جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نوجوانی

زمان مطالعه: 9 دقیقه

نوجوانی دوره ای است که در آن فرد با پرسش هایی درباره هویت خود رو به رو است: من کی هستم؟ چه خواهم شد؟ چه کسی باید باشم؟ بنابراین شگفت زده نشوید اگر

فرزندتان در این دوره همیشه در حال خوداندیشی(1) باشد، از علاقه او به مسایل خانوادگی کاسته شود و رابطه اش به همسالانش اهمیت پیدا کند. گرچه فرد به وسیله رابطه با همسالانش خارج از محیط خانواده به کیستی خود پی می برد، اما نوجوان حتی در این گروه ها نیز معمولا بر خودش تمرکز دارد.

در حین انجام پژوهش بر شیوه درستی کودکان، گفتگوی بین دو دختر نوجوان که نمونه توجه فرد در دوره نوجوانی به خود است را ضبط کردیم. بلافاصله پس از ملاقات با یکدیگر، یکی از دختران گفت تابستان خود را به عنوان مشاور در اردوی کودکان آشفته هیجانی گذرانده است. دختر دوم به جای پرسش در مورد جزئیات، آنچه شنیده بود را به عنوان سکوی پرتابی برای شناخت خودش بکار برد. او گفت: «خیلی جالبه، اما من هرگز نمی تونم این کار رو انجام بدم. چون حوصله اش رو ندارم. خواهرم نوزاد تازه به دنیا اومده اش رو به من می ده، به نظر من اون بچه بانمکیه اما وقتی گریه می کنه، زود اون رو به مادرش بر می گردونم و می گم: نه، متشکرم. فکر می کنم هرگز نتونم مادر بشم. اصلا حوصله اش رو ندارم. نمی فهمم چطور حوصله داشتی مشاور این بچه ها باشی. فکر می کنم بیشتر باید مثل تو می بودم ولی فکر نمی کنم بتونم. فکر می کنی بتونم؟»

و همینطور پرحرفی ادامه داشت و دختر خودش را با دوست جدیدش مقایسه می کرد، او در جستجوی توانایی هایش برای تغییر و رشد کردن بود و می خواست بداند کدام ویژگی اش را دوست دارد و از کدام بیزار است. دلیل تغییر دادن موضوع این نبود که او می خواست دوستش را بیشتر بشناسد بلکه می خواست به وسیله مقایسه با دوستش بیشتر خودش را بشناسد. دوستی او مانند بسیاری از نوجوانان وسیله ای برای شناخت هویت خودش بود.

اگر چه این مثال اغراق آمیز است، اما نشانگر دلیل انگیزش نوجوان به خوداندیشی است. نوجوانان در این دوره سنی در مسیر خودیابی(2) هستند و همیشه در تکاپو هستند، نخست به سویی حرکت می کنند و سپس به سویی دیگر، آنها تلاش

می کنند مسیر حقیقی را پیدا کنند. آنها هویت های جدید، واقعیت های جدید و جنبه های جدید از خود را می آزمایند. چنین جستجویی در میان نوجوانان نشانه سلامت آنها است.

با این وجود، همیشه راه برای نوجوانان هموار نیست. گاهی تغییرات هورمونی موجب تغییرات سریع و غیر قابل کنترل خلق و خو در آنها می شود. گرچه کنجکاوی در مورد خود به عنوان بخشی طبیعی و اجتناب ناپذیر رشد انسانی ادامه دارد، اما فشارهای ناخوشایند در محیط اجتماعی می تواند موجب آسیب پذیری جوانان شود و آنها را در معرض خطرهایی چون مواد مخدر، پرخاشگری یا رابطه جنسی نامشروع قرار دهد.

یکی از چیزهایی که نوجوانان در این خودیابی با آن رو به رو می شوند همسانی استدلال و هیجان با یکدیگر است. اگر بتوان میانه کودکی را با آقای اسپاک بسیار منطقی، در جنگ ستارگان مقایسه کرد، بنابراین بهترین سمبل برای نوجوانی می تواند کاپیتان کرک(3) باشد. او در نقش خود به عنوان مسئول سفینه فضایی همیشه با تصمیم گیری هایی رو به رو می شد که بخش بسیار عاطفی و انسانی او به مبارزه با گرایش او برای منطقی بودن و استدلال بر پایه تجارب بر می خواست. البته همیشه کاپیتان این داستان، با رهبری بی عیب و نقص برای کارکنان سفینه اش بهترین تصمیم را می گرفت. شیوه تصمیم گیری او شبیه زمانی است که عقل و دل در نوجوانی خواسته های متفاوتی دارند.

