارند با من بازی کنند.«
سرانجام لوئیز از دوستانش می پرسد که آیا می تواند با آنان بازی کند و دوستانش پس از موافقت، درباره ی نقش او در بازی گفتگو می کنند و می گویند:
»ما در این بازی تنها بعضی اوقات به وجود تو نیاز داریم.» لوئیز فکر می کند که نقش پر زحمتی به او محول نشده، بعلاوه لباسش
هنگام انجام این نقش کثیف می شود و از همه مهم تر چون کار زیادی به او واگذار نشده، این بازی برایش خسته کننده خواهد بود. به همین دلیل ناله کنان می گوید: «هیچ کس با من بازی نمی کند.«
مادر: «چه کاری در این زمینه از دست تو ساخته است؟«
لوئیز: «هیچ چیز، من با مهربانی از آنان تقاضا کردم که در بازی شان شرکت کنم اما مرا به بازی راه ندادند.
همان طور که ملاحظه می شود لوئیز برای پیوستن به بچه ها تنها از یک روش استفاده می کند. او صرفا می پرسد: «اجازه می دهید با شما بازی کنم؟» و وقتی تقاضایش به نتیجه نمی رسد، تسلیم می شود. لوئیز به راهنمایی نیاز دارد تا ببیند وقتی او به جای تبادل نظر با بچه ها با خودش صحبت می کند، با چه واکنش هایی ممکن است روبه رو شود. بعلاوه او نیاز دارد به این باور برسد که می تواند با سایر بچه ها بازی کند و در بازی شان تفاوت به وجود آورد. به ادامه ی این گفت و شنود توجه کنید.
مادر: «آنان گفتند که می توانی در بازی شان شرکت کنی، آیا آماده ای به آنان ملحق شوی؟
لوئیز: سرش را به علامت نفی تکان می دهد.
مادر: «چرا فکر می کنی که نمی خواهند با تو بازی کنند؟«
لوئیز پس از بالا انداختن شانه و کمی درنگ می گوید: «ممکن است نتوانم کاری را که به عهده ام گذاشته اند به درستی انجام دهم.»
مادر: «بعد از آن چه اتفاقی می افتد؟«
لوئیز: «اگر بازی کنم همه کارهایم احمقانه خواهد بود.«
مادر: «احمقانه، خنده دار و سرشار از سرگرمی، پس چرا امتحانش نمی کنی؟«
در یک بازی دیگر، سام، هشت ساله به خاطر خراب کردن بازی بچه ها اخراج شد. او چند بار به میدان بازی آمد اما هیچ یک از بچه ها به او روی خوش نشان نداد. سرانجام گریه کنان نزد مادرش رفت و گفت: «یکی از بچه ها مرا کتک می زند.» در واقع او قصد داشت با زور به بازی بچه ها راه باز کرده و آن را مختل کند و هر بار که با ناکامی روبه رو می شد، خشونت بیشتری به خرج می داد. گر چه هر بار بیشتر می کوشید، اما همیشه از یک روش نامؤثر استفاده می کرد. تصور می کرد با خشونت به نتیجه می رسد، در صورتی که هر چه بیشتر تلاش می کرد، رفتارش نامؤثرتر می شد. او در سیکل گردشی «تلاش برای بازی» و «ناکامی» و «ملامت دیگران» زمینگیر شده بود. اما به تدریج متقاعد شد که این مسأله «تقصیر او نیست» و نمی تواند مسأله را حل کند.
سام نیاز داشت به این نکته پی ببرد که رفتارش نمی تواند او را در دستیابی به هدفش یاری کند. همچنین برای این که بپذیرد می تواند رفتارش را تغییر دهد به راهنمایی و مراقبت نیاز داشت. سرانجام مادرش پس از صرف شام، چند دقیقه با او خلوت کرد و با گفت و شنود زیر وی را برانگیخت تا برای حل و فصل مسایلش به توانایی های خود متوسل شود.
مادر: «چه اتفاقی افتاد؟» (مسأله را شناسایی کن)
سام: «آنان نمی گذارند بازی کنم. حتی او یکبار با مشت به چانه ام کوبید.«
مادر: «چرا او تو را زد؟» (ریشه مسأله را درک کن)
سام: «می خواستم طناب بازی کنم و او گفت که هنوز نوبت من نیست.«
مادر: «خب، تو چه کار کردی؟» (نقش خودت را در مسأله درک کن)
سام با (لبخند(: «من هم او را زدم.«
مادر: «جو چه احساسی پیدا کرد؟» (به احساس دیگران توجه کن)
سام: «خشمگین شد و مرا زد.«
مادر: «تو چه احساسی داشتی؟» (احساس خودت را در نظر بگیر)
سام: «عصبانی شدم و من هم او را زدم.«
مادر: «بنابراین هر دو شما عصبانی شدید و هیچ یک از شما نتوانست بازی کند. چه کار دیگری می توانستی بکنی؟» (به حل و فصل مسأله فکر کن)
سام: «می توانستم رفتار بد جو را به او یادآوری کنم.«
مادر: «آنوقت چه اتفاقی می افتاد؟» (عواقب کار را پیش بینی کن)
سام: «او می گفت که چرا نمی توانی مثل سایر بچه ها خوب بازی کنی؟«
مادر: «آیا راهنمایی های من می تواند به تو کمک کند؟» (عواقب احتمالی را ارزیابی کن.)
سام: «نه فکر نمی کنم که کمک شما راهگشا باشد.«
مادر: «بنابراین چه کار دیگری از دست تو ساخته است؟» (به راه حل بهتری فکر کن)
سام: «می توانم طناب را از او غرض کنم و پس از بازی به او برگردانم.«
مادر: «بله می توانی این کار را امتحان کنی؛ فکر می کنی چه خواهد کرد؟» (عواقب کار را بیشتر ارزیابی کن)
سام: «از من تقاضا می کند که بی درنگ آن را به او پس بدهم.«
مادر: «خب، چه کار دیگری می توانی انجام دهی؟» (به راه حل بهتری فکر کن)
سام: «می توانم طناب را یک مار سمی معرفی کنم و به او هشدار دهم که مراقب باشد.«
مادر: «بعد چه اتفاقی می افتد؟» (عواقب کار را پیش بینی کن)
سام (می خندد(: «نمی دانم اما پیش می روم.» (او نشان می دهد که چگونه ممکن است دوستش هم با تکان دادن طناب، واکنشی مشابه در پیش گیرد.)
مادر: «بازی خوبی به نظر می آید.» (بهترین راه حل را به کار ببر)
سام ظاهرا درباره ی مردم و واکنش هایشان اطلاعاتی به دست می آورد و به این واقعیت پی می برد که رفتارش بچه ها را عصبانی می کند و در نتیجه او را از دستیابی به خواسته هایش باز می دارد. او می داند که بزرگترها از دخالت در مشاجره ی بچه ها امتناع می کنند. سرانجام سام توانست با کمک و راهنمایی مادرش عواقب رفتارهای متفاوت را ملاحظه کند. او دریافت که انعطاف پذیری و مشاهده ی
عواقب کار از زوایای مختلف می تواند او را به خواسته هایش برساند و بسیاری از مسایلش را حل و فصل کند.