بیشتر وقت ها نوجوانان در تصمیم گیری در مورد مسایل مربوط به جنسیت و خودپذیری(4) دچار چنین دوگانگی می شوند. دختر به پسری علاقمند می شود که برای او مورد احترام نیست. (»اون خیلی بانمکه، اما خیلی بده که وقتی دهنش رو باز می کند همه چیز رو خراب می کنه.«) پسری ویژگی ای در خود می بیند که همیشه به پدرش برای داشتن آن ویژگی اعتراض می کرده (»باورم نمی شه! درست مثل پدرم شدم!«) ناگهان، نوجوان درمی یابد دنیا آن قدر هم سیاه و سفید نیست بلکه رگه هایی

از خاکستری نیز در آن وجود دارد. چه خوشتان بیاید و چه نه، همه این خاکستری ها در نوجوان وجود دارد.

اگر شناخت شیوه فرد در نوجوانی دشوار باشد، بنابراین والد نوجوان بودن نیز دشوار است. به همین دلیل بسیاری از خودشناسی های نوجوان باید بدون دخالت شما انجام گیرند. مایکل ریرا(5) مشاور و نویسنده در نوشته هایش می گوید: «شما تا پیش از این مرحله سنی، نقش مدیر را در زندگی فرزندتان داشته اید: وقت دکتر تعیین می کردید او را به آنجا می بردید، برای فعالیت های خارج خانه و آخر هفته برنامه ریزی می کردید، او را در انجام تکالیف درسی یاری می کردید، از زندگی تحصیلی او آگاهی کامل داشتید، و همیشه نخستین شخصی بودید که فرزندتان برای پرسش های مهم به سراغ او می آمد. اما ناگهان این حالت ها از بین رفته است. شما بدون اطلاع و توافق از سمت مدیریت بر کنار شده اید. اکنون اگر بخواهید در زندگی فرزندتان در نوجوانی و مراحل بعدی از زندگی اش اثربخشی هدفمندی داشته باشید باید تلاش کنید و شیوه پیشین را تغییر دهید، و برای استخدام دوباره به عنوان مشاور باید نقش خود را در زندگی او کمرنگ تر کنید.»

هر چند این تغییر باید با دقت و ظرافت خاصی انجام گیرد. مراجع هیچگاه مشاوری را که برای پیشبرد اهدافش در او احساس بی لیاقتی به وجود می آورد یا او را تهدید می کند را استخدام نمی کند. مراجع به مشاوری نیاز دارد که بتواند به او اعتماد کند، هدف و رسالتش را مانند او درک کند و به او پیشنهادهایی عملی ارائه بدهد که او را در رسیدن به اهدافش یاری کند. در این مرحله از زندگی نخستین هدف نوجوان رسیدن به استقلال است.

حال شما چگونه می توانید نقش مشاور را ایفا کنید؟ چگونه می توانید آنقدر به او نزدیک باشید که هم به او آموزش هیجان بدهید و هم در عین حال او بتواند مانند بزرگسالی تمام عیار احساس استقلال داشته باشد؟ در اینجا به چند شاخص که بخش زیادی از آن بر پایه مطالعات هایم گینوت روان شناس و نویسنده است، اشاره شده است:

بپذیرید که نوجوانی برای کودکان دوره ای از زندگی است که از والدین خود جدا می شوند. برای مثال، والدین باید بپذیرند نوجوانان به خلوتی برای خودشان و حریم خصوصی نیاز دارند. دزدیده گوش دادن به گفتگوی فرزندتان، خواندن دفتر خاطرات او، یا پرسیدن بیش از حد پرسش های مسأله ساز این پیام را به او می دهد که شما به او اعتماد ندارید. این امر مانعی برای ارتباط شما با فرزندتان خواهد بود. به تدریج فرزندتان به جای اینکه شما را در دشواری ها یار و یاور خود بداند شما را دشمن خود می پندارد.

افزون بر احترام به حریم خصوصی فرزندتان، باید به اینکه او حق دارد گاهی بی قرار و ناراضی باشد نیز احترام بگذارید.

گوردون پارکس(6) شاعر و عکاس در مورد نوجوانی اش می نویسد: «در این دوره از زندگی ام ناخواسته غمگین بودم.» از پرسش های بدیهی چون: «چه ات شده؟» خودداری کنید تا فرزندتان بتواند در خلوت احساسات ژرف خودش را تجربه کند. گاهی فرزند شما غمگین، خشمگین، مضطرب یا ناامید است و چنین پرسش هایی برای او به معنی نپذیرفتن هیجان های او است.

از سوی دیگر، اگر فرزند نوجوان شما راز دلش را برای شما بازگو کند، به گونه ای رفتار نکنید که انگار بی درنگ متوجه مشکل شده اید. زیرا نوجوانان به دلیل دیدگاه تازه ای که دارند معمولا احساس می کنند تجربه شان منحصر به فرد است. بر آنان توهین آمیز است رفتار و انگیزه شان برای بزرگسالان آشکار باشد. بنابراین، برای گوش دادن به فرزند نوجوانتان وقت بگذارید و با اشتیاق و پذیرش به گفته هایش گوش دهید. اینطور وانمود نکنید که همیشه هر آنچه او می گوید را می دانید و می فهمید.

از آنجا که نوجوانی دوره ای از فرد گرایی است، آگاه باشید گاهی نوجوان شما سبک لباس، مدل مو، موزیک، هنر و ادبیات گفتاری را انتخاب می کند که برای شما

بی اهمیت است. به یاد داشته باشید شما نباید همه انتخاب های فرزندتان را تأیید کنید و تنها باید آنها را بپذیرید.

با توجه به این ویژگی ها، تلاشی برای چالش با انتخاب های فرزندتان نداشته باشد. بگذارید لباس، موزیک، حرکات، و واژه های او این باور را در او به وجود آورند که: «من با والدینم فرق می کنم و بابت این مسأله احساس غرور می کنم.»

به نوجوان خود احترام بگذارید. برای لحظه ای بیاندیشید اگر دوست صمیمی شما همانطور که بسیاری از والدین با فرزند نوجوان خود رفتار می کنند، رفتار می کرد چه می شد. وقتی همیشه کسی در حال اصلاح کردن شما باشد، کمبودهایتان را به شما یادآوری کند، یا در مورد مسایل بسیار مهم سر به سر شما بگذارد، چه احساسی خواهید داشت؟ اگر دوست شما برایتان سخنرانی بلند و بالایی انجام دهد، با لحنی قضاوتی به شما بگوید چه کاری در زندگی انجام دهید و آن را چگونه انجام دهید، در این صورت احساس خواهید کرد این شخص خیلی به شما احترام نمی گذارد و به احساسات شما، رسمیت نمی دهد. بنابراین از او کناره می گیرید و دیگر برای بازگو کردن حرف دلتان به او اعتماد نمی کنید.

گرچه منظور من این نیست که والدین باید دقیقا به همان شیوه ای که با دوستان خود رفتار می کنند با نوجوان خود رفتار کنند (رابطه والد- فرزند بسیار پیچیده تر است(، اما به طور حتم می گویم نوجوانان حداقل لایق همان احترامی هستند که ما به دوستان خود می گذاریم. بنابراین، پیشنهاد می کنم از مسخره کردن، انتقاد کردن و تحقیر کردن خودداری کنید. ارزش هایتان را برای فرزندتان بازگو کنید، اما به شیوه ای خلاصه و غیر ارزشی. هیچکس دوست ندارد برایش موعظه کنند، به ویژه نوجوانان.

وقتی در مورد رفتار نوجوانتان مشکلی به وجود می آید برای گفتگو در مورد مشکل به ویژگی های شخصیتی او برچسب نزنید (تنبل، شکم پرست، دست و پا چلفتی، خودخواه) و به جای آن در مورد آن رفتار خاص صحبت کنید، به فرزندتان بگویید رفتارش چه تأثیری بر شما گذاشته است. (»وقتی ظرف ها رو نمی شوری و می ری، ناراحت می شم چون باید کارهای تو رو انجام بدم.«) و

روان شناسی معکوس(7) را نیز به کار نبرید- برای مثال، درست بر عکس آنچه از نوجوان خود می خواهید را به او بگویید، به امید آنکه او سرکشی خواهد کرد و در نهایت شما به نتیجه مطلوب می رسید. چنین شیوه هایی گمراه کننده، فریبنده و بدون صداقت هستند و به ندرت کارساز می باشند.

برنامه ای برای فرزندتان ترتیب دهید تا با گروهی از افراد در ارتباط باشد. جمله ی مشهوری می گوید: «همه اهالی روستا باید دست به دست دهند تا کودکی بزرگ شود.» این جمله بیشترین مصداق را برای نوجوانی دارد. به همین دلیل به شما پیشنهاد می کنم افرادی را که نوجوان شما در زندگی روزمره اش با آنها در ارتباط است را بشناسید. از جمله دوستانش و والدینشان را.

یکبار شنیدم زنی در کنیسه در مورد تلاش دختر دانشجویش برای یاری پناهندگان اتیوپیایی به اسکان دوباره، گفتگو می کرد. مادر می گفت تلاش دختر جوانش بسیار نیکوکارانه و مهربانانه بوده و فکر می کند دخترش انسانی پاک و مهربان است. آن زن می گفت: «به نظر من به همان اندازه که من و همسرم دخترمان را برای کاری که انجام داده تحسین می کنیم، سربلندی حقیقی متعلق به گروهی است که در آن هستیم.» او در ادامه شرح داد در سال های نوجوانی دخترشان مشکلاتی نیز وجود داشت، گاهی دختر بسیار غمگین بود و با پدر و مادرش صحبت نمی کرد. اما مادر می دانست که در طول همه این آشفتگی ها دخترش وقت خود را در منزل دوستانش می گذراند و با والدین دوستانش صحبت می کرد. و از آنجا که همه آنها به گروهی با ویژگی های مشترک تعلق داشتند، می دانست که ارزش های خانواده دوستانش با آنها یکسان است، مادر می گفت: «من به این گروه اعتماد داشتم، بنابراین، دخترمان به شیوه ای بزرگ شد که ما به او افتخار می کنیم. ولی ما او را به تنهایی بزرگ نکردیم بلکه همه اعضای گروه او را با هم بزرگ کردند.»

از آنجا که ما نمی توانیم همه نیازهای فرزندمان را به ویژه در نوجوانی به تنهایی ارضا کنیم- به والدین پیشنهاد می کنم برای فرزندشان اسباب حمایت از سوی

گروهی از افراد دلسوز را فراهم کنند. این افراد می توانند در کنیسه، کلیسا، مدرسه یا اهل محل باشند. یا اینکه اعضای فامیل یا گروه غیر رسمی دوستان و آشنایان باشند. منظور این است شرایطی را برای فرزندتان فراهم کنید تا به بزرگسالان دیگری به غیر از خودتان که ارزش های اخلاقی و باورهای یکسانی با شما دارند، دسترسی داشته باشد. این طبیعی و اجتناب ناپذیر است که گاهی فرزندتان از شما فاصله می گیرد ولی همچنان نیاز به راهنمایی و هدایت دارد، در چنین شرایطی می تواند به این افراد اعتماد کند.

هنگام آموزش هیجانی به فرزندتان او را تشویق به تصمیم گیری های مستقل کنید. در دوره نوجوانی فرزندتان، یافتن شیوه ارتباطی درست با او دشوارترین چالشی است که در نقش والد با آن رو به رو هستید. تشویق استقلال و خودمختاری یعنی به کودکان اجازه دهیم آنچه که آمادگی اش را دارند انجام بدهند. اکنون زمان تصمیم گیری در مورد مسایل مهم زندگی است. همچنین زمان مناسبی برای این است که بگویم: «حق انتخاب با خودت است.» در قضاوت های فرزندتان به او اعتماد به نفس بدهید و از هشدار دادن در مورد پیامدهای فاجعه آمیز خودداری کنید.

همچنین تشویق به استقلال یعنی به فرزندتان اجازه دهید گاهگاهی نابخردانه (اما نه خطرناک) تصمیم گیری کند. به یاد داشته باشید نوجوانان به همان اندازه که از موقعیت ها می آموزند از شکست هایشان نیز عبرت می گیرند. به ویژه اگر بزرگتری دلسوز و حامی در کنار آنان باشد- شخصی که آنان را در رویارویی با هیجان های منفی ناشی از شکست ها و دست یافتن به شیوه های بهتر انجام امور در آینده یاری کند.

به یاد داشته باشید که پژوهش های ما نشان می دهند نوجوانانی که والدینشان به آنها آموزش هیجانی می دهند در این امر موفق تر هستند. این نوجوانان هوش هیجانی بالاتری دارند، احساسات خود را بهتر می شناسند و آنها را می پذیرند. این افراد بهتر می توانند به تنهایی و به یاری دیگران مشکلات خود را حل کنند. در نتیجه، موفقیت تحصیلی بیشتر و رابطه بهتری با همسالان خود دارند. این معیارهای حمایت گرانه همانند سپری در برابر خطرهایی که همه والدین به هنگام

ورود فرزندشان به مرحله نوجوانی از آن می هراسند، عمل می کند- خطرهایی چون مواد مخدر، بزهکاری، پرخاشگری و رابطه جنسی نامشروع.

بنابراین به شما پیشنهاد می کنم از آنچه در زندگی فرزندتان روی می دهد آگاه باشید. تجارب هیجانی فرزندتان را بپذیرید و آنها را تأیید کنید. وقتی او با مشکلی رو به رو می شود، یک گوش دیگر غرض بگیرید، همدلانه و بدون قضاوت به گفته های او گوش دهید. و وقتی با مشکلی به سراغ شما می آید با او همراه باشید. گرچه این مرحله ها ساده هستند ولی این مراحل شکل دهنده اساس حمایت هیجانی در طول زندگی بین والد و فرزند است.


1) self- absorbed.

2) self- discoevery.

3) Captain Kirk.

4) self- acceptance.

5) Micheal Riera.

6) Gordon Parks.

7) Reverse Psychology.